پژوهشى در باره كراميان تحقيقدر باره بعضى از فرق اسلامى كه امروزه در قالب يك گروه از آنها اثرى باقى نمانده است، از مباحث قابل توجه و تامل است. در مطالعات فرقه شناسى اسلامى عمدتا چهار ويژگى را بايد مدنظر قرار داد: الف) حيات فرهنگى اجتماعى هر فرقه; ب) ميزان تاثير يك فرقه در تكوين فرقههاى ديگر; ج) تفسير هر فرقه از اسلام; د) عوامل ضعف و اضمحلال يك فرقه. متاسفانه پژوهشگران فرق و مذاهب هنگام شناساندن بعضى از فرق، به شواهد و دلايل اندك و گاه ناكافى تمسك جستهاند; اين دلايل نيز با غرضورزى و تحريف حقيقت همراه است و نكته مهمتر اين كه گاه از فرقههايى سخن به ميان راندهاند كه در زمان خودشان نيز اثر قابل توجهى نداشتهاند; براى مثال، در مورد فرقه كيسانيه اظهارنظرهاى متفاوتى وجود دارد; عدهاى از فرقهشناسان آنها را از فرقههاى عمده قرن اول و دوم هجرى مىدانند; در حالى كه گروهى ديگر اين فرقه را خيالى و ساخته و پرداخته دستسياستبازان و فرقهنويسان قرون بعدى معرفى كردهاند (1) . حال با توجه به اين دو نظريه، چگونه مىتوان درباره وجود يا عدم فرقه كيسانيه يا فرق ديگرى از اين قبيل اظهار نظر نمود؟ در نتيجه، پژوهش در فرقهشناسى نيازمند بررسيهاى مختلف است و براى اثبات وجود يك فرقه، نياز به مدارك و شواهد كافى است. با وجود مسائل فوق، نمىتوان به طور كلى از كتابهاى فرقهشناسى صرفنظر نمود; اما در استفاده از آنها و استناد به آنها بايد دقت فراوانى ملحوظ داشت. با اين وجود، فرقه كراميه از گروههايى است كه وجود آن از نظر تاريخى مورد ترديد نيست و از اين نظر منابع متعددى به حيات و نقش آن در عرصه فرهنگ و ادب اسلامى اشاره كردهاند. البته در بررسى كراميه نيز بايد به اين نكته توجه داشت كه غالب منابع ملل و نحل را نويسندگان شافعى پديد آوردهاند. اهميت مساله در اين است كه كراميان با شافعيان (اهلحديث) نزاعهاى خونينى داشتهاند (2) و حديثى نيز جهت اين نزاع جعل نمودهاند كه در آن از ابن ادريس (شافعى) به عنوان ابليس و از ابوحنيفه به عنوان «سراج امت» ياد شده است. (3) بنابراين به نوشتههاى شافعيان در مورد كراميه بايد با احتياط نظر كرد. (4) از نكات مهم در بررسى حيات اجتماعى - فرهنگى كراميه، تاثير آنها در گسترش اسلام در نواحى شرق ايران اسلامى به ويژه مردم نواحى روستايى خراسان، هرات، غور و نواحى آن و آسياى ميانه است. يكى از دلايل گسترش اسلام در اين مناطق، اعتقاد كراميه به مفهوم خاصى از ايمان بود; كراميان، مومن را فقط شخصى مىدانستند كه به شهادتين اقرار كند و عمل به احكام شريعت را از ايمان نمىدانستند و آن را از فرائض مىشمردند; (5) هر چند آنان معتقد نبودند كه اين مفهوم از ايمان موجب رستگارى در آخرت مىگردد، اما قائل بودند كه در اين دنيا به چنين اشخاصى اطلاق لفظ مؤمن صادق است; (6) به همين دليل نيز در برخى منابع فرقهشناسى از آنان به عنوان يكى از گروههاى مرجئه ياد شده است. (7) عبد القاهر بغدادى در مورد مساله ايمان نزد كراميه با اشاره به نكتهاى كه مورد تاييد متون كرامى نيز هست، نوشته است كه كراميان، تباه كيشان (مرتدان) كرامى را در آتش دوزخ جاودان مىدانند.(×1) در منتخب رونق المجالس كه يك متن ادبى كرامى است، حكايتهاى متعددى درباره ارتداد افراد كرامى آورده شده است. به نظر مىرسد كه اين حكم كراميه درباره ايمان، راهى براى مقابله با وضعيت ناپايدار برخى از افراد نو مسلمان در اين نواحى بوده است.(×2) از لحاظ فرهنگى نيز نبايد از نقش كراميان در پيدايش و تحول نهادهاى اجتماعى مسلمين و تاسيس خانهگاه (مدرسه) توسط آنها غافل بود. ساخت مدارس از چند نظر مهم است; ابتدا اين كه به وسيله جدا شدن مدرسه از مسجد و تشكيل يك نهاد مستقل، تحول مهمى در نهادهاى اجتماعى مسلمين به وجود آمد. همچنين در اين برهه همواره حاكمان با تاسيس و وقف مدارس دينى و اعطاى موقوفات جهت آنها كوشيدهاند تا ارتباط نزديكى با فقها داشته و مقبوليتخاصى در ميان مردم به دست آورند كه اوج اين مساله را در ساخت مدارس نظاميه مىتوان مشاهده كرد. (8) تاثير ديگر كراميه تلاش آنها براى ايجاد و گسترش سلوك عرفانى و جدايى از جريان تصوف در خراسان است. آنها در اين زمينه حتى ادبيات گفتارى خاصى براى خود داشتند; به طور نمونه، در ادبيات گفتارى، كراميه همديگر را با عنوان دوستيا دوست دوستان مورد خطاب قرار مىدادند، (9) و در مورد خود كراميه نيز تعبير خاص ولى و اوليا به كار برده شده است. (10) در اين مقاله ضمن بررسى مطالب ياد شده، دو نسخه خطى نويافته در مورد كراميه را معرفى خواهيم كرد. كَرّاميه، كِراميه يا كَراميه مشهورترين و رايجترين تلفظ نام اين فرقه بر اساس ضبط منتقدان كرامى، «كراميه» است; (11) در حالى كه تلفظ صحيح «كراميه» يا «كراميه» است. فصيحى از قول نووى، (12) ضبط اين كلمه را به صورت كراميه آورده است. (13) همچنين ذهبى (م. 748 ه.) از قول محمد بن هيصم (14) (م. 409 ه.) متكلم مشهور كراميه، دو وجه براى نام اين فرقه ذكر مىكند: كراميه و كراميه، كه صورت نخست را تلفظ رايج ميان مشايخ كرامى مىداند و صورت دوم با توجه به گويش سجستانى (كرام جمع كريم) است. (15) اشعارى نيز از ابو الفتح بستى (330 400 ه .) شاعر دربار محمود غزنوى وجود دارد كه در اوج قدرت سياسى كراميه سروده شده (16) و در آنها قرائت اين كلمه به دو صورت آمده است. (17) (×3) كرام بن عراف، در يكى از روستاهاى زرنگ، (18) به نام ختك (از ناحيه باب الطعام) (19) زندگى مىكرده است. كرام هنگامى كه با همسر خود به مكه رفته بود، صاحب فرزندى شد كه او را محمد نام نهاد. «پدر او را در خرقه پيچيد و در كعبه طواف داد و پيش زهاد و معتكفان مسجد الحرام برد و ايشان او را دعاى خير كردند» . (20) پدر او به سجستان بازگشت و محمدبن كرام در همان جا به تحصيل علم مشغول گرديد و پس از مدتى به هرات و نيشابور و ديگر مناطق براى كسب علم سفر كرد. در سمرقند همراه با ابومحمد عبد الله بن محمدبن سليمان سجزى (جانشين و دوست ابن كرام) تفسير ابنكلبى را نزد على بن اسحاق حنظلى سمرقندى (م. 237 ه.) فرا گرفت. (21) در نيشابور اكثر اوقات خود را به مصاحبتبا احمدبن حرب (م. 234 ه.) گذرانيد و در مساله را از او فرا گرفت و بعد از آن به مكه رفت و پنجسال در آن جا بود. (23) سمعانى (506-562 ه.) شرح كاملى از احوال اساتيد ابن كرام را آورده است. در بلخ نزد ابراهيم بن يوسف ماكيانى بلخى، در مرو نزد على بن حجر مروزى، در هرات نزد عبدالله بن مالك بن سليمان هروى و در نيشابور نزد احمد بن حرب، تلمذ نمود. سمعانى متذكر گرديده است كه ابن كرام اكثر روايات خود را از طريق احمد بن عبد الله جويبارى و محمد بن تميم فاريابى نقل كرده است. (24) بعد از بازگشت از مكه به نيشابور رفت، و در اين هنگام عمش درگذشت و او به سيستان رفت و آنچه را كه به وى ارث رسيده بود، فروخت و پول آن را ميان فقرا تقسيم كرد. (25) فعاليتهاى او باعث گرديد تا بعضى از فقيهان چون ابن خزيمه (223-311 ه.) به مخالفتبا او برخاستند و به تحريك اينان، ابراهيمبن حصين، عامل طاهرى در سيستان، او را از آن جا راند. پس از آن ابن كرام به مناطق غور، شورمين و غرچستان رفت و به تبليغ اسلام پرداخت (26) و حاصل اين فعاليتها، اسلام آوردن گروهى كثير بود. در هرات او به ساختخانهگاه (مدرسه) دستيازيد. (27) اقدامات او در آن جا نيز مخالفت فقيه شافعى ابوسعيد دارمى (200 280 ه.) را برانگيخت و ابن كرام را از هرات بيرون راند. (28) بعد از آن او با پيروانش به نيشابور بازگشت. تعداد بىشمار مريدان او و همچنين مطرح شدن شايعهاى كه حكومت طاهريان را فردى از سجستان بر خواهد انداخت، موجب گرديد تا مدتى را در زندان بگذراند; هر چند زهد و ورع وى باعث آزاديش گرديد. (29) بعد از رهايى از زندان همراه با پيروان خود، به بيتالمقدس رفت و در نواحى جبل عامل خانهگاههايى بنا كرد و در آنجا به تعليم و تربيت پيروان خود پرداخت (30) و پس از مدتى به نيشابور بازگشت و باز هم به زندان افتاد و مدتى طولانى در زندان به سر برد و در سال 251 ه. تنها با اين شرط كه ديگر به خراسان بازنگردد، از زندان رهايى يافت و به بيت المقدس بازگشت. (31) به موازات فعاليتهاى وى در مناطق غرچستان، شورمين و بلاد غور، احتمالا او به تلاشهايى در بلخ، سمرقند، فرغانه و آسياى ميانه نيز پرداخته است. (32) نكته قابل توجه اين است كه مناطق ذكر شده، به فاصله كوتاهى تحتسيطره ماتريديان درآمد. نزاع آشكار كراميه و ماتريديه در قرون بعد حالت تندى به خود گرفت; چرا كه ابومنصور ماتريدى (م. 333 ه.) بنيانگذار ماتريديه، تنها به نوشتن رديه بر معتزله مشغول بود و در موارد معدودى به كراميه اشاره كرده است. (33) از طرف ديگر، حتى يكى از اعقاب متكلم مشهور ماتريدى، ابومعين نسفى (418- 508 ه.)، يعنى ابومطيع مكحول بن فضل نسفى (م. 318 ه.) نزد ابن كرام، كلام فرا گرفته بود. (34) بعد از اقامت در بيت المقدس، در آن جا نيز به سبب عقايدش مورد آزار قرار گرفت و به ناحيه بد آب و هواى «زغر» تبعيد شد و كتابهايش را سوزاندند. ابن كرام در ماه صفر سال 255 ه. در آن جا درگذشت و پيروانش جسد وى را به بيت المقدس آوردند و در مقبره انبيا به خاك سپردند. (35) از شاگردان ابن كرام مىتوان به مامون بن احمد سلمى هروى، ابو محمد صفار و ابو محمد عبد الله بن محمد بن سليمان سجزى اشاره كرد. (36) همچنين ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن سفيان، ابراهيم بن حجاج نيشابورى، عبد الله بن محمد قيراطى نيشابورى، (37) احمد بن محمد بن يحيى بن معاويه دهان سلمى، (38) محمدبن اسماعيل بن اسحاق بن جمع، (39) ابو الحسين عبد الله بن مامون هروى، (40) عمار بن عبد المجيد، سليمان بن خميرويه (زين الفتى، a 338) و ابى بكر ارباكنى (پيشين، a 270) از وى حديث نقل كردهاند. برخى از آراى خاص كراميه در ميان كتابهايى كه هر كدام به دلايلى به ذكر كراميان پرداختهاند، گفتوگوها و مناظراتى از ابن كرام با بزرگان عصرش مىتوان يافت. از خلال برخى مطالب نقل شده مىتوان به پارهاى از آراى خاص ابن كرام دستيافت. زهدى كه ابن كرام آن را ترويج مىكرد، از سوى هم عصرانش به عنوان زهد كاذب مورد انتقاد بوده است. (41) بنابراين، براى ما مهم است كه بدانيم وجه تمايز اين زهدگرايى چه بوده است. ابن كرام توكل را به نحوه خاصى تفسير مىكرده است، بهگونهاى كه به انكار كسب (يعنى عدم تلاش براى بهدست آوردن رزق و روزى) منتهى مىشده است. (42) هر چند به نظر مىرسد كه او مخالف مطلق هر گونه تلاش و جهد براى بهدست آوردن معاش (كسب) نبوده باشد. در اثرى تفسيرى كه حاوى آرا و نظرگاهها و اقوالى از ابن كرام مىباشد، از قول وى در اين باره اين گونه آمده است: «و سئل ابو عبد الله: ان كانت الارزاق مقسومة فالكد و العناء و التعب لما ذا؟ فقال: انها ايضا مقسومة» . (43) هرچند اين مساله در دورهاى كه ابن كرام آن را طرح مىكرده، مساله بديعى نبود. ابن ريوندى (ابن راوندى)، شقيق بلخى و احمد حلوانى نيز از انكار كسب دفاع مىكردند و حتى استاد ابن كرام، احمدبن حرب نيز به اين امر بىتمايل نبوده است. (44) در اثر فارسى كرامى، منتخب رونق المجالس، در باب توكل حكايتى نقل شده است كه مىتواند مفهوم خاص اين تفسير را نشان دهد. گرچه مفهوم توكل تنها نزد كراميان داراى چنين مفهومى نبوده است، (45) اما آنان در ارائه تعريف خاص از توكل ممتاز بودهاند. ذكر متن اين حكايت مىتواند، مطلب را روشنتر كند: «وقتى به سمرقند مردى در خانهگاه شد. آن اوليا را ديد به جمع نشسته و تعليم و تعبد مىكردند. آن مرد، خادم را پرسيد كه شما از كجا خوريد؟ گفت: ترا با اين حديث چه كار است؟ گفت: مرا بايد كه بدانم. گفت: از آنجا كه خداى عزوجل روزى كرده باشد. آن مرد الحاح كرد، گفت: ناچار بگوى تا اين همه از كجا خورند؟ خادم را خشم آمد، گفت: از دندان تو. آن مرد گفت: اگر شما از اين جا خواهيد كردن (خوردن) بسيارى گرسنگى به شما خواهد رسيدن. اين بگفت و از آنجا بازگشت. در ساعت دندان آن مرد به درد خاست. هيچ حيلتى نداشت. از مردمان سمرقند پرسيد كه چون شما را دندان درد كند، چه كند؟ گفتند: چون ما را چنين حالى پيش آيد، لختى نان خريم و بدين خانهگاه بريم، تا اينان دعا كنند، به باشيم. آن مرد بىطاقتشد. گوسفندى خريد و سفر (هى) نان بر پشتحمالى نهاد. بر آنجايگه برد، خادم نستد، بسيارى الحاح كرد تا به جايى رسيد كه گفت: يا خادم! بستان و به ايشان ده تا بخورند، كه از اين دندان من مىخورند...» . (46) اين عقيده (تحريم كسب و كار و ناسازگار ديدن آن با تقوا) مورد نقد قرار گرفته بود. ابو حارث محاسبى (م. 243 ه.)، محمد شيبانى و ابوطالب مكى در قوهالقلوب اين موضوع را رد كرده بودند و از كسب و تلاش براى بهدست آوردن رزق مادامى كه در جهت رضاى خدا و از طريق حلال باشد دفاع كرده بودند (47) . نكته مهم ديگر، تلقى خاص كراميان از عقل است. گرچه آنان حسن و قبح را قبل از حكم الهى (وحى) مىپذيرفتند، اما به هيچ وجه نظريه اصلح و قاعده لطف معتزله را قبول نداشتند.(×4) همچنين كراميان با تعقل فلسفى مخالفتشديدى داشتند.(×5) قطعاتى از كتاب السر ابن كرام موجود است و اين عقيده يعنى اصلح نبودن نظام آفرينش را به خوبى نشان مىدهد. (48) نكته قابل تامل ديگر كه حاكى از نوعى عقلگرايى خاص كراميان است، اعتقاد آنان به تكافو ادله (برابرى براهين) است. اين مطلب را البته به شكل تحريف شده، از يك عبارت مؤلف تبصرة العوام نيز مىتوان دريافت. (49) حاكم جشمى، محسن بن كرامه (م. 494 ه.) به نقل از استاد خود ابوالحسن على بن ابى طيب (م. 457 ه.) نقل كرده است كه محمد بن هيصم، متكلم مشهور كرامى، به برابرى براهين اعتقاد داشته است. (50) بحث از برابرى براهين در حقيقت نتيجه شكاكيت در معرفتشناسى يا عدم امكان شناخت است. البته اين بحث نتيجه عملى نيز داشت. (51) جواب مثبتبه اين پرسش كه آيا هر كدام از پيروان اديان مختلف مىتوانند به دين خود پايبند بمانند و رستگار گردند، نتيجه منطقى قبول تكافو ادله است. اين بحث در عراق، مركز فعاليت