صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: خاطراتی سبز از یاد شهیدان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض خاطراتی سبز از یاد شهیدان



    تلاش شهید برای تندرستی مادر خود

    بعد از شهادت او به سبب گریه‏های زیاد تارهای عصبی چشم‏هایم از بین رفته بود و پزشکان می‏گفتند دیگر بینایی‏ام را به دست نمی‏آورم. در شب جمعه‏ای با ناله او را صدا زدم، نمی‏دانم خواب بودم یا بیدار که دیدم روبه روی من ایستاده است. پرسیدم: محرّم، درست می‏بینم، تو هستی؟ گفت: آری مادر، بلند شو می‏خواهم تو را به جایی ببرم.
    گفتم: پسرم، دیگر چشم‏هایم نمی‏بیند.
    گفت: اگر از تو چیزی بخواهم، اجابت می‏کنی؟
    گفتم: چرا قبول نکنم؟
    گفت: آقا سید سلطان محمد می‏خواهند به دیدارشان بروی.
    نمی‏دانم با چه نیرویی به حرم آقا سید سلطان محمد مشرف شدیم. صورتم را که به ضریح چسباندم، نسیم خنکی، جانم را نوازش داد.
    چشم هایم را گشودم، نور چراغی دیدم.
    باور نمی‏کردم...(1)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  2. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    مژده‏ای برای حسین

    در خواب دیدم فضای چادر غرق نور شده است. بچه‏های گردان هم جمع بودند. از حرف‏ها و خنده‏هایشان هم نور می‏بارید. ناگهان دستی که نور بود، مشاهده کردیم. آن دست با قمقمه به برخی از بچه‏ها آب نورانی داد. و روی برخی دیگر آب ریخت. زمانی که به حسین رسید، پرسید: چرا به بعضی آب می‏دهید و به بعضی نه؟
    پاسخ آمد: آنهایی که می‏نوشند، شهید و آنهایی که رویشان ریخته می‏شود، شفاعت می‏شوند.
    حسین با شنیدن پاسخ، لبخندی زد، دست خود را دراز کرد و با ولع آب نوشید. فردای آن شب که خوابم را برایش بازگو کردم، مرا قسم داد، آن را برای کسی اظهار نکنم. چند روز بعد تیری به جمجمه‏اش نشست و او به منبع نور پیوست.(2)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  5. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان



    شفای پدر با همت پسر

    چند سالی بود که همسرم دچار سرطان
    شده بود. با وجود مراجعت‏های مکرر به پزشکان، دیگر امیدی به زنده بودنش نداشتم. در آن هنگام خداوند را به حرمت خون پسرم قسم دادم شوهرم را شفا دهد. شب هنگام که شد، اردلان را در خواب دیدم. او به من گفت: مادر، بی تابی نکن، خداوند حاجت تو را برآورده کرده است.
    سپس دست خود را روی سرم کشید و گفت: خدا، پدر را شفا داد. تو دیگر نگران نباش. سراسیمه از خواب بلند شدم. چند صلوات فرستادم و نزدیک بستر شوهرم رفتم. بر خلاف همیشه آرام خوابیده بود. وقتی برای گرفتن آزمایش نزد پزشک رفتیم، با تعجب گفت: خانم محمدی، همسرتان شفا گرفته است و دیگر اثری از سرطان نیست.(3)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  7. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    حتی محبوب دشمن

    مرا بعد از اسارت، به دلیل غده‏ای که در شکم داشتم، در بیمارستان تموز بستری کردند تا مورد جراحی قرار گیرم.
    بعد از عمل و به هوش آمدن، دیدم کنار تخت من یکی از منافقین در حال نوشتن جمله‏ای روی شیشه است. وقتی دقت کردم، دیدم شعاری علیه رهبری نوشته است. از مشاهده آن جمله، بی‏اندازه ناراحت شده، به او پرخاش کردم. آن بی‏غیرت بلافاصله نگهبان را صدا زد. زمانی که نگهبان عراقی از موضوع اطلاع یافت، اسلحه کمری خود را به طرف آن منافق نشانه گرفته، گفت: ای نامرد، امام خمینی، تنها مرد است! تو این مزخرفات را روی شیشه پنجره می‏نویسی؟!
    بعد کمی او را نصحیت کرده، گفت:...او انسان شریفی است و سزاوار نیست تو علیه رهبر مملکت خود چنین شعارهایی بنویسی.(4)
    مرا بعد از اسارت تحویل یک افسر بعثی دادند. او ضمن بازرسی از جیبم یک قطعه عکس امام درآورد. سپس با عصبانیت اسلحه خود را مسلح کرد و چند قدم عقب رفت تا...ناگهان یک افسر عالی رتبه سر رسید. افسر بعثی برای او احترام گذاشت.چند جمله ای با او سخن گفت و عکس را نشانش داد و گفت: اینها پاسدار خمینی هستند.
    افسر عالی رتبه عکس را گرفته، لحظاتی به آن نگریست. سپس رو به قبله شده، عکس را چندین بار بوسید و در جیبش گذاشت، و چند کلمه با آن افسر صحبت کرد و رفت. با رفتن او با آب و چای از ما پذیرایی کردند.(5)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  9. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    مروت با مروت

    سردار غلامرضا بامروت در جبهه در کارهای جمعی از جمله نظافت سنگر و چادر، شرکت می‏کرد. وقتی نوبتش می‏شد، ظرف‏ها را هم می‏شست و هیچ گاه دیده نشد به خاطر داشتن سمت فرماندهی از این نوع کارها شانه خالی کند. روزی در چادر فرماندهی جلسه‏ای بود. هنگام صبحانه نزد مسؤول تدارکات گردان رفته، چند قالب کره گرفتم. به محض آن که چشم غلام رضا به کره‏ها افتاد، گفت: اینها از کجا آمده است! گفتم: از تدارکات گرفته‏ام.
    گفت: آیا به همه نیروها داده‏اند یا نه؟
    گفتم: نه فقط به این چادر اختصاص دارد.
    با عصبانیت گفت: هرچه زودتر این کره‏ها را به تدارکات پس بده و به مسؤولش بگو اینجا بیاید.
    وقتی مسؤول تدارکات نزد بامروت آمد، بامروت به او گفت: تا من نگفتم، هیچ کس حق ندارد به اسم چادر فرماندهی از تدارکات کالا بگیرد، حتی اگر برادرم باشد. در ضمن، امروز به همه چادرها چند قالب کره بدهید.(6)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  10. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  11. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    بیست روز دیگر

    آنجا جایگاه با عظمت و باشکوهی بود. خواستم وارد شوم که دو پاسدار ـ که مسؤولیت نگهبانی آن منطقه را عهده دار بودند ـ ممانعت به عمل آوردند. هرچه پافشاری کردم، قبول نکردند. پرسیدم: مگر اینجا کجاست که راه نمی‏دهید؟
    گفتند: بهشت.
    گفتم: پسر عمه من هم شهید شده، به خاطر او راهم دهید، ولی باز قبول نکردند.
    از بس اصرار کردم که خسته شدم. برای بار آخر پرسیدم: چگونه می‏توانم وارد شوم؟ گفتند: بیست روز دیگر....
    محمد جواد یزدانی درست بیست روز بعد از آن رؤیا به خیل شهدا پیوست.(7)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  12. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  13. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    عذرخواهی بعد از شهادت

    برادرم سید علی با وجود آن که خیلی با من صمیمی بود، در آخرین سفرش به جبهه نتوانست با من خداحافظی کند. و من از این بابت خیلی ناراحت بودم. تا آن که شبی در عالم خواب دیدم ایشان با خانواده‏اش به منزل ما آمده‏اند. سید گفت: خواهر جان، من آمده‏ام عذرخواهی کنم که نتوانستم از تو خداحافظی کنم.
    گفتم: داداش، چرا پشت در ایستاده‏ای، بیا داخل.
    گفت: نه من عجله دارم، باید بروم، ولی خانم و بچه‏ها پیش تو خواهند ماند تا از طرف من از تو عذرخواهی کنند.
    بیدار که شدم با کمال تعجب دیدم که خانواده برادرم به خانه ما آمده‏اند.(8)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  14. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  15. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    با پای برهنه

    سردار سبز علی خداداد در عملیات کربلای یک با پای برهنه در حال هدایت نیروها بود. من نزد او رفته، گفتم: آقای خداداد، چرا پا برهنه هستید؟ در اینجا زمین داغ و پر از تیغ و سنگ است. اگر کفش بپوشید، بهتر است.
    گفت: من که از اصحاب امام حسین(ع) بالاتر نیستم. آنها در روز عاشورا پا برهنه بودند. می‏خواهم با پای برهنه به ملاقات امام حسین(ع) نائل شوم.(9)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  16. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  17. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    درست در همان تابوت

    یک روز با برادر محمد رضا رسولی به سردخانه بیمارستان امام خمینی در ایلام رفتیم. ناگهان برادر رسولی با چهره‏ای اشک آلود به یک تابوت اشاره کرد و گفت: آقای مرادی، این تابوت را به خاطر من گذاشته‏اند و روزی نصیب من می‏شود.
    زمانی که رسولی به شهادت رسید، پیکر مطهرش را در همان تابوت که خودش از قبل انتخاب کرده بود، گذاشتند.(10)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  18. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

  19. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,881
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,852 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : خاطراتی سبز از یاد شهیدان


    بر خدا توکل کن

    در یکی از روزهای سال چهارم اسارت نگرانی زیادی داشتم. این نگرانی از یک طرف به خاطر فشارهای بیش از حد عراقی‏ها و از طرف دیگر به خاطر بی خبری از اوضاع پدرم بود. خواب‏های عجیبی می‏دیدم که گمان می‏کردم پدرم وفات کرده است. همان روز با خدا راز و نیاز کردم: خدایا، تو از حال و روزم خبر داری. تو را به حق این قرآن جوابم را با همین قرآن بده.
    آن گاه کتاب الهی را باز کردم. جوابم را از نخستین آیه‏ای که به چشم دیدم، گرفتم. آن آیه این بود: توکّل علی اللّه.(11)
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  20. تشكر

    نرگس منتظر (13-04-2011)

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi