صفحه 5 از 28 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 425

موضوع: زندگی نامه سینوهه

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه ( او پزشک فقرا شد)


    در مقدمه این سرگذشت گفتم که ما اطبای مصر، مومیائی کردن جنازه را جزء علوم طبی نمیدانیم زیرا این کار، عملی است که اشخاص غیر متخصص هم می توانند انجام بدهند.

    ولی بعد از اینکه به (دارالممات) رفتم متوجه شدم که سخت اشتباه میکردم و اشتباه من ناشی از این بود که مثل تمام اطبای مصر، تخصص را منحصر به کسانی میدانستم که از دانشکده دارالحیات خارج شده اند.

    ما اطباء از روی خود پسندی تصور مینمائیم که تنها راه کار شناس شدن این است که انسان دوره مدرسه طب و دارالحیات راطی کند و اگر کسی این مدرسه را طی ننماید کارشناس طبی نخواهد شد.





  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه



    اگر این هزینه های بی فایده را نمیکردم می توانستم ثروتمند شوم ولی هر چه به دست میردم یا صرف میخانه و خانه های عیاشی میشد یا اینکه به مصرف دادن اعانه به فقرا میرسید.

    یک روز (توتمس) به مطب من آمد و گفت سینوهه امروز در منزل یکی از اشراف جشن اقامه می شود و از چند نفر از هنرمندان دعوت کرد ه اند که به آنجا بروند و وقتی از من دعوت نمودند من گفتم که به اتفاق (سینوهه) در مجلس جشن حضور به هم خواهم رسانید.

    پرسیدم که این شخص که ضیافت میدهد کیست؟ وی در جواب گفت که او یک زن می باشد ولی زنی است بسیار ثروتمند که می تواند حلقه های طلا را مانند حلقه های مس خرج نماید (حلقه های طلا و نقره و مس مثل پول های رایج امروز وسیله معامله بود).

    هر دو خود را تطهیر کردیم و من و او عطر به بدن مالیدیم و به طرف خانه ای که (توتمس) می گفت روان شدیم و هنوز به خانه نرسیده بودیم که صدای موسیقی به گوش ما رسید و بوی عطر شامه را نوازش داد.




  4. تشكر

    شهاب منتظر (21-12-2012)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعا جوانی من )


    آن وقت (نفر نفر نفر ) چنین گفت در قدیم مردی بود موسوم به (سات نه) روزی برای دیدن یک کتاب کمیاب به معبد رفت و درآنجا یک زن کاهنه را دید و طوری در دیدار اول شیفته شد که وقتی مراجعت کرد غلام خود را نزد زن فرستاد و برای او پیغام فرستاد که به خانه وی بیاید و ساعتی خواهر او بشود و در عوض یک حلقه سنگین طلا دریافت کند.

    زن گفت من به منزل (سات نه ) نمی آیم برای اینکه همه مرا خواهند دید و تصور خواهند کرد زنی هستم که خود را ارزان می فروشم و به ارباب خود بگو که او به منزل من بیاید زیرا خانه من خلوت است.

    (سات نه ) به منزل زن کاهنه رفت و یک حلقه سنگین طلا هم با خود برد که به وی بدهد و زن که میدانست که او برای چه آمده گفت تو میدانی که من یک کاهنه هستم و زنی که کاهن است خود را ارزان نمی فروشد.

    (سات نه) گفت تو کنیز نیستی که من تو را خریداری کنم بلکه من از تو چیزی می خواهم که وقتی یک زن آن را به مردی تفویض کرد هیچ چیز از او نقصان نمی یابد و به همین جهت قیمت این چیز در همه جا ارزان است.




  6. تشكرها 3

    مدير اجرايي (20-12-2012), نرگس منتظر (20-12-2012), شهاب منتظر (21-12-2012)

  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من )


    من هر قدر اصرار کردم که موافقت کند آن شب را با وی به سر ببرم زن نپذیرفت و من ناگزیر از منزل او بیرون رفتم و به خانه خود مراجعت نمودم ولی تا بامداد از هیجان عشق (نفر نفر نفر) خوابم نبرد.

