نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: ماجرای یک خواستگاری قرآنی

  1. Top | #1


    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    970
    نوشته
    3,832
    تشکر
    10,277
    مورد تشکر
    7,609 در 1,949
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    ماجرای یک خواستگاری قرآنی





    روزها و شبها از پی هم می گذشتند و مرد جوان همچنان آواره کوه و بیابان بود.
    پس از چند روز آوارگی اینک به صحرای سینا رسیده بود و خدا می دانست در آن سوی صحرا چه سرنوشتی در انتظار او بود.

    اندک اندک دورنمای شهری در افق پدیدار شد: مدین؛ جایی که اعراب کنعانی در آنجا سکنی گزیده بودند.

    در حومه شهر چاه آبی خوش گوار یافت که شبانان دسته دسته گله های خود را بدانجا می آوردند وآب می نوشانیدند.

    اندکی آنسوی تر درست پشت سر آنها دو بانوی باوقار را دید که تلاش می کردند دام خود را از آب بازدارند.

    جلوتر رفت و پرسید:

    - کار شما چیست؟ چرا همچون دیگران چهارپایان خود را آب نمی دهید؟
    - منتظریم تاشبانها همگی از اطراف آن چاه پراکنده شوند.(قصص/23)
    و پیش از آنکه سوال دیگری رد و بدل شود که چرا پدرشان آنها را بهر این کار فرستاده ادامه دادند: پدر ما پیری شکسته و سالخورده است.


    - اگر مایلید این کار را به من بسپارید، هم اینک این زبان بسته ها را آب خواهم داد.
    این را گفت و نزد شبانها رفت و عتاب آلوده فریاد برآورد:
    - شما چگونه مردمانی هستید که به غیر خود نمی اندیشید؟اجازه دهید نوبت به دیگران هم برسد!
    - بسم الله! این شما و این هم دلو آب

    گویی آنها گمان می کردند جوان به تنهایی از پس این دلو سنگین بر نخواهد آمد اما این بار نیز مثل همیشه عنایت پرودگار با اقبال بلند او یار بود که توانست دلوی را که ده مرد تنومند به زحمت آن را از دل چاه بیرون می کشیدند به تنهایی بالا آورد.

    با همان یک دلو تمامی گوسفندان را سیراب کرد و آنگاه رو به سوی درختی نهاد تا اندکی در سایه سار آن بیاساید.
    اما خستگی راه که اینک با گرسنگی دوچندان شده بود هر گونه آسایشی را از وی دریغ می کرد.
    به خدایش توکل کرد و گفت:
    - بار الها! هر خیر و نیکی بر من فرو فرستی! سخت بدان نیازمندم.(همان/24)




    امضاء



  2. تشكرها 8

    ๑۩๑منتظر المهدی๑۩๑ (19-02-2013), sabbaghi (02-07-2017), seraj (03-12-2012), مدير محتوايي (17-01-2019), مدير اجرايي (03-11-2012), نرگس منتظر (02-11-2012)

  3.  

  4. Top | #2


    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    970
    نوشته
    3,832
    تشکر
    10,277
    مورد تشکر
    7,609 در 1,949
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    دختران شعیب آن روز زودتر از همیشه به خانه بازگشتند و حال آنکه در تمام طول راه، اندیشه این جوان ناآشنا و امداد کریمانه اش لحظه ای از خاطر شان دور نمی شد. مدام از خود می پرسیدند:

    براستی او که بود؟

    چقدر با دیگران فرق داشت؟

    رعنایی قامت را با عفت و نجابت آراسته بود.

    ساعتی بعد، شعیب که انتظار بازگشت زود هنگام دخترانش را نداشت متحیرانه پرسید: نور چشمان پدر! چگونه است که امروز زودتر از همیشه رو به سوی خانه آورده اید؟

    دختر بزرگتر، صفورا، ماجرای برخورد جوانمردانه موسی را برای پدر باز گفت.

    با شنیدن این اوصاف، گویی حرارت اشتیاق در وجود شعیب بالا گرفت.

    - صفورا دخترم! این جوان را که گفتی اکنون کجاست؟

    - در همان نزدیکی، در سایه سار درختی آرمیده است.

    - شتابان نزد او برو و او را نزد من بخوان و اگر دلیل خواست بگو پدرم مشتاق است تا مزد سقایتی که کرده ای به تو باز پس دهد.
    دخترک در حالیکه با حیا و آزرم راه می رفت نزد موسی آمد و او را نزد پدر فراخواند.(همان/25)

    موسی که این را عنایتی از جانب پروردگار خود می دانست دعوت شعیب را اجابت کرد و همراه دختر روانه شد.

    در میانه راه هر از چندگاه، بادی سخت فرو می وزید و گوشه ای از دامن بلند دختر را به این سو و آن سو می کشانید.

    موسی که تماشای این منظره برایش سخت گران بود، صدا زد:

    اندکی صبرکن، بگذار من از پیش تو حرکت کنم و تو از پس من بیا! آنگاه که به دوراهی رسیدم، با پرتاب سنگریزه ای، راه خانه را به من نشان ده.

    دخترک اگر تا کنون تردیدی هم داشت این بار دیگر یقین کرد که این جوان مرد ایده آل رویاهای اوست.

    با این همه، هرگز اجازه نداد که علاقه قلبی او از باطنش به ظاهر و از دلش بر زبان جاری شود و در عوض آرزو می کرد خداوند، خواسته قلبی اش را جامه عمل پوشاند.

    و از آنجا که سنت دیرینه خداوند است که هر گاه کسی صادقانه بر او تکیه و اعتماد ورزد او نیز یاریش می کند، اکنون آرام آرام مقدمات وصلت نا خودآگاه فراهم می آمد و حجب و حیای دختر، و پاکدامنی پسر، به ثمر می نشست.

    شعیب نبی با شنیدن قصه زندگی موسی فرمود:

    بیمناک مباش که (با آمدن به این شهر) از قوم ستمگر نجات یافتی.(قصص/25)



    امضاء



  5. تشكرها 7


  6. Top | #3


    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    970
    نوشته
    3,832
    تشکر
    10,277
    مورد تشکر
    7,609 در 1,949
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    دختر که علاقه به موسی در دلش جوانه زده بود به محضر پدر پیر خود عرضه داشت:

    پدر جان! او را به خدمت بگیر!چه آنکه شایسته ترین فرد برای استخدام، کسی است که قوی پنجه و امانتدار باشد

    (همان/26)

    شعیب نیز که علاقه صفورا به موسی را در برق چشمانش خوانده بود، از این پیشنهاد استقبال کرد اما باید راهی می یافت تا بدان وسیله هم خواسته راستین دخترش را بر کرسی اجابت نشاند و هم حریم خانه اش را از وجود نامحرمی هر جند مطمئن و پاک دامن حفظ کند.

    از این رو خود از جانب دختر به خواستگاری از جوان مبادرت ورزید.

    - مایلم تا از این هر دو دختر، یکی را به نکاح تو در آورم مشروط به اینکه هشت سال(به عنوان مهریه) برای من کار کنی و اگر ان را به ده سال کامل کنی تصمیم با توست و من میل ندارم کاری سنگین بر دوش تو بگذارم؛ و اگر خدا بخواهد مرا از نیکوکاران خواهی یافت(همان/27)

    موسی که عفت و پاکدامنی دختر را پیشتر دیده بود، اینک از حسن رفتار پدر و اصالت خانودگی دختر مطمئن شد و در پاسخ گفت:

    این پیمان میان ما دو تن جاری باشد، و البته هر کدام از این دو مدت راکه به پایان رسانم ستم و تحمیلی بر من نخواهد بود و خدا گواه است بر انچه می گوییم.(همان/28)

    و این چنین بود که حق تعالی سرنوشت دختری عفیف را با حیات ثمر بخش پیامبری اولوالعزم گره زد.

    نوشته ی: ابوالقاسم شکوری، کارشناس دین و اندیشه




    امضاء



  7. تشكرها 6

    مدير محتوايي (17-01-2019), مدير اجرايي (03-11-2012), نرگس منتظر (02-11-2012)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    December 2014
    شماره عضویت
    7983
    نوشته
    4
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    4 در 4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ممنون استفاده کردیم
    امضاء

  9. تشكر

    مدير محتوايي (17-01-2019)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    July 2017
    شماره عضویت
    10616
    نوشته
    4
    تشکر
    5
    مورد تشکر
    6 در 4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    بینهایت سپاس از مطلب بینظیرتون
    امضاء

  11. تشكر

    مدير محتوايي (17-01-2019)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    February 2021
    شماره عضویت
    13949
    نوشته
    2
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    0 در 0
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ممنون از این مطلب خوب

    داستان آموزنده ای بود

  13. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    February 2021
    شماره عضویت
    13949
    نوشته
    2
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    0 در 0
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    این داستان رو مخصوصا خیلی دوس داشتم
    امضاء
    شرکت دکورچوب وارد کننده آلبوم های کاغذ دیواری با کیفیت بالا از برند ممتاز گرند دیزاین بوده و همچنین نماینده چندین شرکت معتبر خارجی و ایرانی در حوزه لمینت، کفپوش و محصولات دکوراسیون داخلی می باشد و مفتخر به تولیدات مرغوب ترین نوع لمینت پارکت و قرنیز، دیوارپوش و پروفیل پلی استایرن می باشد و در صنعت چاپ پوستر دیواری پیشتاز بوده است.







اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi