مثالی دیگر: کسی که معتاد به سیگار است می داند که سیگار برای او ضرر دارد. چه بسا پزشک هم به او گفته باشد. علم دارد اما اراده ای که این کار را نکند ندارد؛ چون ایمان ندارد. اگر ایمان داشت که برای او مضر است، به لوازم آن پایبند می ماند. بحث اراده هم اینجا جای دارد. چون انسان خیلی وقتها می خواهد کاری را بکند و می داند که خوب است اما نمی تواند. البته "نمی توانم" وجود ندارد. باید بگوید ایمان ندارم و در حقیقت باید بگوید:نمی خواهم؛ قرآن هم صریحا اشاره می کند به اینکه کسی که می داند اما بنای عمل کرد آن را ندارد به معنی کفر است. کفر یعنی پوشاندن حقیقت. کسی که حقیقت را می داند اما بنای انجام آن را ندارد(به علت نبودن ایمان) جزء کفار محسوب می شود. قرآن می فرماید:
«اَیَحسَبُ الاِنسانُ اَن لَن نَجمَعَ عِظامَه.بَل قَادِرینَ عَلی نُسَوِّیَ بَنانَه.بَل یُریدُ الاِنسانُ لِیَفجُرَ اَمامَه[1]. آیا انسان می پندارد استخوان بر باد رفته و پوسیده او را جمع نمی کنیم؟ بله قادر هستیم حتی خطوط سر انگشت او را ایجاد کنیم. حال انسان می خواهد در کل عرش گناه کند!»
(در عالم سر انگشت دو نفر شبیه به هم نیست و این یکی از مواردی است که عظمت و شگفتی خلقت پروردگار را نشان می دهد.)
چرا انسان پس از عالم شدن عمل نمی کند؟ چون اراده کرده که بی بند و بار باشد و به فجور روی بیاورد(طبق آیه مذکور). پس چون آزادی بی حد و حصر را می خواهد به لوازم ایمان تن در نمی دهد. چرا در حالی که می داند خدا استخوان های پوسیده را دوباره جمع می کند، لوازم آن را رعایت نمی کند؟ چون ایمان ندارد. چرا ایمان ندارد؟ چون می خواهد بی بند و بار باشد. این "می خواهد" عنصر اختیاری است.