مناجات الهی نامه
الهی دل تمنّای تو دارد ღ سرم بر سینه سوداری تو دارد
الهی دل گرفتار تو خوشتر ღ بپای دل خس و خار تو خوشتر
الهی دل زهجرت پاره پاره است ღ بجز وصلت غم دل را چه چاره است
الهی اندر ین دلهای خاکی ღ ز نور خویشتن ده تابناکی
الهی هر دلی خود دل نباشد ღ دل بی نور تو جز گِل نباشد
الهی پاک کن از گِل دلم را ღ به حق می کن مبّدل باطنم را
الهی سینه ء بی کینه ام ده ღ به مردانت صفای سینه ام ده
الهی سینه ای ده تابناکم ღ بکن ز آلودگیها جمله پاکم
الهی سینه ای ده با غم و آه ღ در آن سینه دلی از دردت آگاه
الهی سوز و درد و آه و ناله ღ بسوی تو مرا باشد حواله
الهی هر که را ندهی غم و درد ღ دلی بی نور دارد سینه ء سرد
الهی دوستانت را غم و داغ ღ بسی خوشتر ز روح و راحت و باغ
الهی داغ ما را مرهمی نه ღ ز رحمتهای خود بر آن همی نه
الهی نار شوق جانفزایت ღ بنه بر این دل ویران سرایت
الهی در نهادم آتشی نه ღ بر آن آتش ز شوقت تابشی نه
الهی آتشی جانسوز دارم ღ شب در دست چنان نوروز دارم
الهی آتشین تر کن زبانم ღ که یارد گفتن از سوز نهادم
الهی از غم هجرم رها کن ღ به وصل خویشتن دردم دوا کن
الهی کن مرا از خود خلاصم ღ رهی دادی خدا در بزم خاصم
الهی اینکه فارغ کن ز خویشم ღ منه زین بیش غم بر جان ریشم
الهی جز تو من یاور ندارم ღ خدایی غیر تو باور ندارم
الهی جز محمد رهبرم نیست ღ به دل غیر از ولای حیدرم نیست
الهی دوستدار هشت و چارم ღ به ایشان کن به روز حشر یارم
الهی دانش قرآنم آموز ღ به نور معرفت جانم بیفروز
الهی از کرم بخشا گناهم ღ بده در سایه لطفت پناهم
الهی گر مرا غیر از گنه نیست ღ به پیش رحمتت نام گنه چیست
الهی بنده گر شد در خور بند ღ امید عفو دارد از خداوند
الهی وصل خود را سهل گردان ღ به وصل خویشتن دردم دوا کن
الهی بنده خود گر بخوانیم ღ ز نفس بندگی تن را رهانیم