عامل فرهنگي به وجود آورنده اشاعره
وضع تفكر در اواخر قرن سوم
وضع تفكر و انديشهي عقل ستيزي در اواخر قرن سوم طوري بود كه حركتي عقل گرا از بين عامه به عنوان علم كلام برخواسته از اهل حديث ناگزير بودكه پديدآيد. استدلالي كردن ايمان كه در اوائل قرن دوم هجري به عنوان يك حركت منظم فكري به نام مذهب اعتزال پديد آمد، در بدايت امر صرفاً تلاشي بود براي اينكه اسلام و اصول اساسي آن را بر پايه استدلال و تعقل پايه گذاري كند. بدين معنا كه ميخواستند معتقدات وتعاليم را از طريق تفاسير و استدلالي متلايم تبين كنند همين كه معتزلهي عقل گرا به مطالعه ترجمههاي عربي آثار طبيعيّون و فلاسفه يوناني پرداختندآثاري كه به تشويق خلفاي نخستين عباسي بخصوص منصور و مأمون ترجمه شده بود، در صدد بر آمدند تا روش هاي فلسفي و افكار يوناني را بر اصول اساسي اسلام نيز مطبق كنند. بعض ازخلفاءعباسي وعلي الخصوص مأمون علناً از عقلگرايي معتزله حمايت كردند تفكر اعتزال توسط معتزليان متاخريعني كساني كه متعلق به نسلهاي دوم وسوم بودند بر اثر نفوذ فلسفه يوناني و زيرچتر حمايت و تشويق خلفاءرنگي صرفاً عقلي ومطلقا آزاد از هر گونه تقييد فكري به خودگرفت و در بعضي ازمواردحتي ازلحاظ فكري جنبه منفي پيدا كرد. معتزله؛
«عقل را تنها اساس حقيقت و واقعيت پنداشتند و لذا ساحت فلسفه ودين را يكي كردندكوشيدند ايمان را به زبان تفكر محض تفسير كنند.» 1 غافل ازاينكه اصول اساسي دين را به حكم ماهيت آنها نميتوان با برهان و حجت عقلي تبيين كرد. اصول اساسي اسلام سخن از حقايقي به ميان ميآوردكه وراي محسوسات است و بنابراين اساس، بايد بدواً براساس وحي بايد پذيرفت. معتزله سخت دربند عقلگرايي بود، خصوصيت همه چيز را بصورت كليتي غيرقابل تعريف يا وحدتي انتزاعي پنداشتند. چنين تصوري از خدايي مطلق ومنتزع وخالي از جنبههاي تشبهي نميتوانست مقبول طبع مسلمانان معمولي باشد. در نتيجه مردم ( اهل سنت) درمقابل عقل گرايي معتزله به شدت واكنش نشان دادند و معتزله را بدعت گذاربه شمار آوردند، و فقها كه سخت مقيد به حديث و تفسيرصوري بودند،2 هيچ گونه بدعت را در شريعت جايز نمي دانستند، هر گونه بحث كلامي از نظر ايشان بدعت به شمار مي آمد واز اين حيث باعث رنجش خاطرشان مي گشت.3 با گذشت زمان به تدريج از ميان مسلمانان (اهل حديث) گروهي برخواستند كه به ضرورت ابتناي اسلام بربنياني مستحكم ازطريق اقامه عقلي براي عقايد سنتي و همچنين براي زدودن همه عناصرغير اسلامي از ساحت دين به ضرورت دفاع از اين عقايد در برابر همه حملات داخلي و خارجي پي بردند. ايشان با به كاربردن علم كلام يا روش فلسفي اقدام به تاسيس كلام راست كيش اسلامي كردند تا بدين وسيله خود را در مقابل روش جدلي معتزلي مجهز كرده با شند.
اين حركت به تدريج قوت يافت و تقريباً در يك برهه از زمان در تمام نقاط جهان اسلام پي ريزي شد وقد علم كرد ابوالحسن اشعري در بغداد، طحاوي «م 331هـ ق» در مصر و ابو منصور ماتريدي «م333هـ ق» سمر قند. دراين با ب سخن گشودند.
معروفترين اين افراد ابوالحسن اشعري بودكه در مقابل اعتزال قد علم كرد و معتزله به افول كشيده شد .
شخصيت اشعري
ابوالحسن اشعري حدود «260 هـ ق » دربصره متولد شد. نسبش به ابوموسي اشعري صحابي رسول اكرم(ص) ميرسد3/1،كه از طرف امام علي (ع) درمورد حكميت و به اصرارسپاهيانشان انتخاب شد. از مطالعه آثار اشعري به دست مي آيدكه وي متفكر خوش استعداد و صاحب قريحه و محقق پرتلاش بود، از نوعي بلوغ نيز بهره داشت وي درسخنوري و فن مناظره مهارت كامل داشت مناظره معروفش با ابوعلي جبائي خواهد آمد. سخنراني هاي او در مسجد جامعه بصره درروزهاي جمعه در موقعيت و شهرت وي نقش موثر داشت علاوه بر اين به نويسندگي نيز مبادرت ورزيد وبه نشر عقايد و آراي خود پرداخت، ابن عساكراسامي 98 جلد كتاب را كه اشعري تا سال 320 هـ ق تاليف كرده نام برده است آثار معروف وي چهار كتاب است؛
üمقالات الاسلاميين واختلاف مصلين: در باره علم فرق ميباشد.
üاستحسان الخوض في علم الكلام : در باب كلام است.
üاللمع في الرد علي اهل الزيغ ولبدع: نيز كلام ميباشد.
üالابانه في اصول الديانه: اين اثر نيز در باب كلام است.4 اين چهار اثر چاپ شده است.
خطيب بغدادي به نقل از روايتي كه اصل آن به بندار ابن حسين،خادم ابوالحسن در بصره باز مي گردد مي گويد؛
« ابوالحسن اشعري از محصولات زميني كه جدش بلا بن ا بي برده ابن ابوموسي اشعري وقف بر اولاد خويش قرار داده بود زندگي ميگذراند. او( بندار) ميگويد مخارج او در هر سال17 درهم بود.»5
« ابن عساكرنيز در تبيين، همين روايت را تكرار كرده است .6 »يكي ديگر از خدمتگزاران او دربصره احمد بن فقيه است كه فرزندش ابوعمران موسي ابن احمد بن علي فقيه از او روايت ميكند وميگويد: از پدرم شنيدم كه ميگفت:
« سالها دربصره خدمتگذاري امام ابوالحسن كردم ودر بغداد نيز تا پايان حيات او كه خدا رحمتش كند با او همنشين بودم و درهمه اين مدت پرهيزگارتر و با حياتراز او نديدم و هيچ شيخي نيافتم كه در امور دنيا ازاو باحياتر ودرامور آخرت از او با نشاطتر باشد 7.»
ابوالحسن اشعري نزد ابوعلي جبائي كه از بزرگان معتزله بود، تحصيل كرده است. اشعري، تا چهل سالگي نزد ابوعلي جبائي به آموختن اصول و روش استدلال معتزله مي پرداخت روزي درمساله صلاح واصلاح باوي به مخالفت جست و از استاد خود جدا گشت و از اعتزال توبه كرد.
اشعري از استادش پرسيد چه مي فرماييد :«درباره سه برادري كه مردهاند يكي از ايشان مطيع و فرماندار و ديگري عاصي و گناه كار وسومي خرد سال و كودك بود ؟
جبائي: برادر نخست به بهشت ميرود، دومي به دوزخ مي افتد و سومي نه ثواب ببيند نه عقاب.
اشعري؛ اگرسومي به خدا اعتراض كرد چرا باقي نگذاشتي و عمر دراز ندادي تا بزرگ شوم و اطاعت از فرمان تو كنم وبه بهشت بروم ؟
جبائي: خداوند ميفرمايد كه من از تو دانا ترم اگرچه تو بزرگ ميشدي گناه كار ميگشتي و به دوزخ ميافتادي پس اصلح و بهتر آن بود كه دركودكي بميري .
