چشم هایت را که باز کنی، بهار را با تمام سادگی اش،
با ظهور تازه شکوفه هایش
و با آغاز انقلاب سبز و فراگیرش،
پشت پلک های باران خورده ات احساس خواهی کرد؛
حس تازه بالندگی، دگرگونی آغاز... .
تمام واژه های خوب ذهنت را ردیف می کنی
تا سبزترین فصل خدا را ترسیم کنی.
خدا بهار را برای تو آفرید؛
برای من، برای او و برای هر که راز شگرف «یحیی» و «یمیت» را
در زیباترین اثر نقاش چیره دست خلقت می بیند و باور می کند.
چشم هایت را که باز کنی، بهار را می بینی
که با کوله باری از امید و طراوت،
در انتهای کوچه های سرد و تاریک زمستان،
بساط تازگی و سرسبزی اش را پهن کرده
و بشارت فردایی را می دهد که تقویم ها
دوباره از اول آغاز می شوند.