گوهر شناس
چوب حراج زد به عقيق لب شما
يك ضربه و دو ضربه وباقي ضربه ها....
هرچه گذشت،هيچ كسي مشتري نشد!
بي قيمت است،گوهر گنجينه ي خدا
گوهرشناس واقعي قصر زينب است
تخمين زده است ارزش در كبود را
با ديدن جلال وشكوهت سفير روم
انگشت بر دهان تعجب گرفته تا....
مانده سر دو راهي فرياد يا سكوت!
آيا قدم جلو بگذارد؟ و اينكه يا؟
افتاد ياد خواب شب قبل كه نبي
فرمود بود: اهل بهشتي كنار ما
دل رابه آبهاي خروشان عشق زد
سر رابغل گرفت، و شد راز بر ملا
پيغمبرو مسيح برايش گريستند
وقتي سفير خنده كنان شد سرش جدا
از پله هاي قصر سرش غلت خورد وگفت:
در راه دوست جان چقدر هست بي بها!
پايين پاي حضرت زهرا رسيد وبعد
با خون خود نوشت كه الوعد الوفا