    روز بعد صبح زود به غلام خود (کاپتا) سپردم که تمام بیماران را که به مطب من می آیند جواب بدهد و بگوید که در آن روز حال معالجه ندارم بعد نزد سلمانی رفتم و آنگاه خود را تطهیر نمودم و عطر ببدن مالیدم و راه خانه (نفر نفر نفر ) را پیش گرفتم.

    در آنجا غلامی مرا به اطاق وی برد و دیدم که زن مشغول آرایش است و من که خود را متکی به دوستی شب گذشته وی مشاهده میکردم به طرف زن رفتم ولی زن مرا از خود دور کرد و گفت (سینوهه) برای چه اینجا آمد ه ای.... و چرا مزاحم من می شوی؟

    گفتم (نفر نفر نفر) من تو را دوست دارم و امروز اینجا آمده ام که تو بر حسب وعده ای که به من داد های خواهر من بشوی.

    آن زن گفت امروز من باید خود را خیلی زیبا کنم زیرا یک بازرگان که از سوریه آمده میخواهد امروز را با من به سر ببرد و گفته که در ازای یک روز یک قطعه جواهر به من خواهد داد.





  8. تشكرها 2

    مدير اجرايي (20-12-2012), شهاب منتظر (21-12-2012)

  9. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من )


    من هرگز یک مرد جوان مثل تو ندیده ام که نسبت به زن ها اینطور بی اعتناء باشد و هیچ وقت اتفاق نیفتاد که تو از من بخواهی که بروم و یکی از زن های جوان را که در خانه های عیاشی فراوان هستند اینجا برای تو بیاورم .

    یک مرد جوان که در امور مربوط به زن ها تجربه ندارد مانند یک مشت علف خشک است و اولین زنی که به او میرسد چون تنور میباشد و همان طور که علف خشک را به محض اینکه در تنور بیندازند آتش میگیرد، مرد جوان بی تجربه هم همین که به یک زن جوان رسید، آتش می گیرد و برای آن که بتواند از او برخوردار شود، همه چیز خود را فدا میکند و متوجه نیست چه ضرری به خویش میزند و تاسف میخورم که چرا تو از من در خصوص زن ها پرسش نکردی تا اینکه من تو را راهنمائی نمایم و به تو بگویم که در دنیا یک زن وقتی مردی را دوست دارد که بداند که وی دارای نان و گوشت است و همین که مشاهده نمود که مردی گدا شد او را رها می نماید و دنبال مردی میرود که نان و گوشت داشته باشد . چرا با من مشورت نکردی که به تو بگویم مرد وقتیکه نزدیک یک زن میرود باید یک چوب با خود ببرد و به محض ورود به خانه زن اول چوب بر فرق او بکوبد.






  10. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-12-2012), شهاب منتظر (22-12-2012)

  11. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من)


    به قدری برای دیدار ان زن شتاب داشتم که روز بعد وقتی به خانه زن رفتم هنوز از خواب بیدار نشده بود و مثل گدایان بر درب خانه او نشستم تا اینکه از خواب بیدار شود.

    وقتی وارد اطاقش گردیدم دیدم که کنیز وی مشغول مالش دادن بدن او میباشد همین که مرا دید گفت (سینوهه) برای چه باعث کسالت من میشوی؟ گفتم من امروز آمده ام که با تو غذا بخورم و تفریح کنم و تو دیروز به من وعده دادی که امروز را با من بگذرانی.

    (نفر نفر نفر )
    خمیازه ای کشید و گفت : تو دیروز به من دروغ گفتی، گفتم چگونه به تو دروغ گفتم؟ زن گفت دیروز تو اظهار میکردی که غیر از خانه و غلام خود چیزی نداری در صورتی که من تحقیق کردم و دانستم پدر تو که نابینا شده و نمی تواند نویسندگی کند مهر خود را به تو داده و گفته است که تو باید خانه او را بفروشی.




