یکی از علمای تهران نقل می کند: نزد استادی درس می خواندم.
گاهی که داخل منزل می شدم می دیدم ایشان در حال استراحت هستند.
برای ما جالب بود که ایشان هر هنگام استراحت می کند با قبا می خوابد و عمامه اش را جایی نزدیک خودش می گذارد.
این نکته برای ما سوال بود که چرا ایشان این گونه استراحت می کند و با قبا می خوابد؟
اینکه این مطلب را از ایشان بپرسیم برای ما سخت بود.
من و یکی از دوستانم شاگردان خاص ایشان بودیم وعلاقه ویژه ای به ما داشت.
رابطه ما با ایشان تا حدی صمیمانه بود که تقریباً حالت خانه زادی و پدر و پسری داشتیم و درس را در منزل ایشان برگزار می کردیم.
ایشان درب خانه اش اکثر مواقع باز بود تا اگر مردم سوال یا درخواستی از این عالم دارند به راحتی با ایشان ملاقات کنند.
گاهی که داخل منزل می شدم می دیدم ایشان در حال استراحت هستند.
برای ما جالب بود که ایشان هر هنگام استراحت می کند با قبا می خوابد و عمامه اش را جایی نزدیک خودش می گذارد.
این نکته برای ما سوال بود که چرا ایشان این گونه استراحت می کند و با قبا می خوابد؟
اینکه این مطلب را از ایشان بپرسیم برای ما سخت بود.