ب) باید امور نامحسوس را بر امور محسوس ترجیح بدهد
اگر کسی میگوید هم ظاهر را قبول دارم و هم باطن، ولی همیشه اصل برایش ظاهر است، هیچ معنویتی ندارد.
- کسی که هم اعتقاد به جسم دارد و هم اعتقاد به روح و عقیدهاش این است که جسم غذا میخواهد و روح نیز غذا میخواهد،
ولی همیشه غذای جسم برایش مقدم بر غذای روح است، این آدم معنویت ندارد،
مثلاً ظهر، ناهار غذای جسم است و نماز غذای روح، کسی که میگوید اول ناهار بعد نماز، معنویت ندارد.
مثلاً کسی که سر سفره، مرغی آن طرف سفره است و دستش نیز به آن نمیرسد یا باید بلند شود، از آن طرف سفره بیاورد و بردارد که آبرویش میرود یا به کسی بگوید،
آن مرغ را به من بده که باز هم آبرویش میرود، آبرو امر نامحسوس است و مرغ خوردن امر محسوس،
هر کس امر محسوس را بر نامحسوس ترجیح داد و مرغ را خواست، معنویت ندارد، حاضر است آبرویش برود، ولی مرغ را بخورد.
- معنویت آن است که همیشه چیزهای نامحسوس را بر محسوس ترجیح دهد، خدا نامحسوس است و دنیا محسوس، هر که دنیا را ترجیح داد، معنویت ندارد.
- اگر کسی دستش را بخواهد در جیب ما بکند و پول بردارد و من اجازه نمیدهم و با او گلاویز نیز میشوم،
حالا اگر کسی به اعتقادات من و باورهای من حمله کرد،
نعوذ بالله به پیامبر صلی الله علیه وآله توهین کرد، اگر حاضر بودم بدتر از کسی که میخواهد مال من را بدزد با او برخورد کنم، این معنویت میشود.
ولی اگر کسی پولش را بردارند، دعوا میکند، ولی به اعتقاداتش حمله کند دعوا نمیکند، این شخص معنویت ندارد.
پس شرط دوم معنویت این شد که همیشه امر نامحسوس را به امر محسوس ترجیح بدهد