اشعري: اگر دومي گويد پرودگارا چرا مرگ مرا دركودكي نكشتي تا اينكه بزرگ شوم وبه تو گناه ورزم و به دوزخ نروم؟ در پاسخ اين خداوند چه خواهد گفت ؟
جبايي ازپاسخ فرو ماند ودرنتيجه اشعري مذهب معتزله را ترك كرد.8»
علل تغييرمسيرانديشه اشعري
اشعري پس ازآن پانزده روز درخانه اعتكاف كرد و به مطا لعه نظريات اين دوگروه پرداخت آنگاه به مسجد بصره آمد بر كرسي ايستاد وگفت: اي مردم آنكه مرا ميشناسد و آنكه نميشناسد اكنون خود را معرفي مي كنم من ابو الحسن علي بن اسماعيل اشعري هستم قبل از اين بر مخلوق بودن قرآن معتقد بودم ميگفتم خداوند به چشم ديده نشود و من ازفاعل اعمال شرهستم اكنون از اين عقيدهام دست برداشته ام و توبه ميكنم.9
اشعري در فروع تابع امام شافعي شد و در اثبات عقايد با وجود نهي اصحاب سنت و جماعت ادله كلامي را به كارميبرد و اصول آن را با عقايد سنت و جماعت وفق ميداد. 10
چه علت و عواملي سبب شد كه امام ابو الحسن اشعري از اعتزال دست بردارد؟ در اينجا نظريات مختلفي مطرح است .
هانري كوربن يك شرق شناس در اين مورد دو عامل را سبب ميداند؛
«1- انديشه معتزله كه براي عقل ارزشي مطلق قائل هست وبه محوريت عقل منتهي ميگردد زيرا عقل بدون قيد وشرط جانشين ايمان ميشود. هرگاه عقل فراتر از مسلمات ديني باشد پس ايمان به خدا و آنچه از جانب او نازل شده است چه فايده اي دارد ؟
2- از ديدگاه قرآن ايمان به غيب اصل اساسي حيات ديني به شمار ميرود. درمكتب اشعري در عين اينكه در قلمرو دلايلي كه بايد عقايدجزمي و اصول دين آورده شود دليل عقلي ارزش ويژه اي دارد و برخلاف ظاهر گرايان، توسل به دليل عقلي بدعت و زندقه به شمار نمي رود، با اين حال عقل درمقابل ايمان و مسلمات ديني حجت مطلق شناخته نميشود. 11»
استاد سبحاني مي فرمايند؛
« اشعري به انگيزه اصلاح عقايد اهل حديث به مخالفت با آراي معتزله كه در آن زمان بر افكار مسلمانان حكومت داشت قيام كرد زيرا اين عقايد در آن روزگار به خورد افكارداده شده وبر مسلمانان حكومت كرده با افكار اغراقي وشرك آميز چون تجسم، تشبه و جبرآميخته بود و اصلاح آنها جز با اعلان انصراف اشعري از مكتب معتزله و اعلان وفاداري به عقايد اهل حديث امكان پذير نبود.12»
از ظاهر اين توجيه به دست مي آيدكه اشعري در واقع با عقايدمعتزله و روش فكري آنان مخالف نبوده و كنارگيري وي از اين مكتب يك ترفند كلامي و انگيزه مصلحت انديشي باز ميگردد ولي اين انديشه با واقعييتهاي تاريخي سازگاري ندارد كساني كه قائل به تجسم و تشبه بودند نزد اهل سنت به حشويه مشهور بودند و آنان را مي شناختند همه اهل حديث حشويه نبودند.
بدوي درتاريخ انديشه كلامي مي نگارد؛
«او ( اشعري) جهت رفع تضادميان عقل گرايي معتزله و ظاهرگراي اهل حديث كوشش بسياري كردكه اين معضل را حل كند.13»
استاد رباني در كتاب فرق و مذاهب كلامي ميفرمايند ؛
« انگيزه وي براي اعلان مخالفت با معتزله چه بوده؟كاملاً روشن نيست ولي توجه به آرا و نظريات وي درباره موضوعات كلامي مورد اختلاف ميان معتزله و اهل حديث و مخالفت وي با هردو گروه ميتوان حدس زد كه وي درصدد ارائه طرحي براي اصلاح عقايد ديني از لغزشهاي وي كه برپاية عقل گرايي معتزله و ظاهر گرايي اهل حديث احساس ميكرد بر آمدو به تعديل آن دو اهتمام ورزيد»
به نظر نويسنده بهترين علت را نويسنده فرق ومذاهب كلامي بيان داشته است كه اولاً با استنادات تاريخي بيشتر سازگار است .
