منسيه عليمرادىمولودى از نيمه ذى حجه مى آيد و آسمان، رخت آبى اش را با پشته هاى سپيد ابر مى آرايد و صبحگاهان، خميازه گلها را كه با لبان ظريف گلبرگهاشان رو به روى جويبار زلال مى كشند، با بشارتى نو، به گلخنده اى شيرين مبدل مى كند.
گل سرخ، ده گلبرگ خوشرنگ را شبنم مى زند.
ماهى هاى قرمز، ده حباب طلايى در آب مى فرستند.
شببوها، ده شب از عطر دل انگيزشان را به مهتاب مى دهند.
پرستوها بر ده شاخه بلوط، گل رُز مى آويزند.
و اقاقى ها، آرام مى شمارند؛ اولين، دومين... دهمين، آرى دهمين ستاره مى آيد.
فرجام گريز از خويش
ما را بياموز ورقى از درس استقامت خويش، در لحظه هاى تنهايى؛ زمانى كه در محله عسكرها، شبت را به نماز و استغفار و روزت را به روزه و دستگيرى از ديگران مى گذرانيدى. راستى، متوكل چرا زبان از كام «ابن سكّيت» بيرون كشيد؟
چرا هميشه شب از سياهى خويش مى گريزد و خويش را به زور تدليس، به رنگ روز و روشنىِ خورشيد مى بيند؟
گويا اين خودستايى براى سبكْ شأنان مرسوم است و مرض ناعلاج صاحبان كوشكهاى طاق بر آسمان چسبيده است، كه زبانها مى برند و پيكرها آتش مى زنند.
امام هادى عليه السلام : «اَلْعجبُ صارفٌ عَنْ طَلَبِ العِلْمِ، داعٍ إِلَى الغَمْطِ و الْجَهْل؛ خودپسندى، آدمى را از دانشجويى باز مى دارد و به ناسپاسى و انكار حق وامى دارد».