پيمان مردم مدينه
پس از گذشت يك سال، موسم حج فرا رسيد، دوازده تن از مردم مدينه، رهسپار مكه شدند و در مكانى به نام <عَقبَه» با رسول خدا(ص) ديدار كردند و با آن حضرت پيمانى منعقد نمودند با اين مفاد كه: هيچ يك از آنان به خدا شرك نورزد، دزدى نكنند، عمل منافى عفت انجام ندهند، فرزندان خود را نكشند و به كسى افترا نبندند و نسبت ناروا ندهند و از فرمان او سرپيچى نكنند، اگر به پيمان خود پايبند شدند، اهل بهشتند و اگر به برخى از اين كارها آلوده گشتند، كارشان به دست خداست؛ اگر بخواهد عذاب كند و يا ببخشايد.
در موسم حج سال بعد از اين پيمان، هفتاد وسه مرد و دو زن، راهى مكه شدند و آنگاه كه فرستادگان آنها با رسول خدا(ص) ديدار كردند، بدانان وعده داد كه شب هنگام در <عَقبَه» با آنان ديدار داشته باشد و بدانها دستور داد در آن وقتِ شب، كسى را از خواب بيدار نكنند و با آرامش به طور نهانى بدانجا آمده تا قريش از قضيه آگاه نشوند.
آنان پس از گذشت سه شب، به آرامى خود را به عقبه رسانده و در جلسهاى كه با حضور رسول خدا(ص) تشكيل شده و عباس بن عبدالمطلب عموى آن حضرت - كه هنوز بر آيين قريش بود - نيز در آن حضور داشت، شركت جستند. ابن عباس جمعيت را مخاطب قرار داد و گفت: همان گونه كه مىدانيد، محمد(ص) از ماست و ما او را تاكنون از گزند قوم خود حفظ و حراست كردهايم و او ميان بستگان خويش هم چنان از مقام و منزلت والايى برخوردار است. آن حضرت از رفتار قوم خود خرسند نيست و قصد دارد نزد شما آمده و به شما بپيوندد، اكنون ملاحظه كنيد، اگر به آنچه وى را بدان دعوت كردهايد وفادار و پايبنديد و او را از شرّ دشمنان محافظت مىكنيد كه فبها و نعم المطلوب و اگر مىخواهيد پس از آنكه وى نزدتان آمد او را تسليم دشمن كرده و تنها بگذاريد، در اين صورت دست از او برداريد تا ميان بستگان و شهر خود در عزّت و احترام زندگى كند. آنان در پاسخ وى گفتند: آنچه را گفتى شنيديم [و رو به پيامبر كرده و عرض كردند] اى رسول خدا(ص) شما سخن خود را بگو و هر عهد و پيمانى را كه دوست دارى از ما بگير. رسول خدا(ص) با آنان سخن گفت و سپس به تلاوت قرآن پرداخت و آنها را به خداو
ند و پذيرش اسلام دعوت كرد و سپس فرمود: <به اطاعت و فرمانبردارى من در كليه حالات و در انفاقِ در سختى و خوشى و به امر به معروف و نهى از منكر با من بيعت كنيد. براى خدا سخن بگوييد و در راه او از سرزنش هيچ نكوهشگرى بيم و پروا نداشته باشيد. بايد مرا يارى كنيد و اگر نزدتان آمدم، همان گونه كه از زن و فرزند خود مراقبت مىكنيد بايد از من حفاظت نماييد كه در اين صورت بهشت درانتظار شماست». آنان نيز طبق همين اصول با آن حضرت عهد و پيمان بستند. آنگاه رسولخدا(ص) فرمود: دوازدهتن از افراد با شخصيت، از ميان خود به من معرفى كنيد تا امور مربوط به مردم را سر و سامان دهند. آنان هم دوازده نفر را از ميان برگزيده و رسولخدا(ص) بدانان فرمود: شما عهدهدار امور قوم خود باشيد، همان گونه كه حواريون، نسبت به عيسى بن مريم(ع) بودند و من نيز مسؤوليت قوم خود را بر عهده دارم. و سپس آنان رهسپار مدينه گرديدند و اسلام به سرعت ميان مردم آن سامان گسترش يافت.
1- انعام (6) آيات 52 - 53.
2- زخرف (43) آيات 31 - 32.
3- برخى از مفسرين گفتهاند: اين آيات درباره مردى از بنىاميّه (عثمان) كه نزد پيامبر ايستاده بود نازل شده؛ هنگامى ابن اممكتوم واردشد، او چهره درهم كشيد و از او رو برگرداند و خداوند او را بر اين كار مورد عتاب قرار داد. مفسران نسبتِ اين عمل را به پيامبر6 صحيح نمىدانند، زيرا خداوند آن حضرت را برتر از اين صفات قرار داده است و از او به بهترين نمونه اخلاق نكو و پسنديده ياد كرده و فرموده است: <و لو كنت فظاً غليط القلب لانفضوا من حولك؛ اگر تو درشتخو بودى مردم از پيرامونت پراكنده مىشدند» و <انك لعلى خلق عظيم» مكارم اخلاق و برخورد بسيار مناسب حضرت به اندازهاى بود كه هرگاه با كسى مصافحه مىكرد، هرگز دستش را از دست او نمىكشيد تا طرف مقابل دستش را جدا كند. بنابراين، چگونه ممكن است انسانى كه در بلنداى قلّه صفات برجسته و اخلاق پسنديده است، در مقابل فردى نابينا كه براى پذيرش اسلام آمده، چهره درهم كشد؟! تمام پيامبران خدا از چنين برخوردهايى منزه و پيراسته بودهاند. <ج».
4- عبس (80) آيات 1 - 10.