ثانياً وقتي مذاهب اهل حديث و معتزله را بررسي كنيم، اشاعره را تقريباً اصلاح كننده هر دو فرقه را مي توانيم ناميد، آقاي بدوي نيز در تاريخ انديشه ها ي كلامي مطرح كرده ولي توضيح وتفصيل رباني با مزاج نويسنده موافق ترمي با شد .
در ادامه آقاي رباني گلپايگاني ميفرمايند؛
«شايد به دليل همين اصلاح طلبي بوده است كه وي درباره مذاهب فقهي اهل حديث موضعي بيطرفانهاي اتخاذ كرده است چنانكه برخي وي را شافعي پنداشته اند برخي مالكي و برخي حنبلي گويا در انديشهي او بوده است كه رضايت مذاهب مختلف اهل سنت را جلب نمايد.14»
درتاريخ فلسفه درجهان اسلام از ابن عساكر نقل شده كه از وي در مورد فقها پرسيدند ايشا ن فرموند؛
«همه مجتهد برحقند و اختلافي ندارند اختلافشان درفروعات است 15» بخاطر همين شافعيها، مالكيها، حبنلي ها وحنفيهها درمورد عقايد اشعري اتفاق نظر داردند. 16»
علت سياسي
ازنظر سياسي نيز تازمان به قدرت رسيدن سلجوقيان درحدود نيمه قرن پنجم هجري مكتب اشعري از موقعيت خوبي برخودار نبود زيرا قبل از آنان بيش از يك قرن «321- 447هـ ق»آل بويه حكومت ميكردند در زمان حكومت آل بويه شرايط مناسبي براي عقل گرايان به وجود آمد و اشاعره وضعيت مطلوبي نداشتند زيرا آنان ازيك طرف پيرو مذهب شيعه بودند كه مدافع عقل گرايي است از طرف ديگر برخي از آنان اهل فضل و علم و ادب و مدافع آزاد انديشي بودند. بدين جهت در دورهي آل بويه مكتب شيعه و اعتزال رونق يافت، «ابن العميد و صاحب ابن عباد وزيران دانشمند آل بويه هر دو ضد اشعري بودند 17.»
به قدرت رسيدن سلجوقيان وضعيت به سود اشعريان تغييركرد و مذهب اشعري درجهان اسلام مقام ممتازرا به دست آورد ،زيرا توسط نظام الملك وزير سلجوقيان(م485هـ ق)مقرر شد كه در دو مدرسه نظامية بغداد و نيشابور تعليمات بر وفق مذهب اشعري باشد از آن پس مذهب اشعري ، مذهب رسمي اهل سنت گرديد 18.»اشاعره ازاين موقعيت استفاده كرده و به مبارزه با فرقه هاي كلامي برخواستند. مخالفت آنان علاوه بر انگيزه كلامي انگيزه سياسي نيز داشت زيرا دربرخي مواردحكومتهايي كه از مخالفين آنان حمايت ميكردند با حكومت هاي مدافع آنان در ستيز بودند.
استاد محمد جوادمشكور دركتاب سير كلام در فرق اسلامي علت گسترش اشاعره را چنين بيان ميدارد؛
«بعد از نشر كتاب امام غزالي اكثر عامه و اهل سنت در بيشتر كشورهاي اسلامي اشعري شدند .علت ديگر آن تنفر اين مذهب به تشيع و معتزله وبه علت ضعف شيعه و معتزله دربغداد و خراسان موجب گسترش اشاعره گرديد19.»
در عصرسلجوقي اشعري به شكوفاي كامل رسيد دراين عصر شاگردان آن مكتب چون باقلاني و امام الحرمين جويني و اسفرايني و عبدالقاهر بغدادي وغزالي روش ابوالحسن اشعري را تعقيب كردند وتفاسير وشروحي بركتب وي نگاشتند باقلاني دربصره متولد شد ودر تاريخ «404 ه ق»درگذشت. ابواسحاق الشيرازي و موسس دولت موحدين درمغرب. امام فخررازي و قاضي عضدالدين ايجي و سيد شريف جرجاني، از شخصيتهاي اند كه در گسترش اشعر ي در قرن پنجم تا ششم بسيار موثر بودند.
جنبش اشعري تا زمان معاصر ما نيز ادامه دارد شخصيتهاي مانند محمد عبده و رشيد رضا د ركلام وفلسفه خود را پيرو اشعري ميدانند .
انديشه هاي كلامي اشعري
حسن و قبح عقلي: اشاعره به گمان اينكه اعتراف به استقلال عقل در اين زمينه ماية محدوديت مشيت اللهي ميگردد، به كلي آن را انكار كرده و پيامدهاي آن را پذرفتهاند و در نظر آنها حتي سوزاندن كودكان بي گناه در دوزخ مانعي ندارد.20
تكليف بما لايطاق: اشاعره اين را جايز ميداند و استدلال به آيه «انبئوني باسماء هاوالاء»بقره/30 ميكنند و به نظر ميرسد عدم قبول حسن و قبح عقلي اشياء به اينجاها ختم ميگردد.
افعال الهي: افعال خداي متعال خالي از هر نوع غرض و هدف است زيرا اگر در گروه اغراض بوده بايد او موجود ناقص باشدكه از طريق تحصيل غرض ميخواهد به كمال برسد.21
صفات الهي: متكلمان اسلام اتفاق دارند كه خدا داراي اوصافي مانند علم، قدرت وحيات است، معتزله و اماميه عقيده دارند كه صفات ذاتي خداوند عين ذات اوست و خدا از نظر كمال وجمال به نقطهاي رسيده كه ذت او سراسر علم وقدرت است در حالي كه اشاعره اين صفات را زايد بر ذات دانستند و كساني را كه صفات ذاتي او را عين ذات او ميدانند متهم به نفي صفات كرده است.22
شهرستاني عقيده اشاعره را در باب صفات چنين بيان ميكند.
ابوالحسن ميگويد: خداوند تعالي عامل است به عملي، قادر است به قدرتي، حي است به حياتي، مريد است به اراده اي، متكلم است به كلامي، سميع است به سمعي، بصير است به بصري قال و هذه الصفات ازليه قائمه بذاته تعالي نه ميتوان گفت آنها خود اويند نه ميتواند گفت غير اويند نه ميتوان گفت «لاهو» نه اويند و نه هم ميتوان گفت «لاغير»نه غير اويند.23
صفات خبري: مانند ان الله علي العرش استوي. اشعري مانند احمد حنبل استوا را به معني ظاهري استقرار گرفته و ميگويد خدا بر عرش كه بالاي آسمانهاست استقرار دارد آنگاه براي آنكه متهم به تجسيم نشود چنين ميگويد خدا همانطور كه گفته است بر عرش خواهد بود به نحوي كه لايق مقام اوست قرار دارد گواه اين مطلب آن است كه خدا در آخر ثلث شب فرو ميآيد و ميگويد كيست مرا بخواند تا اجابت كنم، اين صفات را به همان معناي واقعهي ميداند و بدون اينكه تفويض و تاويل كند بخاطر اينكه متهم به تجسيم نشود جمله «به نحوي كه شايستة اوست» از آن فرار ميكند.
رويت خدا: محدثان اعم از حشويه و مشبهه به ظواهر نصوص معتقد شدهاند كه بدون تاويل وتصرف موجب توهم رويت است. معتزله اين نصوص را بدون پاي بندي به ظواهر، آنها را تاويل كردهاند. اما اشعري با اين كه معتقد به رويت اند مدعياند است كه رويت خداوند و ديدن او مانند ديگر ديدنيها نيست كه ناگزير داراي جهت و مكانند و جز از طريق مقابله ديده نميشوند بلكه رويت خداوند ادراكي است كه مقتضي هيچ گونه تاثير و تغييري در مدرك نيست.24 خداوند در روز رستاخيزمانند ماه در شب بدر با چشمها ديده ميشود او را مؤمنان ميبينند نه كافران.25 اشعري اهتمام خاصي به اين مساله مبذول داشته و آن را در كتاب الابانه با دلايل نقلي و در كتاب اللمع با دلايل عقلي يا به تعبير خود از باب قياس مورد بحث قرار داده است 26.
ايمان: ايمان تنها تصديق به وجود خداوند است، او به همين سبب عقيده دارد كه فاسق از اهل قبلهاند و چون ايمان دارد مؤمن و چون گرفتار فسق و گناه كبيره است فاسق خوانده ميشود و روا نيست بگوييم او نه مومن است نه كافر.27
استاد عبدالرحمن بدوي ميفرمايند: ما در دو كتاب المع والابانه در مورد افزايش و گاهش ايمان مطلبي مشاهد نميكنيم كه اشعري به اين مساله پرداخته باشد به هر حال ديدگاه او در تعريف ايمان تا زماني كه ايمان از نظر او صرف اقرار است افزايش و كاهش در آن منع ميكند و هيچ جايي براي بحث از افزايش ويا كاهش ايمان وجود ندارد.28
افعال انسانها: اين يكي از مسائل اساسي در مذهب اشعري را تشكيل ميدهد گوياي آن است كه همه افعال بندگان، مخلوق خداوند است و انسان در اين ميان هيچ نقشي جز اكتساب ندارد به عبارت ديگر فاعل حقيقي همه افعال خداوند متعال است و انسان تنها كسب كننده فعلي است كه خداوند آن را به دست اين انسان ايجاد ميكند و مقصود از كسب نيز، تعلق قدرت و اراده بندگان است به فعل كه حقيقت ا ز جانب خداوند مقدر و ايجاد ميشود.29 مسلك اشعري بدان جا ميانجامد كه بگوييم خداوند خود همان كسي است كه معصيتها را مقدر و معين كرده است بدان نحو كه آنها راخلق كرده نوشته واز اين كه موجود خواهد شد خبر داده است و البته نميگوييم آنها را مقدر و معين كرده بدان نحوكه بدانها امر كرده است.
پاورقي
1)م.م شريف تاريخ فلسفه اسلامي ج1ص316
2)ضحي اسلام ص36
3)شهرستاني ملل و نحل ج1 ص39
3/1) ابوزهره تاريخ المذاهب الاسلاميه ج1ص180
4)تاريخ انديشه هاي كلامي ج1ص561
5)تاريخ بغداد ج11 ص347
6)منابع تبين ص142
7)تاريخ بغداد ج11ص141
8)مشكور دكتر محمد جواد، سير كلام در فرق اسلامي ص 31و شيعه در برابر معتزله واشاعره ص190و فرهنگ نامه فرق اسلامي و غرابي علي، الفرق الاسلامي ص70 و تاريخ المذاهب الاسلاميه ج1ص186 و مصطفي عبدالرزاقي، تمهيد التاريخ الفلسفه ص 292
9)ابو زهره تاريخ المذاهب الاسلاميه ج1ص181
10)موسوعه الاديان في العالم ج8ص98و ابن نديم، الفهرست ص271وتبين كذاب المعتزلي ص38-31 چ بيروت وتاريخ فلسفه در اسلام ج 1ص318 و تاريخ المذاهب الاسلاميه ج1ص182
11)هانر كوربن، تاريخ فلسفه، ترجمه دكتر طباطبايي ص158
12)استاد سبحاني بحوث في الملل والنحل ج2ص23
13)تاريخ انديشه كلامي ج1ص561
14)فرق ومذاهب كلامي ص185
15)م.م شريف تاريخ فلسفه اسلامي ج1ص147
16)الموافق ج3ص40و ملل ونحل شهرستاني ج1ص132والتبصيرفي الدين ص135والمذاهب اسلاميه ص171و172
17)آشنايي با علوم اسلامي بخش كلام وعرفان ص51
18)فرق ومذاهب كلامي ص196
19)سير كلام درفرق اسلامي ص41
20)فخرالدين رازي، كتاب محصل ص 478 چ قم انتشارات سيد رضي چاب اول 1420ق 1999م
21)المواقف ص31 بنقل از بحوث في الملل و نحلل ج3 ص19
22)تاريخ انديشه هاي كلامي در اسلام ج1 ص591
23)الملل و النحل ج1 ص107 با تعليقه دكتر صلاح الدين الهواري چ اول بيروت دارو مكتبه الهلال 1998م
24)ملل و نحلل ج1 ص135 و 136
25)همان ص133 و تاريخ المذاهب اسلاميه ج1ص171
26)تاريخ انديشه هاي كلامي در اسلام ج1 ص594
27)اللمع ص75 -76 بنقل از تاريخ انديشههاي كلامي در اسلام ج1 ص613
28)تاريخ انديشه هاي كلامي در اسلام ج1ص 615
29)اللمع ص38 و39 بنقل از تاريخ انديشه هاي كلامي ج1 ص603