انسان كامل ، آيت كبراى حقانسان كامل ، آن موجودى است كه آيت كبراى حق است ، و چون آيت كبراى حق است ، هم مظهر هو الظاهر (285)است در مظاهر عالم ، و هم مظهر هوالباطن (286) است در غير عالم ظاهر، هم با ارواح حضور دارد و هم با ابدان حاضر است .
اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - درباره اصل خلافت سخن بلندى دارد كه همان معنا را خليفة اللهى بايد واجد باشد. او در يكى از دعاهاى سفر - كه شايسته است انسان مسافر آن را در آغاز سفر خود بخواند - مى فرمايد:
اللهم انت الصاحب فى السفر والخليفة فى الاهل و لا يجمعها غيرك لان المستخلف لا يكون مستصحبا والمستصحب لا يكون مستخلفا (287)
يعنى ، خدايا! تو هم همراه و همسفر من در سفر هستى ، و هم جانشين من در اهل و عيال ، يعنى هم با من هستى كه مرا در سفر حفظ كنى ، و هم كار مرا در غيبت ، و در خانه من ، به عهده مى گيرى ، هم خلفى ، و هم حاضر، هم مستصحب و مصاحبى هستى كه من در صحبت اويم ، و هم مستخلف و جانشين من هستى ، و غير تو جامع اين دو وصف نخواهد بود.
لا يجمعها غيرك، هيچ موجودى غير تو، جامع اين دو وصف نيست كه هم رفيق مسافر باشد، و هم خليفه او، هم با حاضر باشد، و هم با مسافر، زيرا آن كه مستصحب و مصاحب مسافر است ، ديگر خليفه او در خانه اش نيست ، و آن كه خليفه و جانشين او است ، ديگر همسفر او نيست لان المستخلف لا يكون مستصحبا والمستصحب لا يكون مستخلفا .
موجودى اين چنين ، خليفه اى آنچنان مى طلبد، يعنى اگر موجودى در كمال قرب اله ، بار يافت ، آيت كبراى حق مى شود، مثل آنچه كه از اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - رسيده است كه فرمود:
ما لله آية اكبر منى (288)
هيچ موجودى بهتر از من ، خدا را نشان نمى دهد.
چون عترت طاهره عليه السلام يك نورند، و حرف همه آنها اين است كه مالله آية اكبر منى قهرا اينها، از ديگر موجود به خداى سبحان نزديكتر هستند، و وقتى به خدا نزديكتر بودند، اوصاف الهى آنها نيز بيش از ديگران ظهور مى كند، و آن جامعيت را كه اينها دارند ديگران فاقدند.
و چون اين ها جامع حضور و غياب ، و ظاهر و باطن هستند، مى توانند خليفة الله باشند. هم در زمان غيبت ما، و هم در مكان غيبت ما، و هم در زمان حضور و ظهور ما، خليفة الله باشند. آنجا كه ما هستيم ، آنها نيز با ما هستند، و مصاحب و حاضرند، و آنجا كه ما نيستيم ، باز آنها خليفه ما هستند، چون خليفه خدايى هستند كه هوالباطن است . اگر كسى به اين مقام رسيد، هم جز خير چيزى انجام نمى دهد، و هم بينش او محيط است ، و هم گرايش و كوشش او نامحدود، و چنين موجودى ، مى تواند خليفة الله باشد.
اين معنا وقتى تحليل شد، روشن مى شود كه ذكورت و انوثت در اين مقام - اصلا - نقشى ندارد، زيرا آن كه با حفظ حال حضور غايب است و با حفظ حال غيبت حاضر، يعنى هم ظاهر است و هم باطن ، جان آدمى است ، نه بدن . بدن اگر در جايى حاضر باشد، در جايى ديگر حاضر نيست ، و اگر در زمانى حضور داشت ، ممكن است در زمان ديگر حضور نداشته باشد.
ذات اقدس اله وقتى از انسانها خبر مى دهد، مى فرمايد: همه اينها مجازى فيض من هستند.
كارى كه دست اينها انجام مى دهد، در حقيقت من انجام مى دهم ، منتها اينها مجراى فيض و نماينده و جانشين من هستند و رسالت مرا به عهده گرفته اند، با اين فرق كه من ديده نمى شوم ، ولى مظاهر من مرئى هستند.