غزل ولايت
دل را محبّ آل پيمبر نوشته اند
دارنده ولايت حيدر نوشته اند
قرآن كتاب و عترت طاهاست دين ما
بر دل هم اين حديث پيمبر نوشته اند
روز ازل على چو گل شيعه مى سرشت
نام مرا به مصحف كوثر نوشته اند
هر سطر سطر خطبه نهج البلاغه را
بر قلب ما به خط مطهّر نوشته اند
دل را به وجه روى حسن خيره كرده اند
زان رو جمال شيعه منور نوشته اند
جان را به زلف سرخ حسينى گره زدند
ما را به امر اوست كه نوكر نوشته اند
آن دل حسينى است كه در بند زينب است
دل را به او شكسته و مضطر نوشته اند
ما را صحيفه ايست كه سجاد با دعا
راه غم و مبارزه يكسر نوشته اند
امشب ز شوق تا به سحر نعره مى زنم
ما را فقير حيدر صفدر نوشته اند
تنها ره نجات بشر كشتى على است
ما را سوار مركب سرور نوشته اند
ما از مسير عشق على خسته كى شويم
دل را مسافر ره دلبر نوشته اند
ما را على ز كوچه يثرب عبور داد
ديديم يا على به روى در نوشته اند
اين جمله را كه اهل تو اى كوفه نيستيم
با خط خون به سينه مادر نوشته اند
ما را فدائيان ولايت رقم زدند
فرمانبر اوامر رهبر نوشته اند
اين ديده را به چشمه كوثر بشسته اند
زان رو هماره چشم مراتر نوشته اند
شكر خدا كه با يدِبيضاء فاطمى
او را شفيع عرصه محشر نوشته اند
ما را حواله عاقبت كار مهدى است
او را ولى و حجت آخر نوشته اند
مهدى بيا كه منتقم فاطمه تويى
اين انتقام با تو ميسر نوشته اند
محمود ژوليده