  12. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-12-2012), شهاب منتظر (22-12-2012)

  13. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من )




    (نفر نفر نفر ) به کنیز خود گفت که از اطاق بیرون برود و مرا نزد خویش فرا خواند و اظهار کرد (سینوهه ) بیا و روی سرم دست بکش و من با شوق برخاستم و شروع به نوازش سر بی موی او کردم.

    زن گفت باید بدانی که من زنی نیستم که خود را ارزان بفروشم و خانه تو که دیروز به من دادی در خور من نیست و اگر میل داری که از من استفاده کنی باید خانه پدرت را هم به من منتقل نمائی تا اینکه من بدانم که خود را خیلی ارزان نفروخته ام.

    گفتم (نفر نفر نفر) دیروز که تو به من وعده دادی که امروز را با من بگذارنی صحبت از خانه پدرم نکردی.

    زن گفت برای اینکه دیروز من هنوز اطلاع نداشتم که اختیار فروش یا انتقال خانه پدرت با تو میباشد و دیگر اینکه دیروز و امروز یک روز جدید است و اگر تو خانه پدرت را هم به من منتقل کنی، امروز تا غروب با من تفریح خواهی کرد به شرط اینکه اول بروی و کاتب را بیاوری و سند انتقال خانه را به من بدهی و بعد با من تفریح نمائی زیرا من به قول مردها اطمینان ندارم چون میدانم که آنها دروغگو هستند.




  14. تشكرها 2

    شهاب منتظر (22-12-2012)

  15. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من )


    گفتم (نفر نفر نفر ) هر چه توبگوئی همانطور عمل میکنم . زن مرا از خود دور کرد و گفت پس اول برو و کاتب را بیاور و کار انتقال خانه را تمام کن، و بعد من تا شب به تو تعلق خواهم داشت.

    من از خانه خارج شدم و یک مرتبه دیگر کاتب را آوردم و این بار خانه پدرم را که میدانستم بعد از قبر یگانه دارائی پدر و مادرم میباشد به (نفر نفر نفر) منتقل کردم.

    هنگامیکه کاتب میخواست برود من نقره نداشتم تا به او بدهم ولی زن یک حلقه باریک نقره به کاتب داد و گفت این حق الزحمه تو میباشد و کاتب از در خارج شد.

    آن وقت (نفر نفر نفر ) دستور داد که غلامان او برای ما صبحانه بیاورند و آنها نان و ماهی شور و شراب آوردند و (نفر نفر نفر ) گفت امروز من تا غروب از آن تو هستم و تو در خانه خواهی خورد و خواهی نوشید و با من تفریح خواهی کرد.

    از آن موقع تا قدری قبل از غروب آفتاب که من در منزل (نفر نفر نفر) بودم وی با من با محبت رفتار کرد و به من اجازه داد که سرش را نوازش کنم و میگفت که من امروز باید به تو چیزهائی را بیاموزم که هنوز فرا نگرفته ای و فرا گرفتن آنها برای برخورداری از یک خواهر بسیار ضروری است چون در غیر آن صورت خواهرت از نوازش های تو لذتی نخواهد برد.




  16. تشكر

    شهاب منتظر (22-12-2012)

  17. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من )


    وقتی آفتاب به جائی رسید که معلوم شد شب نزدیک است زن به من گفت اینک ای (سینوهه) مرا تنها بگذار زیرا خسته شده ام و باید استراحت کنم و در فکر آرایش خود جهت فردا باشم .

    موهای سر من امروز روئیده و بلند شده و باید امشب آن را بتراشند که فردا سرم صیقلی باشد و اگر یک مرد دیگر مثل تو خواست با من تفریح کند از سر صیقلی من لذت ببرد من با اندوه از اینکه باید از آن زن دور شوم راه خانه خود را که میدانستم به من تعلق ندارد پیش گرفتم و وقتی به خانه رسیدم شب فرا رسیده بود.

    شرمندگی و پشیمانی وقتی شدید باشد گاهی از اوقات مانند تریاک خواب آور می شود و من در آن شب از شرم و پشیمانی فروش خانه پدرم به خواب رفتم و چون روز قبل در منزل آن زن زیاد نوشیده بودم تا صبح بیدار نشدم.




  18. تشكر

    شهاب منتظر (22-12-2012)

  19. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر توقیفی
    تاریخ عضویت
    November 2012
    شماره عضویت
    4491
    نوشته
    767
    تشکر
    2,112
    مورد تشکر
    2,006 در 721
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    زندگی نامه سینوهه ( گریه آورترین واقعه جوانی من )


    در بامداد همین که چشم گشودم به یاد (نفر نفر نفر ) و سر صیقلی او افتادم و دیدم که نمیتوانم در خانه بمانم آن هم خانه ای که میدانستم که دیگر به من تعلق ندارد و از منزل خارج شدم و به سوی منزل آن زن روانه گردیدم.

    من تصور میکردم که او خوابیده ولی معلوم شد که بیدار و در باغ است و وقتی مرا دید پرسید (سینوهه) برای چه آمده ای و از من چه میخواهی؟

    گفتم آمده ام که در کنار تو باشم و مثل دیروز سرت را نوازش کنم و از تو بخواهم که با من تفریح نمایی.

    زن گفت آیا چیزی داری که به من بدهی تا اینکه امروز اوقات خود را صرف تو کنم گفتم خانه خود و خانه پدرم را به تو دادم و دیگر جیزی ندارم ولی چون طبیب هستم و فارغ التحصیل دارالحیات میباشم در آینده که ثروتمند شدم هدیه ای را که امروز باید بدهم به تو تادیه خواهم کرد.

    (نفر نفر نفر )
    خندید و گفت به قول مردها نمیتوان اعتماد کرد زیرا تا موقعی بر سر قول خود استوار هستند که طبع آنها آرزو میکند زنی را خواهر خود کنند و همینکه چند مرتبه او را خواهر خود کردند و از وی سیر شدند طوری زن را فراموش مینمایند که تا آخر عمر، از او یادی نخواهند کرد.



  20. تشكر

    شهاب منتظر (22-12-2012)

صفحه 5 از 28 نخستنخست 12345678915 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

sinohe pezeshke saltanatiye fero'nha, قدیمی, منجمین ، پیش گویی, مسافرت ، طولانی, معبد ایشتار, هورم هب آشنای قدیمی, ورود به شهر سوریه, یک بیماری ساری و ناشناس, کاپتا غلام یک چشم من, کشتی, گوی, گریه آورترین واقعه جوانی من ، غلام من, پاتور سرشکاف سلطنتی ، تحصیل در دالحیات, پادشاه آمورو, پرستش گاو, پرستش خدای احد و واحد, پزشک فرعون, zendegi nameye sinohe, آشنا, اورشلیم, ابن الحمار, اختراع سینوهه ، اختراع دندان مصنوعی, ارتش, ازمیر, بورابورباش ، مینا ، کنیز, بابل ٍ ملاقات, بابل ، پادشاه ، حرم, برودت, تخم مرغ, جنگ ، با خبیری ها, جشن ، دروغ, جشن ، روز ، دروغگویی, حالت تهوع, حالت تهوع در کشتی, ختنه ، بابل, خدا, خدای آمون ، خدای بعل, خدای تموز, خدای عجیب برای مصری ها, خروج از طبس ، گوی فرعون ها, خرید و فروش کنیز ، کنیز از سرزمین آدم خور ها, زندگی نامه سینوهه, زندگی نامه سینوهه ، سرشکاف فرعون, زندگی در سوریه, سفر با کشتی ، خدایان مصر, سینوهه پزشک فقرا شد ، مومیایی کردن فرعون, سربازان ، الاغ سینوهه, صلیب ، نماد صلح, غده ، جراحی نمایش برچسب‌ها

نمایش برچسب‌ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi