صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 42

موضوع: ◆۩◆۩◆ چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام ◆۩◆۩◆

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کارشناس افتخاری سایت
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    40
    نوشته
    474
    تشکر
    12,787
    مورد تشکر
    1,962 در 449
    دریافت
    1
    آپلود
    5

    پیش فرض ◆۩◆۩◆ چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام ◆۩◆۩◆




    ۩۩چهل داستان اززندگانی پربرکت آقا امام باقر(ع)۩۩









    ویرایش توسط مدير محتوايي : 10-10-2013 در ساعت 15:33
    امضاء

    دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

    مطيع نفس و شيطاني چه حاصل
    بود قدر تو افزون از ملائک
    تو قدر خود نميداني چه حاصل


    و ناگهان چه زود دير مي شود، ولي هيچگاه براي شروع دير نيست...




  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کارشناس افتخاری سایت
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    40
    نوشته
    474
    تشکر
    12,787
    مورد تشکر
    1,962 در 449
    دریافت
    1
    آپلود
    5

    پیش فرض چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام




    بشارت بر نور هدايت و نشر علوم

    مرحوم شيخ صدوق ، كلينى ، مجلسى و ديگر علماء رحمة اللّه عليهم آورده اند:

    روزى سُلَيْم بن قيس هلالى به محضر مبارك مولاى متّقيان امام علىّ عليه السلام آمد؛ و از آن حضرت چند سؤ ال كرد؛ و امام عليه السلام پاسخ او را بيان فرمود.

    و سپس حضرت اظهار داشت: روزى در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ، كه ضمن بيان مطالبى پيرامون اوصياء و خلفاء بعد از من، افزود:

    اوّلين آنها فرزندم ، حسن و سپس حسين (سلام اللّه عليهما) خواهند بود و بعد از او فرزندش علىّ بن الحسين عليهماالسلام و پس از او نيز پسرش ، به نام محمّد بن علىّ (باقر العلوم عليه السلام ) مى باشد.

    و آن گاه خطاب به حسين عليه السلام نمود و فرمود: به همين زودى در حيات تو فرزندى به نام محمّد بن علىّ - سلام اللّه عليهما - متولّد مى شود، پس سلام مرا به او برسان .
    و سپس تمام دوازده خليفه خود را تا آخر معرّفى نمود.(1)

    همچنين آورده اند:

    چون حضرت باقرالعلوم عليه السلام به دنيا آمد، امام سجّاد صلوات اللّه عليه فرمود: فرزندم ، باقرالعلوم را بياوريد.

    در اين هنگام يكى ديگر از فرزندانش اظهار داشت : چرا اين نوزاد را به عنوان باقر مطرح نمودى؟

    امام سجّاد عليه السلام سر به سجده نهاد و پس از آن كه سر از سجده برداشت ، فرمود: اين نوزاد امام و راهنما و نور هدايت امّت است ؛ او گنجينه بردبارى و علوم مختلف است ؛ او شكافنده همه علوم و فنون خواهد بود، او شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.(2)

    و نيز آورده اند:چون روزهاى آخر عمر حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله به پايان رسيد جبرئيل امين عليه السلام صحيفه اى را از طرف خداوند تقديم آن حضرت نمود، كه هر قسمتى از آن مربوط به يكى از ائمّه اطهار عليهم السلام بود كه شرح وظائف هر يك به طور فشرده بيان شده بود؛ و هر يك از ايشان وظيفه داشت كه در پايان عمر خويش آن را به امام بعد از خود تحويل دهد.

    پس هنگامى كه امام سجّاد، زين العابدين عليه السلام در آخرين لحظات عمر پربركتش بود، آن صحيفه را تحويل فرزندش امام محمّد باقر عليه السلام داد.

    وقتى امام باقر سلام اللّه عليه آن صحيفه را گشود، اين شرح وظائف را ملاحظه نمود:

    كتاب خداوند - قرآن - را تفسير نما، امّت را كمك و راهنمائى كن و حقايق را بيان و روشن ساز و از هيچ قدرتى بيم و هراس نداشته باش مگر از خداوند متعال. (3)







    1- تلخيص از غيبة نعمانى : ص 75، ح 10، كافى : ج 1، ص 64، ح 1، احتجاج طبرسى : ج 1، ص 264، بحار: ج 36، ص 273، ح 96، حلية الا برار: ج 3، ص 253، ح 1

    2- كفاية الا ثر: ص 237، بحار الا نوار: ج 36، ص 388، ح 3

    3- اصول كافى : ج 1، ص 279، ح 1، اءمالى طوسى : ج 2، ص 56، بحارالا نوار: ج 36، ص 192، ح 1، و ج 48، ص 27، ح 46

    ویرایش توسط مدير محتوايي : 10-10-2013 در ساعت 15:36
    امضاء

    دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

    مطيع نفس و شيطاني چه حاصل
    بود قدر تو افزون از ملائک
    تو قدر خود نميداني چه حاصل


    و ناگهان چه زود دير مي شود، ولي هيچگاه براي شروع دير نيست...



  4. تشكرها 5


  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کارشناس افتخاری سایت
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    40
    نوشته
    474
    تشکر
    12,787
    مورد تشکر
    1,962 در 449
    دریافت
    1
    آپلود
    5

    پیش فرض پاسخ : چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام


    شهامت و خطاب به كودكى معصوم

    طبق آنچه كه تاريخ ‌نويسان و راويان حديث نقل كرده اند:

    امام محمّد باقر عليه السلام ، در صحنه كربلا حضور داشت و برخى سنّ آن حضرت را در آن هنگام چهار ساله (1) و عدّه اى هم دو سال (2) گفته اند.

    و هنگامى كه حضرت به همراه ديگر اسيران كربلاء وارد مجلس يزيد ملعون شد؛ و پرخاشگرى هايى را از يزيد در مقابل پدرش امام سجّاد عليه السلام مشاهده كرد.

    و چون امام سجّاد، زين العابدين عليه السلام در مقابل سخنان زشت و ناپسند يزيد ساكت نبود و جواب مى داد، يزيد با اطرافيان خود مشورت كرد و آها پيشنهاد قتل حضرت را دادند.

    به همين جهت حضرت باقرالعلوم عليه السلام در همان سنين كودكى ، پس از مشاهده چنين صحنه اى لب به سخن گشود و خطاب به يزيد كرد و فرمود:

    اى يزيد! پيشنهاد و نظريه اطرافيان تو بر خلاف نظريّه اطرافيان فرعون مى باشد، چون كه آن ها در مقابل حركت و سخن حضرت موسى و هارون عليهماالسلام ، گفتند:

    اى فرعون ! دانشمندان و جادوگران را جمع كن تا موسى و هارون را محكوم نمايند.
    وليكن اطرافيان تو پيشنهاد قتل و كشتار ما را مى دهند.

    يزيد ضمن تعجّب از سخنورى و استدلال اين كودك خردسال ، سؤ ال كرد: علّت و سبب اين دو نظريّه مخالف در چيست؟!

    حضرت باقرالعلوم عليه السلام با كمال شهامت فرمود: آن ها رشيد و هوشيار بودند؛ ولى اين ها بى فكر و عقب افتاده اند.

    و سپس افزود: پيامبران و فرزندانشان را كسى نمى كشد، مگر آن كه زنازاده باشد.
    پس از آن يزيد سرافكنده شد و ساكت ماند؛ و ديگر هيچ عكس العملى از خود نشان نداد. (3)




    1- معالى السّبطين ، ج 3، ص 23.

    2- حديقة الشّيعة ، ج 2، ص 161.

    3- حديقة الشّيعة : ج 2، ص 161.

    .

    ویرایش توسط مدير محتوايي : 10-10-2013 در ساعت 15:38
    امضاء

    دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

    مطيع نفس و شيطاني چه حاصل
    بود قدر تو افزون از ملائک
    تو قدر خود نميداني چه حاصل


    و ناگهان چه زود دير مي شود، ولي هيچگاه براي شروع دير نيست...



  6. تشكرها 8


  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    کارشناس افتخاری سایت
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    40
    نوشته
    474
    تشکر
    12,787
    مورد تشکر
    1,962 در 449
    دریافت
    1
    آپلود
    5

    پیش فرض پاسخ : چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام

    آئينه تمام نماى پيامبر خدا

    مرحوم شيخ صدوق و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:

    روزى جابر بن عبداللّه انصارى وارد منزل امام سجّاد، زين العابدين عليه السلام شد، در بين صحبت با آن حضرت ، نوجوانى نورانى وارد مجلس گرديد.

    همين كه چشم جابر بر آن نوجوان زيبا اندام افتاد، لرزه بدنش را فرا گرفت ؛ و از جاى خود بر خاست و مرتّب تمام قامت آن عزز نورانى را تماشا مى كرد.

    و چون با دقّت او را نگريست ، اظهار داشت : اى نوجوان ! جلو بيا، هنگامى كه مقدارى كه جلو آمد، جابر گفت : اكنون برگرد و برو.

    پس از آن گفت : قسم به خداى كعبه ، كه اين نوجوان از نظر شكل و شمايل از هر جهت ، شبيه ترين افراد به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.

    بعد از آن ، جابر چند قدمى به سوى نوجوان آمد؛ و چون نزديك شد، سؤ ال كرد:

    نامت چيست؟
    حضرت فرمود: محمّد.
    گفت : نام پدرت چيست ؟
    فرمود: من پسر علىّ بن الحسين هستم .
    گفت : اى عزيزم ! جانم فدايت باد، توئى شكافنده علوم؟
    فرمود: بلى ، آنچه را كه جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را بر آن ماءمور كرده است ، ابلاغ كن.

    لذا جابر بن عبداللّه انصارى گفت : رسول خدا مرا بشارت داد، كه من باقى خواهم ماند تا زمانى كه تو را ملاقات نمايم ؛ و آن گاه فرمود: سلام او را به شما برسانم.

    بنابر اين سلام رسول اللّه بر تو باد.

    آن گاه حضرت باقرالعلوم عليه السلام خطاب به جابر نمود و اظهار داشت : و اى جابر! سلام بر رسول خدا باد تا هنگامى كه زمين و آسمان پايدار و پا بر جا باشند؛ و نيز سلام بر تو باد، كه ابلاغ سلام جدّم را نمودى .

    بعد از آن جابر مرتّب در جلسات امام محمّد باقر عليه السلام حضور مى يافت و از درياى علوم و فنون آن حضرت بهره مند مى گرديد.


    روزى امام محمّد باقر عليه السلام مساءله اى را از جابر سؤ ال نمود؟

    جابر در پاسخ گفت : همانا رسول خدا مرا خبر داد كه شما اهل بيت هدايت گر هستيد و در تمام دوران ها از همه انسان ها بردبارتر و عالم تر خواهيد بود.

    و نيز فرمود: به اهل بيت من چيزى نياموزيد، زيرا كه نيازى به آموختن ندارند و ايشان در همه مسائل و علوم از همه برترند.

    امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: بلى ، جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله صحيح فرمود: من در كودكى حكمت را مى دانستم و در كودكى فضل خداوند شامل من و ديگر اهل بيت رسالت عليهم السلام گرديده است و مى گردد. (1)

    همچنين آورده اند:

    ابان بن تغلب گفت : از حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: روزى در مكتب خانه نشسته بودم كه جابر بن عبد اللّه انصارى وارد شد و به من گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا دستور داده است تا سلام آن حضرت را به تو ابلاغ دارم. (2)




    1- اكمال الدين مرحوم صدوق : ص 253، ح 3، بحارالا نوار: ج 46، ص 223، ح 1، به نقل از اءمالى شيخ صدوق.

    2- بحار الا نوار: ج 46، ص 224، ح 3.

    ویرایش توسط مدير محتوايي : 10-10-2013 در ساعت 15:40
    امضاء

    دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

    مطيع نفس و شيطاني چه حاصل
    بود قدر تو افزون از ملائک
    تو قدر خود نميداني چه حاصل


    و ناگهان چه زود دير مي شود، ولي هيچگاه براي شروع دير نيست...




  8. Top | #5

    عنوان کاربر
    کارشناس افتخاری سایت
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    40
    نوشته
    474
    تشکر
    12,787
    مورد تشکر
    1,962 در 449
    دریافت
    1
    آپلود
    5

    پیش فرض پاسخ : چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام

    نجات نسل دو پرنده و تسليم نخل خشكيده

    جابر بن يزيد جُعفى حكايت كند:

    در يكى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام رهسپار مكّه معظّمه شدم .

    در بين راه، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى كجاوه امام محمّد باقر عليه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند. من خواستم آن ها را بگيرم تا همراه خود داشته باشم

    ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بيت عصمت و طهارت پناه آورده اند.

    عرضه داشتم : مولاى من! مشكل و ناراحتى آن ها چيست ، كه اين چنين به شما پناهنده شده اند؟!

    حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است كه در اين حوالى لانه دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست كه مى آيد و جوجه هاى آن ها را مى خورد.

    اكنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم كه آن مار را به هلاكت رساند؛ و من نيز در حقّ آن مار نفرين كردم و به هلاكت رسيد؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.

    جابر گويد: سپس به راه خود ادامه داديم تا نزديك سحر و اذان صبح به بيابانى رسيديم؛ و من پياده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را كنار زد و در حال كنار زدن شن ها، چنين دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سيراب و تطهير و پاك گردان.

    ناگهان سنگ سفيدى نمايان شد و امام عليه السلام آن سنگ را كنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشكار گرديد، و از آن آب آشاميدم و نيز براى نماز وضو گرفتيم.

    و بعد از خواندن نماز، سوار شديم و به راه خود ادامه داديم تا آن كه صبحگاهان به روستائى رسيديم، كه نخلستانى كنار آن روستا بود، در آن جا فرود آمديم؛ و حضرت كنار نخل خرمائى -كه از مدّتها قبل خشك شده بود- آمد و خطاب به آن كرد و اظهار داشت: اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو قرار داده است، ما را بهره مند ساز.

    جابر افزود: ناگهان ديدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود را در مقابل امام عليه السلام خم كرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چيديم و مى خورديم.

    در همين اثنا، يك مرد عرب بيابان نشين كه در آن حوالى بود، وقتى اين معجزه را مشاهده كرد، به حضرت خطاب كرد و گفت: سحر و جادو كرديد؟!

    امام عليه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى اظهار داشت:

    اى مرد! به ما نسبت ناروا مده، چون كه ما از اهل بيت رسالت هستيم؛ و هيچ كدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نيستيم، بلكه خداوند متعال از اسامى مقدّسه خود كلماتى را به ما آموخته است كه هر موقع هر چه را بخواهيم و اراده كنيم، به وسيله آن كلمات، خداوند متعال را مى خوانيم و تقاضا ميكنيم، آن گاه دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد. (1)

    1- بحارالانوار: ج ، ص 248 و 38، به نقل از خرائج مرحوم راوندى .


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 10-10-2013 در ساعت 15:41
    امضاء

    دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

    مطيع نفس و شيطاني چه حاصل
    بود قدر تو افزون از ملائک
    تو قدر خود نميداني چه حاصل


    و ناگهان چه زود دير مي شود، ولي هيچگاه براي شروع دير نيست...




  9. Top | #6

    عنوان کاربر
    کارشناس افتخاری سایت
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    40
    نوشته
    474
    تشکر
    12,787
    مورد تشکر
    1,962 در 449
    دریافت
    1
    آپلود
    5

    پیش فرض پاسخ : چهل داستان از زندگانی پر برکت آقا امام باقر علیه السلام



    دخالت بيجا و خواسته هركس

    مرحوم ثقة الا سلام كلينى در كتاب شريف كافى آورده است:

    روزى بين امام محمّد باقر عليه السلام و بين يكى از نوه هاى امام حسن مجتبى عليه السلام اختلافى واقع شد.

    شخصى به نام عبدالملك گويد: من اختلاف آن حضرت و پسر عمويش را شنيدم، جهت صلح و اصلاح خدمت امام باقر عليه السلام رفتم و چون خواستم در آن زمينه صحبت كنم ، حضرت فرمود: آرام باش و در كار ما دخالت نكن.

    جريان ما همانند آن شخص است كه در بنى اسرائيل داراى دو دختر بود، يكى از آن ها را به عقد كشاورزى و ديگرى را به عقد كوزه گرى در آورد.
    پس از آن كه هر دوى آن ها به خانه شوهر رفتند، روزى پدر به ديدار دختر و داماد كشاورزش رفت و احوال آنان را جويا شد.

    دختر گفت: شوهرم زراعت كرده است و نياز به آبيارى دارد، اگر خداوند باران بفرستد حال ما خوب است.

    سپس به منزل ديگر دختر و دامادش رفت و احوال آنها را پرسيد.

    دختر گفت: شوهرم تعداى كوزه ساخته است و آن ها را بيرون گذاشته تا خشك شده و آماده كوره شوند، چنانچه باران نيايد حال ما خوب خواهد بود؛ پدر ضمن خداحافظى، دست به سوى آسمان بلند كرده و گفت: خدايا، تو خود به احوال هر دوى آن ها و همچنين به مصلحت ايشان آگاه تر مى باشى.

    بعد از آن، حضرت فرمود: ما نيز چنين هستيم و چنين گوئيم. (1)

    همچنين تاريخ ‌نويسان به نقل از سُدير صيرفى آورده اند، كه گفته است:

    به زيارت كعبه الهى مشرّف شده بودم، در آن جا امام محمّد باقر عليه السلام را ملاقات كردم، حضرت دست مرا گرفت، و روى به جانب كعبه نمود و اظهار داشت: اى سُدير! مردم موظّف شده اند كه به زيارت اين كعبه سنگى آمده و اطراف آن طواف نمايند؛ و آن گاه بايستى نزد ما اهل بيت رسالت آيند و ايمان و عقايد خود را بر ما عرضه دارند تا ما آن ها را راهنمائى و هدايت نمائيم.

    سپس امام عليه السلام اشاره به سينه خويش نمود و فرمود: همانا ولايت ما از هر چيزى مهم تر و بلكه اساس و بنيان هر چيزى است.

    و پس از آن، افزود: اى سُدير! اگر آن دو نفر -ابوحنيفه و سفيان ثورى- نبودند و مردم را به گرد خود جمع نكرده و آن ها را به بى راهه منحرف نمى كردند؛ ما فرصت مناسبى در اين سفر حجّ مى يافتيم، كه مردم را به حقايق دين و منافع دنيا و آخرتشان راهنمايى كنيم و نسبت به تمام امور مادّى و معنوى آشنا و آگاهشان سازيم. (2)

    1- فروع كافى : ج 8، ص 71، ح 45

    2- اصول كافى : ج 1، ص 392، ح 3


    ویرایش توسط مدير محتوايي : 10-10-2013 در ساعت 15:43
    امضاء

    دلا غافل ز سبحاني چه حاصل

    مطيع نفس و شيطاني چه حاصل
    بود قدر تو افزون از ملائک
    تو قدر خود نميداني چه حاصل


    و ناگهان چه زود دير مي شود، ولي هيچگاه براي شروع دير نيست...




  10. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پدر مرده و گنج مخفى

    مرحوم قطب الدّين راوندى ، ابن شهر آشوب و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم آورده اند:
    امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

    جوانى مؤ من نزد پدرم ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام آمد و اظهار داشت : من پدرى فاسق و مخالف شما اهل بيت عليهم السلام داشتم كه هم اكنون به هلاكت رسيده است ؛ و چون او مى دانست كه من شيعه مى باشم اموال خود را از من مخفى و پنهان داشت ، چنانچه ممكن باشد مرا در اين مورد كمك فرما.

    امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: آيا دوست دارى پدرت را ببينى و آنچه مى خواهى از او سؤ ال كنى ؟
    جوان پاسخ داد: آرى ، چون من بسيار فقير و تهى دست هستم .
    بنابر اين حضرت نامه اى نوشت و آن را مهر نمود و به آن جوان داد و فرمود: اين نوشته را به قبرستان بقيع بِبَر؛ هنگامى كه در وسط قبرستان قرار گرفتى ، صدا بزن و بگو: يا دُرجان !

    آن گاه ، شخصى حاضر مى شود، نامه را به او تحويل مى دهى تا به مطلوب و خواسته خود برسى ، پس همين كه جوان به قبرستان بقيع رفت و به دستور حضرت عمل نمود و نامه را تحويل داد، دُرجان گفت : دوست دارى پدرت را ملاقات كنى ؟

    جوان گفت : آرى .
    ناگاه دُرجان به سمت كوهى در نزديكى مدينه رهسپار شد و چيزى نگذشت كه ديدم به همراه مردى سياه - كه زنجير بر گردن و زبانش آويزان بود - به سوى من آمدند.
    دُرجان گفت : اى جوان ! اين پدر تو مى باشد، كه حرارت آتش و عذاب الهى او را به چنين حالى در آورده است .

    بعد از آن ، من از حال پدرم جويا شدم ؟
    پدرم مرا مخاطب قرار داد و اظهار داشت : اى پسرم ! من از دوستداران بنى اميّه و از علاقه مندان به آن ها بودم ، و چون تو از دوستان و پيروان اهل بيت رسالت بودى ، دشمنت داشته و تو را از اموال خود محروم ساختم ، و به جهت همين كينه توزى ام نسبت به اهل بيت رسالت و شيعيان آن ها مى باشد، كه مرا در چنين حالت و عذاب دردناكى مشاهده مى كنى ؛ و اكنون از عمل خويش بسيار پشيمان هستم ، ولى سودى به حالم ندارد.

    سپس افزود: گنج را در فلان باغ زير درخت زيتون مخفى كرده ام ، آن را بردار و پنجاه هزار از سكّه هاى آن را تحويل حضرت ابوجعفر، امام محمّد بن علىّ عليهماالسلام بده ؛ و مابقى آن اموال از براى خودت باشد.
    حضرت صادق عليه السلام افزود: هنگامى كه آن جوان سكّه ها را خدمت پدرم آورد، همه آن سكّه ها را دريافت نمود و مقدارى از آن ها را بابت بدهى قرض يك نفر تهى دست پرداخت كرد و باقيمانده اش را زمينى خريد - كه فقيران و تهى دستان از آن استفاده كنند - و فرمود: ميّت به وسيله آن سودمند و شادمان خواهد شد

    مناقب ابن شهر آشوب : ج 1، ص 326، الخرائج والجرائح : ج 2، ص 597، ح 9، بحارالا نوار: ج 46، ص 267.

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  11. تشكرها 2


  12. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    موقعيّت و منزلت ائمّه عليهم السلام

    روزى امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه عليه در جمع عدّه اى از دوستان و اصحاب خود فرمود:
    من در حيرت و تعجّب هستم از كسانى كه ولايت ما را پذيرفته اند و امامت و خلافت ما را قبول كرده اند و معتقد هستند كه دستورات ما در تمام امور واجب و همانند دستورات الهى لازم الا جراء مى باشد؛ ولى در مرحله عمل سست و ضعيف هستند.

    و عقيده آن ها نسبت به عمل - در همه جوانب معنوى و مادّى - ضعيف است و حقوق ما را رعايت نمى كنند و كردار و اعمال خويش را توجيه مى نمايند.
    و فكر مى كنند كه ما از زندگى و از افكار و عقائد آن ها بى اطّلاع مى باشيم .

    آيا چنين افرادى گمان برده اند كه خداوند، طاعت عدّه اى از بندگانش را بر ديگران واجب و لازم گردانيده است ؟!
    و اين عدّه نسبت به حوادث و رخ دادهاى آسمان و زمين بى اطّلاع و ناآگاه هستند؛ و فكر مى كنند كه خداوند سبحان علوم و دانش خود را نسبت به ايشان دريغ و مضايقه نموده است .

    و ايشان بر اين عقيده هستند كه ما اهل بيت از آن بى اطّلاع هستيم !!
    در اين هنگام ، يكى از افراد حاضر در مجلس به نام حمران ، گفت : يا ابن رسول اللّه ! آيا آنچه اميرالمؤ منين علىّ و نيز دو فرزندش حسن و حسين عليهم السلام انجام دادند و آنچه كه بر سرشان آمد، همه آن ها اراده و خواست خداوند متعال بود؟!

    امام محمّد باقر عليه السلام در پاسخ او اظهار داشت : چنانچه آن ها از خداوند متعال درخواست مى نمودند، دعايشان مستجاب مى گرديد و خداوند ظلم طاغوتيان را برطرف مى ساخت عُمْر و حكومت ظالمان پايان مى يافت .

    وليكن آنچه ظلم و ستم بر آن ها وارد شد، نه به جهت گناه و معصيت ايشان بود بلكه به جهت مصالح و حكمت هاى ديگرى بود - كه انسان هاى عادّى از درك آن ناآگاه و عاجزند - .
    و ما - اهل بيت عصمت و طهارت و بلكه همه افراد - بايد تابع مصالح و مقدّرات الهى باشيم



    الخراج و الجرايح : ج 2، ص 870، ح 87.

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  13. تشكرها 3

    helma (12-10-2013), حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)* (10-10-2013), شهاب منتظر (12-10-2013)

  14. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شرمسارى دشمن در كنار كعبه

    ابوحمزه ثمالى حكايت كند:


    در سالى كه امام محمّد باقر عليه السلام جهت زيارت خانه خدا وارد مكّه معظّمه شده بود، پس از طواف كعبه الهى ، در گوشه اى از حرم الهى نشست و مردم بسيارى جهت پرسش مسائل خود اطراف حضرت اجتماع كرده بودند.

    در همان سال هشام بن عبدالملك نيز به همراه برخى از اطرافيان خود، كه از آن جمله نافع - غلام عمربن خطّاب - بود، وارد مسجدالحرام شدند.
    نافع با ديدن امام عليه السلام ، از هشام بن عبدالملك پرسيد: اين شخص كيست كه مردم اين چنين اطراف او گرد آمده اند؟

    هشام گفت : او ابو جعفر، محمّد بن علىّ است .
    نافع گفت : نزد او مى روم و سؤ الى از او مى نمايم ، كه جواب آن را فقط پيامبر و يا وصىّ او مى داند؛ و هشام موافقت كرد.
    پس نافع نزديك آمد و در جمع افراد نشست و سپس گفت : من تورات و انجيل و زبور و فرقان را خوانده ام ؛ و تمام معارف و احكام حلال و حرام را مى شناسم .

    اكنون آمده ام تا مسائلى را سؤ ال كنم كه جواب آن تنها نزد پيامبر، يا وصىّ او، يا پسر پيامبر خواهد بود.
    امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال كن .
    نافع گفت : بين حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله چه مقدار زمان فاصله بوده است ؟

    حضرت فرمود: جواب آن را طبق عقيده شما پاسخ گويم ، يا طبق نظر خودم بيان كنم ؟
    نافع گفت : هر دو جواب را بفرما.
    امام عليه السلام فرمود: بنابر نظريّه ما اهل بيت رسالت ، فاصله آن به مقدار پانصد سال ؛ ولى بنابر نظريّه شما ششصد سال فاصله بود.

    نافع گفت : ياابن رسول اللّه ! سؤ الى ديگر مطرح نمايم ؟
    حضرت فرمود: آنچه مى خواهى مطرح كن .
    گفت : خداوند متعال از چه وقت بوده است ؟
    امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: بگو چه وقت نبوده است ، تا پاسخ تو را بيان كنم ؛ و سپس افزود: منزّه است خداوندى ، كه قبل از هر چيزى بوده و بعد از هر چيزى خواهد بود، نه شريكى دارد و نه فرزندى ، او تنها و بى مانند است .

    سپس نافع نزد هشام آمد و گفت : به راستى او عالم ترين مردم و همانا او فرزند رسول خدا است



    احتجاج طبرسى : ج 2، ص 178، ش 205.
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  15. تشكرها 3

    helma (12-10-2013), حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)* (10-10-2013), شهاب منتظر (12-10-2013)

  16. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ملكوت آسمان ها و طبقات زمين

    جابر بن يزيد جُعفى حكايت كند:
    روزى به محضر شريف حضرت باقرالعلوم عليه السلام شرفياب شدم و پيرامون آيه قرآن :
    وَ كَذلِكَ نُرى إ براهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالاْ رْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ

    از حضرت سؤ ال كردم كه چگونه خداوند متعال ، ملكوت آسمان ها را به حضرت ابراهيم عليه السلام نشان داد؟
    حضرت باقرالعلوم عليه السلام پس از لحظه اى سكوت ، دست مبارك خود را بلند نمود و فرمود: اى جابر! بالا را نگاه كن ، همين كه نگاه كردم متوجّه شدم كه سقف اطاق شكاف برداشت و نورى شگرف ، زمام چشمم را به خود خيره ساخت .

    سپس امام عليه السلام فرمود: حضرت ابراهيم ملكوت آسمان و زمين را اين چنين مشاهده نمود.
    و بعد از آن ، دستور فرمود: سر خود را پائين بينداز؛ و پس از گذشت لحظه اى دو باره فرمود: سرت را بلند كن .

    و چون سرم را بلند كردم ، ديدم كه سقف به حالت اوّل خود بازگشته و اثرى از شكاف نبود.
    بعد از آن ، حضرت دست مرا گرفت و از آن اتاق به اتاقى ديگر بُرد و لباس هائى را كه به تن داشت در آورد و لباسى ديگر پوشيد و فرمود: چشم هاى خود را ببند.

    هنگامى كه چشم هايم را بستم ، ساعتى بعد از آن فرمود: مى دانى اكنون كجا هستيم ؟
    عرضه داشتم : خير.
    فرمود: در آن ظلمت و طبقه اى از زمين هستيم ، كه ذوالقرنين در آن راه يافته بود.
    عرض كردم : اجازه مى فرمائى چشم هايم را بگشايم ؟

    فرمود: بلى ، چشم هايت را باز كن ولى چيزى را نخواهى ديد، وقتى چشم هايم را باز كردم ، ظلمت و تاريكى عجيبى همه جا را فرا گرفته بود، به حدّى كه حتّى جلوى پاى خودم را هم نمى ديدم .
    سپس دست مرا گرفت ؛ و چون مقدارى راه رفتيم فرمود: اكنون مى دانى كجا هستى ؟

    گفتم : نمى دانم .
    فرمود: هم اينك بر سر چشمه آب حيات هستى ، كه حضرت خضر عليه السلام از آن نوشيد.
    و پس از آن ، از آنجا حركت كرديم و به طبقه اى ديگر راه يافتيم ، كه همانند سرزمين و جايگاه زندگى ما انسان ها بود؛ و سپس از آن جا به طبقه ديگرى قدم نهاديم كه همانند طبقه قبلى تاريك و ظلمانى بود تا آن كه پنج طبقه از طبقات زمين را گردش كرديم .

    آن گاه حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: اى جابر! اين ملكوت زمين بود، كه تو ديدى ؛ و حضرت ابراهيم عليه السلام آن ها را نديده بود، بلكه او تنها ملكوت آسمان ها را - كه دوازده طبقه مى باشد - مشاهده كرد.
    بعد از آن فرمود: هر يك از ما اهل بيت عصمت و طهارت - صلوات اللّه عليهم - اين عوالم و طبقات را پيموده و مى پيمائيم تا آن كه آخرين و دوازدهمين امام بر حقّ ظهور نمايد.

    و پس از آن اظهار داشت : حال چشم هاى خود را ببند؛ و بعد دست مرا گرفت و حركت كرديم ، كه پس از لحظه اى كوتاه خود را در همان منزل و اتاق ديدم .
    و حضرت لباس هاى خود را عوض كرد و همان لباس قبلى خود را كه اوّل پوشيده بود، بر تن مبارك خود كرد؛ و سپس ‍ در همان جاى اوّل آمديم و نشستيم



    سوره انعام : آيه 75.
    اختصاص شيخ مفيد: ص 322، مناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 326، بحارالانوار: ج 46، ص 268.

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  17. تشكرها 3

    helma (12-10-2013), حدیث*خادمه مهدی فاطمه(س)* (10-10-2013), شهاب منتظر (12-10-2013)

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi