صفحه 11 از 11 نخستنخست ... 7891011
نمایش نتایج: از شماره 101 تا 102 , از مجموع 102

موضوع: کرامات امام رضا علیه السلام

  1. Top | #101

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض داستانی از شفاعت و خاطراتی از كرامات امام رضا (ع)

    داستانی از شفاعت و خاطراتی از كرامات امام رضا (ع)

    كاش آهن بودم و قفلی می شدم بر ضریحش، یا تكه ای طلا بر قندیل زیبایش تا مس جانم را در طلای ارادتش بشویم یا یكی كبوتر كه جَلد حرمش باشم.

    كاش مرهمی می شدم بر تاول پاهای زائران حرمش كه فرسنگ ها راه آمده باشد یا قطره ای عرق بر جبینی چروكیده كه مدام چشم می گشاید به جستجوی گنبدی طلایی كه از دور، نزدیك می شود .كاش...

    حالا كه اینها نیستم بگذار قلمم خاطرات دربانان بهشت رضوی را بر سپیدی یك برگ خاطره كند، بگذار گوشم برای شنیدن بوی بهشت تیز تر شود، بگذار....

    به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه سمنان، آنچه در ادامه می آید حكایتی است از گفت وگوی خبرنگار ایسنا با دربانان بهشت رضوی...

    یكی از دربانان حرم مطهرحضرت علی بن موسی الرضا(ع) در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، گفت: در خصوص خدمت به اهل بیت(ع) روایات و داستانهای زیادی وجود دارد، خدمت به اهل بیت (ع) از آنجایی كه این خانواده، خاندان كرم و محبت هستند، یك جور محبت به آنها به حساب می آید و محبت كردن به اهل بیت (ع) نیز اجر و پاداش زیادی دارد.

    محمد ساده پیر توانا، روایتی نقل می كند و می گوید: در زمان امامت حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، مأمون ملعون یكی از اشرار را به خانه حضرت می فرستد تا طلا و جواهر آن حضرت را غارت و چپاول كند، وقتی دزد وارد خانه حضرت رضا (ع ) می شود، حضرت خودشان به جلوی درب خانه می روند و به دزد می گویند "اگر از این خط جلوتر نیایی، ما هر چه طلا و جواهر در خانه داریم را به تو می دهیم" بعد از یك مدت كوتاهی حضرت رضا (ع) طلا و جواهرات خانه را به دزد می دهند.

    این خادم حرم مطهر رضوی ادامه داد: نكته جالب توجه اینجاست كه بعد از چند سال كه حضرت رضا(ع) به ولیعهدی منصوب می شوند، مأمون در طرح جمع آوری اشرار و دزدها این شرور را نیز دستگیر می كند، این دزد را نیز همراه بقیه دزدها به نزد مأمون و حضرت رضا(ع) می آورند، از بین كلیه دزدها حضرت رضا(ع)شفاعت این دزد را می كند و در گوش مأمون به صورت خصوصی می گوید كه این دزد را نكش و او را آزاد كن.

    وی اضافه كرد: نكته جالب تر اینجاست كه دزد به خیال خود فكر كرده بود كه حضرت رضا(ع) در گوش مأمون گفته است این دزد را بكش. دزد با همان تفكر خطاب به مأمون می گوید كه "هر آنچه كه ولیعهد تو گفت بر عكس آن را انجام بده، تو را به روح و خاك پدرت قسم می دهم كه به حرف ولیعهد خود گوش نده" در نهایت مأمون این دزد را می كشد و سپس از حضرت رضا(ع) می پرسد كه علت شفاعت شما از این دزد چه بود؟ كه حضرت رضا(ع)می فرمایند: "یكبار این دزد به یك كلمه از حرف های ما گوش داده و عمل كرده بود و به گردن ما حق ایجاد كرده بود، به خاطر این حقی كه به گردن ما ایجاد كرده بود، شفاعت این دزد به گردن ما افتاد و ما باید او را شفاعت می كردیم.

    دربان حرم مطهر حضرت امام رضا (ع)تصریح كرد: پیام این داستان این است كه انسان اگر بتواند به اندازه گذشتن از یك خط و یا به اندازه گوش دادن یك حدیث از معصوم (ع) به اهل بیت(ع) خدمت كند، اهل بیت نیز جواب این خدمت را می دهند، اهل بیت (ع) خانواده ای نیستند كه بدهكار كسی بمانند.

    "خدمت به اهل بیت (ع) با هر وسیله ای امكان دارد“

    قلم خبرنگار مثل "چوب پر" یك خادم كار می كند

    محمد ساده پیر توانا با بیان اینكه با هر وسیله ای می توان به اهل بیت (ع) خدمت كرد، گفت: وقتی حضرت امام رضا(ع) به یك دزد توجه ویژه می كنند و شفاعت او را می كنند، دیگر شیعیان ایشان باید روزی هزار بار خدا را شكر كنند كه پیرو چنین امام رئوف و مهربانی هستند.

    وی ادامه داد: خدمت به اهل بیت(ع)، لباس، مقام، موقعیت و ... نمی شناسد. برای نمونه، قلم شما كه كار خبرنگاری انجام می دهید مثل چوب پر یك خادم كار می كند.

    خادم حرم امام رضا(ع)با "چوب پر" خدمت می كند و شما با نشر فرهنگ رضوی و نشر تعالیم رضوی در حال خدمت به اهل بیت(ع) هستید، حجاب و چادر بانوان، علم و دانش استادان دانشگاه ها، لباس سفید پرستاران، دستگاه فشار خون پزشكان و ... همه اینها ابزار خدمت به اهل بیت (ع)هستند، هركس كه نیت او خدمت به اهل بیت (ع) باشد، خادم اهل بیت (ع) است.

    "خاطره ای كه نشان می دهد امام رضا (ع) حواسشان به همه زائران است"


    این خادم جوان حرم امام هشتم(ع) همچنین خاطره ای زیبا كه یكی از دوستان همكارش برای او گفته بود، نقل می كند كه نشان می دهد امام رضا(ع)حواسشان به همه زائران است.

    محمد ساده پیر توانا به ایسنا گفت: یكی از دوستان همكار من در مهمانسرای حضرت و در قسمت آشپزخانه مشغول به خدمت است، تعریف می كرد كه یك روز خانم بارداری به مهمانسرای حضرت آمد و طلب غذا كرد و گفت: "من غذای تبركی را برای نوزاد داخل شكم خودم می خواهم،" این دلیل زن باردار باعث شد تا دل همكار ما بشكند و به او قول داد كه تا آخر وقت یك غذا برای او بگیرد و اگر هم نتوانست برای او غذا بگیرد غذای خودش را به او بدهد.

    وی ادامه داد: این همكار ما اینطور تعریف می كندكه "در داخل آشپزخانه مشغول به كار شده بودم كه بعد از مدتی متوجه یك پیرزنی كه در بیرون از مهمانسرا و در زیر آفتاب نشسته بود شدم، به سراغ این پیرزن رفتم و از او پرسیدم كه برای چه اینجا نشسته ای؟" پیرزن با زبان ساده گفت: "من از فریمان و به قصد زیارت آمده ام و تمام پول من به اندازه هزینه رفت و برگشت بود كه همان را هم از من دزیده اند و الان نیز گرسنه هستم و منتظرم تا یك نفر برای من غذا بیاورد."

    این خادم حضرت امام رضا(ع) افزود: این همكار ما دوباره دل او شكست و رفت و غذای خودش را برای پیرزن آورد و اصلاً حواسش نبود كه به زن باردار قول داده بود كه غذا به او بدهد، همكار ما دوباره به آشپزخانه برگشت و مشغول به كار شده بود كه بعد از مدتی متوجه شد آن زن باردار از قسمت نقاره خانه وارد مهمانسرا می شود تا غذای خود را بگیرد.

    او در ادامه گفت: دوست من تعریف می كرد كه با دیدن آن خانم، عرق سرد بر روی پیشانی من نشسته بود و منتظر بودم تا زمین دهان باز كند و مرا ببلعد، همین كه زن متوجه من شد به سراغم آمد و مدام از من تشكر می كرد و گفت "آقا خیلی لطف كردید، دست شما درد نكند، خدا از برادری كمتان نكند، من وقتی از شما جدا شدم به سمت پنجره فولاد رفتم و آنجا یك آقایی آمد و یك غذا به من داد و گفت:این غذایی است كه همكار ما قول آن را به شما داده بود، من الان غذا را خوردم و آمده ام تا از شما تشكر كنم."

    دربان حرم مطهر امام رضا(ع)در پایان خاطر نشان كرد: این خاطره نشان می دهد كه حضرت امام رضا (ع) تمام حواسشان به همه زائران است.

    "خاطره ای از زنی كه به بركت سفر پیاده به مشهد مقدس پسرش شفا گرفت“

    یكی دیگر از خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) كه به عنوان دربان كشیك پنجم مشغول به خدمت است و این روز ها در ایستگاه های استراحت مخصوص زائران پیاده به سمت مشهد مقدس خدمت می كند خاطره ای زیبا نقل می كند.

    سیدامیر مشتاقیان كه به گفته خودش ۱۶ سال است كه در خدمت زائران پیاده در مسیر مشهد مقدس است، خاطره شفا گرفتن یك زائر فلج را اینگونه بازگو می كند:

    "در سالهای گذشته یك خانم میانسالی كه جثه ی ضعیفی داشت و پسر خود را به پشت خود بسته بود، از مسیر چناران به سمت مشهد مقدس و با پای پیاده حركت می كرد، پسر این زن از دو دست و دو پا فلج كامل بود. این زن وقتی به استراحتگاه ما رسید، به همراه پسر خود در ایستگاه توقف و استراحت كردند و سپس به حركت خود ادامه دادند، سال بعد همان خانم با همان لباس و همان هیبت دوباره از این مسیر می گذشت ولی پسری در پشت او نبود، وقتی او را دیدیم از او پرسدیم كه شما سال گذشته یك پسری را به پشت خود بسته بودی و به مشهد می رفتی،اون پسر كی بود؟"

    "زن با زبان ساده جواب داد : آره مادر جان ،آن فرزند من بود و فلج بود، سال گذشته وقتی به مشهد رسیدیم رفتم به پشت پنجره فولاد و پسر را از پشت خودم جدا كردم و به امام رضا (ع) گفتم، یا امام رضا (ع)، دیگر نمیتونم ادامه بدم، خسته شدم .كمر من شكست، با این پسر فلج هر سال پیاده به مشهد میام."

    این دربان حرم امام رضا (ع) می گوید: زن با همان زبان ساده با امام رضا صحبت می كرد كه بعد از مدت كوتاهی پسر بر روی دو پای خود ایستاد و شفا پیدا كرد.

    مشتاقیان با تاكید بر اینكه تمامی عكس های این زن به همراه فرزندش، قبل از شفا و بعد از شفای فرزندش در ایستگاه استراحتگاه وجود دارد، گفت: چیزی كه در این مسیر و در بین زائران پیاده دیده می شود بحث معرفتی است كه به صورت ظاهری قابل مشاهده و دیده شدن نیست، زائران خانم بسیاری هستند كه با فرزندان كوچك و شیر خوار خود كه در بغل و یا در كالسكه دارند از این مسیر عبور می كنند. خانمی بود كه می گفت ۱۳ سال بود كه بچه دار نمی شدیم و به بركت این سفر پیاده خداوند به ما فرزند عنایت كرد.

    "خاطر ه ای از شفا گرفتن یك پسر بچه اصفهانی“


    سیدامیر مشتاقیان یك خاطره دیگر نیز از شب های كشیك خود در زیر نقار خانه امام رضا(ع) باز گو می كند و آن شفا گرفتن یك پسر بچه نابینای اصفهانی است.

    این خادم حرم مطهر امام رضا (ع) كه خود شاهد عینی شفا گرفتن پسر بچه نابینا بوده است می گوید: یكی از شب ها در زیر نقار خانه مشغول به خدمت بودم، در بین مردم ولوله ای پیچیده بود كه پشت پنجره فولاد یك بچه شفا گرفته است، به اتفاق یكی دو تا از همكاران به قسمت پنجره فولاد رفتیم، هر زائری كه پشت پنجره فولاد بچه ای را بغل داشت، مردم متوجه او می شدند و فكر می كردند این بچه، همان بچه شفا گرفته است. من یك مرتبه دو تا خانم را دیدم كه از سمت پنجره فولاد به سمت درب خروجی صحن می روند تا از صحن خارج شوند، از قسمت درب جلوی صحن به سمت خانم ها رفتم به آنها گفتم خانم زیر چادرتان چیست؟

    او در ادامه می گوید: خانم چادرش را كنار زد و گفت "بچه منه" ،گفتم خانم بچه شما مشكلی داره كه او را زیر چادر گرفته اید؟زن گفت"بچه من نابیناست" و شروع به گریه كردن كرد. من خیلی تصادفی تسبیح خودم را جلوی صورت بچه گرفتم دیدم بچه در هوا تسبیح منو گرفت. تا بچه اینكار را كرد این دو خانم شروع كردن به فریاد كشیدن و تقریباً تمام جمعیتی كه داخل صحن بودند متوجه ما شدند و ازدحام زیادی صورت گرفت.

    مشتاقیان ادامه داد: بلافاصله بچه را به همراه دوخانم به دفتر شفا یافتگان بردم، یكی از دوستان من كه بیرون از دفتر بود، منو صدا زد و گفت: " آقای مشتاقیان اینجا مردم ازدحام كرده اند، اگر می شود بیایید برای آنها صحبت كنید" من با یك بلندگوی دستی بین جمعیت رفتم و درحال صحبت كردن برای آنها بودم كه یك آقایی از داخل جمعیت صدا زد كه: " آقا اون بچه ای كه بردی بچه منه، بچه منه!"، منم مرد را به دفتر شفا یافتگان بردم و از آنجایی كه آن دو خانم نمی توانستند صحبت كنند از مرد خواستم تا ماجرا را توضیح بدهد.

    این خادم حرم امام رضا(ع) ماجرا را اینگونه از زبان آن مرد تعریف می كند:

    " من كارمند ذوب آهن اصفهان هستم، بعد از چندسال بچه دار شدیم و متوجه شدیم كه پسر ما مشكل بینایی دارد و به پزشكان متخصص زیادی مراجعه كردیم و همه می گفتند كه پسر شما نابیناست. حتی یك پزشك به ما اینطور گفت كه از هر یك میلیون نفر، یك نفر با این مشكل روبروست و در ایران نیز ۷ نفر این بیماری را دارند."

    "ظهر یك روز به خانه آمدم و همسرم از من خواست تا به مشهد بیایم، از آنجاییكه برای معالجه فرزندم به شهرهای مختلفی مثل تهران، شیراز و ... سفر كرده بودیم، مشكل مالی پیدا كرده بودم و از محل كارم نیز نمی توانستم مرخصی بگیرم، از مدیر قسمتی كه در آن مشغول بكار بودم خواستم تا به من مرخصی بدهد و به اوگفتم" یك دكتری در مشهد به ما نشان داده اند، می رویم اگر به ما جواب نداد دیگر پیش هیچ دكتری نمی رویم"، در نهایت ۳ روز مرخصی گرفتم و دیروز از اصفهان با اتوبوس حركت كردیم و امروز به مشهد رسیدیم، وقتی وارد مشهد شدیم رفتیم كه یك روز مسافرخانه اجاره كنیم كه صاحب مسافرخانه هم به ما گفت"اینهمه راه از اصفهان آمده اید فقط برای یك روز!؟" من به او گفتم "ما فقط یك روز وقت و مهلت داریم اگر در این یك روز امام رضا(ع) به ما جواب داد كه تا آخر عمر غلامی او را خواهم كرد، اگر جواب نداد كه دیگر هیچ جایی نمی توانیم برویم تا جواب بگیریم."

    "همان روز وارد حرم شدیم و پسرم، همسرم و مادرخانمم را به پشت پنجره فولاد بردم و خودم آمدم كنار سقاخانه ایستادم، به گنبد و پرچم نگاه می كردم و با امام رضا(ع) صحبت می كردم و میگفتم؛ یا امام رضا شما یك آقازاده به نام جوادالائمه داری، من هم یك پسر دارم كه نابیناست، وقتی كه پیرشدم این پسر باید عصای دست من باشد، نه اینكه من دست او را بگیرم."

    "هنوز تو این حال و هوا بودم كه شما را دیدم كه بچه منو به سمت دفتر شفایافتگان می بردی"

    این خادم حرم مطهر امام رضا(ع) در پایان گفت: اگر با دل شكسته از اهل بیت(ع) چیزی بخواهید، امكان ندارد كه اهل بیت(ع) دست شما را خالی رها كنند.

    "كبوتری حرم اندیش دیده ام در خویش"

    "عروج بال و پری را كشیده ام در خویش"

    "وپشت پنجره دلنواز فولادت"

    "به استجابت دعایی رسیده ام در خویش"

    گزارش از مسعود محقق

    خبرنگار ایسنا منطقه سمنان

    امضاء

  2. تشكرها 6



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #102

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن فرهنگی
    تاریخ عضویت
    May 2010
    شماره عضویت
    399
    نوشته
    8,168
    تشکر
    20,575
    مورد تشکر
    12,603 در 3,859
    وبلاگ
    34
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    حساب جاری وحساب خالی

    ناقل :حجه الاسلام محمد صادقی جانباز 70%
    تازه سفره صبحانه را جمع کرده بودیم که زنگ منزل به صدا در امد در را که باز کردم چشمم به شیخ حسن (این نام مستعار می باشد )افتاد
    شیخ حسن روحانی جوان ودرس خوانی بود که در همسایگی ما مستاجر بود وگاهی درس هایمان را با یکدیگر مباحثه می کردیم
    همیشه یک لبخند ملیح میهمان لبانش بود اما این بار از ان میهمان همیشگی خبری نبود نگران ومضطرب به نظر می رسید
    تعارفش کردم که بیاید داخل اما قبول نکرد وگفت :خیلی ممنون نمیتوانم داخل بیایم خیلی عجله دارم
    اگر تا بعد از ظهر دویست هزار تومان جور نکنم صاحب خانه اثاثیه ام را می ریزد توی کوچه تو را به خدا اگر می توانی کمکم کن
    وقتی انهمه نگرانی واضطراب را دیدم ناخود اگاه قولی به او دادم :
    -خیالت راحت باشد هر طوری شده تا بعد از ظهر برایت جور می کنم
    شیخ حسن که انگار کمی خیالش راحت شده بود با خوشحالی خداحافظی کرد ورفت ولی هنوز از اولین پیچ کوچه نپیچیده بود که به خود امدم :
    -اخر مرد حسابی !تو که هفت خودت در گرو هشت است چطوری می خواهی برای شیخ حسن پول جور کنی ؟انهم دویست هزار تومان تازه در عرض چند ساعت ؟!
    اخر درامد سالانه تو دویست هزار تومان می شود ؟!
    توی همین افکار بودم که دیدم رسیده ام به داخل اتاق با خودم گفتم :
    -تا به حال چه کسی مشکلات تو را حل کرده است ؟خب:اما رضا (ع)پس حل این مشکل را هم از امام رضا بخواه
    این بود که در جا به سمت حرم امام رضا (ع)چرخیدم وعرض کردم :
    -اقا جان !میدانی که من قولی به این شیخ حسن دادهام حالا هم زیرش مانده ام نگذار که بدقول وشرمنده شوم
    ومپسند که اسباب واثاثیه یکی از نوکرانت را بریزند توی کوچه او هم اگر وضع مالی اش بد است
    به خاطر این است که به عشق شما خاندان مطهر امده وطلبه شده است ولباس نوکری شما را به تن کرده است اگر می رفت وکاسب می شد
    تا حالا صاحب خانه هم شده بود ...
    حدود ساعت سه بعد از ظهر بود که تلفن زنگ زد :
    -الو بفرمائید
    - حاج اقا صادقی سلام علیکم رضوی هستم .
    - سلام اقای مهندس چطور شد که یاد ما کردید ؟
    -سر نماز بودم که ناگهان به یاد شما افتادم دویست هزار تومان پول اضافی دارم که همینطور بلا استفاده توی بانک خوابیده .
    با خودم فکر کردم که بهتر است ان را در اختیار شما بگذارم تا هر کاری که دلتان میخواهد با ان بکنید اگر منزل تشریف دارید خدمتتان برسم وپول را تقدیم کنم
    - البته خدمت از بنده است تشریف بیاورید
    گوشی را که گذاشتم نفس راحتی کشیدم وزیر لب گفتم :
    -امام رضا جان حرف نداری خیلی باحالی !
    توی همین افکار بودم که صدای زنگ درب حیاط مرا به خود اورد همسرم در راباز کرد وتعارف کنان به همراه یک خانم به سمت من امد همسر شیخ حسن بود گفت :
    - اقای صادقی ما یک ترانس برق داشتیم من هم یک النگوی طلا داشتم از فروش انها پنجاه هزار تومان به دست اوردیم حالا اگر شما فقط یکصد وپنجاه هزار تومان برای ما جور کنید مشکل ما حل می شود هنوز همسر شیخ پایش را از منزل ما بیرون نگذاشته بود که دوباره زنگ منزل نالید
    این بار اقای مهندس رضوی بود پس از مصاحفه وتعارفات وقتی استکان خالی چای اش را گذاشت توی نعلبکی دست کرد در جیب بغلش ویک دسته چک ویک خودکار
    دراورد وشروع کرد به نوشتن زیر چشمی نگاه کردم دیدم نوشت
    - یک میلیون وپانصد هزار ریال معادل یکصد وپنجاه هزار تومان...
    ناخود اگاه گفتم :
    - مگه قرار نبود که دویست هزار تومان بنویسید ؟حالا چطور شد که....
    حرفم را قطع کرد که:
    - بله اول قصد داشتم که دویست هزار تومان بپردازم ولی بعدا به من الهام شد که صد وپنجاه هزار تومان بدهم
    انسان است دیگر بالاخره حساب ادم خالی نباشد بهتر است

    امضاء

  5. تشكرها 5


صفحه 11 از 11 نخستنخست ... 7891011

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi