(من) خانوادگى چيست.فرزند خانواده است. شاخه نورسته ولطيف و سرسبزى است كه از آن اصل، تغذيه مى كند و به آن تكيه دارد و نمى تواند و نبايد خويشتن را منهاى اين اصل بنگرد و اين پيوند را از ياد ببرد كه بيگانگى از خانواده، يعنى بيگانگى از خود!.
كم كم جوان مى شود و با عضوى از يك خانواده ديگر پيمان همسرى مى بندد و با پيوند دوشاخه از دو خانواده، نه تنها آن دو خانواده اصل، با يكديگر به هم مى آميزند، بلكه با تشكيل خانواده جديد، من خانوادگى، همسر و شريك زندگى و غم و شادى ديگرى مى شود.
ديرى نمى پايد كه من خانوادگى با تولد نوزاد، پدر يا مادر مى شود و همچون سه ضلع يك مثلث - كه نه مثلث بى آنها تحقق مى يابد و نه هر يك آنها بى ديگرى مثلث مى شود - در يك وحدت عينى متجلى مى شوند.
روى اين حساب، همان طورى كه در نظام هستى (من) هرگز ظهور استقلالى ندارد و همواره ظهور آن در كادر تعلق و وابستگى امكان پذير است و اگر خوب بينديشى، مى بينى (من) مستقل، يعنى هيچ! در نظام خانوادگى و اجتماعى نيز (من) هرگز نمى تواند ظهور استقلالى داشته باشد و (من) مستقل از خانواده و اجتماع، يعنى هيچ!.
در نظام هستى (من) و (ما) را مولوى اين گونه تفسير مى كند:.
ما عدم هائيم و هستى هاتما
(تو) وجود مطلق و هستىّ (ما).
در نظام اجتماعى نيز (من) و (ما) را يك جامعه شناس اين گونه مى نگرد:.
اگر يك روز، نانوا بگويد: من ديگر نان نمى پزم، خودت نان تهيه كن و خياط بگويد: من لباس نمى دوزم، خودت لباس بدوز و كفاش بگويد: من كفش نمى دوزم، خودت كفش بدوز و كشاورز بگويد: من كشاورزى نمى كنم، خودت كشاورزى بكن و پليس بگويد: من امنيت شهر و كشور و اجتماع تو را بر عهده نمى گيرم، خودت بر عهده بگير و... چه كارى مى توانم بكنم!
هيچ! چاره اى جز مردن و از عرصه طبيعت و زندگى طبيعى محو شدن، ندارم.
به همين ترتيب، تو مى توانى در نظام خانوادگى تكليف (من) و(ما) را روشن كنى.
(من) بدون وابستگى به خانواده، يعنى هيچ، تجلى (من) فرزند، همسر، پدر و مادر است.
فرد، اگر بخواهد مجرد از جامه زيباى فرزندى و همسرى و پدرى و مادرى و عريان از پوشش افتخارآميز عضويت اجتماع و ملت و امت، خودنمايى بكند، وحشى است! و به قول آن جامعه شناس: مردنى و رفتنى است!.
ظهور استقلالى (من) در نظام هستى، مستلزم كفر و شرك است و در حقيقت (خود فراموشى) و (از خود بيگانگى) است و ظهور استقلالى (من) در نظام خانوادگى و اجتماعى نيز كافرانه و مشركانه است و در اين حالت، نه خشت هاى بناى مقدس خانواده، روى هم بند مى آيد و نه خشت هاى بناى عظيم اجتماع و ملت و امت و بايد بپذيريم: همان طورى كه اولى (از خود بيگانگى) است، دومى نيز ( از خود بيگانگى) است. با اين تفاوت كه اولى از لحاظ جهان بينى است و دومى از لحاظ ايدئولوژيك!.