چیزهای مختلفی باعث شد تا بیایم یک پست بنویسم درباره مادر بودن . اینکه چقدر وظیفه یک مادر سنگین است و چقدر می تواند درست عمل کند یا نکند . مادر بودن یعنی پرورش و رشد یک یا چند انسان . یعنی تربیت کردن ، یعنی تیمار کردن ، یعنی بزرگ کردن ، یعنی به جایی رساندن فرزند که بتواند به عنوان یک انسان بزرگ، خود مسئولیت دیگران را برعهده بگیرد.
پستی در وبلاگ گذاشته بودم تحت عنوان ” زن بودن و مقتضیاتش ” ، به دل خیلی ها نشسته بود و حتی در کامنتهای خصوصی و ایمیل ها ، حرفها داشتند درباره این پست. یکی از دوستان اینترنتی دارد بر روی موضوع زنان و مادران شاغل کار می کند و نظرم را خواسته بود درباره این زنان و مادران و جایگاهشان. از آن طرف خودم به عنوان مادر دو فرزند ۴ و ۸ ساله مدام با همین مسائل درگیرم . با مسائل رشد و تربیت کودک ، اینکه آیا به عنوان یک مادر وظیفه خودم را خوب انجام می دهم ؟!
امروز در مدرسه پسرم جلسه ای بود ، از همین ها که مشاورین را می آورند و درباره تربیت کودکان حرف می زنند . هروقت به این جلسات می روم ، حرفهای خوبی می شنوم ! حرفهایی که برای تربیت کودکان واقعا لازم است ، حرفهایی که عمل کردن و اجرایی کردنشان کمی سخت است ولی حیاتی است. این مشاور همیشه تاکید می کند که وظیفه اصلی شما به عنوان مادر ، ” تربیت کردن فرزندان “ است. نه غذا پختن و لباس شستن و سرویس دادن به اعضای خانواده . یعنی اول تربیت و و بعد چیزهای دیگر .
یعنی اول اولویت بدهید به مغز کودکانتان و بعد به وضع لباسشان .
اول تربیت و بعد وقت گذاشتن برای کارهای دیگر.چقدر تاکید می کند که اوقاتی را داشته باشید برای بازی با کودکانتان . آنها را همینطور پای تلویزیون و کامپیوتر رها نکنید ، به جای اینکه شما آنها را تربیت کنید ، این فیلم ها و سی دی ها و بازیهای کامپیوتری است که دارند اثر خودشان را می گذارند ، لحظاتی را بگذارید که شش دانگ در اختیار فرزندتان باشید که به حرفهایش گوش دهید ، که تربیتش کنید ، که بازی کنید و درحین بازی نکاتی را به او یاد دهید . چقدر تاکید می کند که دانشگاه رفتن بچه ها آنقدر مهم نیست که توانمند شدنشان ، که توانایی حل مسئله پیدا کنند ، که اگر مشکلی برایشان پیش آمد ، بتوانند از پس حل مشکلشان بر بیایند و من با این حرفش کاملا موافقم.
بچه های ما در این چند سال اخیر خیلی دارند لوس و بی دست و پا بار می آیند ، خیلی داریم حمایتشان می کنیم ، نحوه زندگی کردن را یادشان نمی دهیم . خود ما در سنین زیر دبستان خرید نان و شیر و برخی از ملزومات خانه بر عهده مان بود ، نانوایی و بقالی محله نزدیکمان بود و بدون گذشتن از خیابان با بچه های همسایه می توانستیم برویم خرید .
ولی حالا بچه های ما این کارها را بلد نیستند ، همه اش می ترسیم ، اجازه نمی دهیم بدون ما جایی بروند .
ما مسیر خانه تا دبستان را با پای پیاده می رفتیم ، حتی از خیابان هم رد می شدیم ، تنها یا با بچه های همسایه و هم کلاسی ، ولی بچه های حالا یک کوچه هم پیاده نمی روند ، همه اش یا سرویس دارند و یا پدر و مادر در اختیارشان هستند.
من به عنوان یک دختر از سنین اواخر دبستان و اوایل راهنمایی کم کم پخت و پز را یاد گرفتم ، گاه مادرم به مسافرت می رفت و مسئولیت کل خانه و خواهر برادران کوچک تر را هم بر عهده ام می گذاشت و این بود که خودساخته بار آمدم . حالا دختران لیسانس هم می گیرند ولی یک برنج ساده را بلد نیستند بپزند .
یعنی کارهای خودشان را هم نمی توانند راه بیندازند چه رسد مسئولیت خانه و خانواده .
این است که می بینم واقعا مسئولیت مادرها خیلی سخت است . خیلی باید حواسشان به همه چیز باشد . مادر بودن یک کار تمام وقت است.
واقعا تمام وقت ، یعنی حتی شب تا صبح هم باید حواست به فرزندانت باشد ، به بچه شیر خواره ات ، به فرزندی که مریض است ، به او که سرفه می کند ، به او که باید دارو بخورد ، به او که پتویش کنار رفته است … و در هر سنی فرزندان به یکجور مراقبت و رسیدگی احتیاج دارند .