نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: ابتدای برزخ

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر بخش علوم پزشکی
    تاریخ عضویت
    December 2012
    شماره عضویت
    4618
    نوشته
    17,582
    صلوات
    114
    دلنوشته
    2
    سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف
    تشکر
    9,116
    مورد تشکر
    7,889 در 2,475
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض ابتدای برزخ



    مقدمه
    کتاب (داستان) سیاحت غرب الهام گرفته در آیات قرآن و کلمات گهر بار معصومین (علیه السلام) و اشعار می باشد به واقعیتهای اعمال انسانی پرداخته و چون نویسنده(آیت الله نجفی قوچانی) سر گذشت خودش را بیان می کند همه فراز و نشیب زندگی خود را صادقانه بیان کرده است. در این کتاب فضیلت ها به صورت زیبای «هادی » و گناه ها و زشتی ها و نادرستی ها به صورت زشت «سیاه» همسفرش هستند.
    آیت الله نجفی قوچانی در این کتاب با قرار دادن خودش به عنوان محور داستان، در اصل انسانی را به تصویر کشیده که در راه رضای الهی قدم برمی داشته ولی تا حدودی دارای لغزش بوده است .

    کتاب حاضر با به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ، انسان را با ایمان تر می کند و اعتقاد قلبی اش را افزایش می دهد، زیرا خواننده اعمال را همراه با آثار آن در برابر دیده مجسم می کند.

    ابتدای برزخ - قسمت اول

    و من مُردم. پس دیدم ایستاده¬ام و بیماری بدنی که داشتم ندارم و تندرستم. و خویشان من در اطراف جنازه برای من گریه می کنند و من از گریۀ آنها اندوهگینم و به آنها می گویم: «من نمرده¬ام، بلکه بیماریم رفع شده است.»

    کسی گوش به حرف من نمی کند، گویا مرا نمی بینند و صدای مرا نمی¬شنوند و دانستم که آنها از من دورند. من نظر به آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم، خصوص بشرۀ پهلوی چپ او را که برهنه بود و چشمهای خود را به آنجا دوخته بودم. و جنازه را بعد از غسل و دیگر کارها، به طرف قبرستان بردند، من هم جزو مشیّعین (تشییع کنندگان) رفتم.

    در میان آنها بعضی از جانورهای وحشی و درّندگان از هر قبیل می دیدم، که از آنها وحشت داشتم ولی دیگران وحشت، و آنها نیز اذیّتی نداشتند، گویا اهلی و به آنها مأنوس بودند. و جنازه را سرازیر گور نمودند و من در گور ایستاده تماشا می کردم و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود، به ویژه هنگامی که دیدم در گور جانورهایی پیدا شدند و به جنازه حمله¬ور گردیدند. و آن مردی که در گور جنازه را خوابانید، متعرّض آن جانورها نشد؛ گویا آنها را نمی دید. و از گور بیرون شد و من از جهت علاقمندی به آن جنازه داخل گور شدم، برای بیرون نمودن آن جانوران؛ ولی آنها زیاد بودند وبر من غلبه داشتند.


    و دیگر آنکه مرا چنان ترس گرفته بود، که تمام اعضای بدن می لرزید. و از مردم دادرسی خواستم. کسی به دادم نرسید و مشغول کار خود بودند، گویا هنگامۀ میان گور را نمی دیدند. ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند، که آنها کمک نموده، آن جانوران فرار نمودند. خواستم از آنها بپرسم، که آنها کیانند؟! گفتند: «انّ الحسنات یذهبن السیّئات ؛ [(البته) خوبیها بدیها را از میان می برد.]» و ناپذیر شدند. پس از فراغت از این هنگامه ملتفت شدم، که مردم سر گور را پوشانیده اند و من را در میان گور تنگ و تاریک، ترک کرده¬اند. و می بینیم آنها را که رو به خانه¬هایشان می روند و حتی خویشان و دوستان و زن و بچّه خودم که شب و روز در صدد آسایش آنها بودم. و از بی¬وفایی آنان بسی اندوهناک شدم.

    ویرایش توسط سابحات : 12-02-2012 در ساعت 18:10 دلیل: ریزی خط و در هم بودن مطالب


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    873
    نوشته
    4,037
    تشکر
    9,324
    مورد تشکر
    9,396 در 3,226
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    یاری دادرس


    از خوف و وحشت گور و تنهایی نزدیک بود، دلم بترکد.
    با حال غربت و وحشت فوق العاده ویأس از غیر خدا در بالا سر جنازه نشستم.
    کم کم دیدم قبر می لرزد و از دیوارها وسقف لحد، خاک می ریزد و خصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد، کأنّه جانوری آنجا را می خواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالاخره آنجا شکافته شد.

    دیدم دو نفر با رویهای موحش و هیکل مهیب داخل قبر شدند؛ مثل دیوهای قوی هیکل و از دهان و دو سوراخ بینی هایشان دود و شعلۀ آتش بیرون می رود و گرزهای آهنین که با آتش، سرخ شده بود، که برقهای آتش از آنها جستن می کرد، در دست داشتند و به صدای رعد آسا که گویا زمین و آسمان را به لرزه آورده، از جنازه پرسش نمودند، که : «من ربّک؛ [پروردگارت کیست؟]»


    من از ترس و وحشت نه دل داشتم و نه زبان. فکر کردم که جنازۀ بی روح جواب اینها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خوهند زد، که قبر پر از آتش شود و با آن وحشت مالاکلام، این آتش سوزان هم سربار خواهد شد. پس بهتر این است، که من جواب گویم.

    توجه نمودم به سوی حق و چاره¬ساز بیچارگان و کارساز درماندگان. و در دل متوسل شدم به «علی بن ابی طالب» چون او را به خوبی می شناسم ودادرس درماندگان فهمیده بودم ودوست داشتم اورا، وقدرت وتوانایی اورا در همه عوالم و منازل نافذ می دانستم. واین یکی از نعمتها و چاره سازیهای خداوند بود که در همچو موقع وحشت وخطرناکی که آدمی ازهوش بیگانه می شود؛ «و تری النّاس سکاری، و ماهم بسکاری ؛ [ و مردم را مست می بینی و حال آنکه مست نیستند.]» آن وسیلۀ بزرگ را بیاد آدمی می آورد. و به مجرّد این خطور و الهام، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد و چون سکوت و لاجوابی من به طول انجامیده بود، آن دو سائل به غیظ و شدت مالاکلام دوباره سؤال نمودند که:«خدا ومعبود تو کیست؟» به صورت و هیبتی که صد درجه از اولی سخت تر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشمهایشان برق آتش شعله می زند و گرزها بالا رفت و مهیّای زدن شدند. مثل اوّل نترسیدم و به صدای ضعیف گفتم که: «معبود من خدای یگانه بی¬همتاست».

    «هوالله الذی لا إله الّا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرّحیم، هوالله الذی لاإله الّا هو الملک القدوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبر سبحان الله عما یشرکون ؛ [اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست؛ دانندۀ غیب و آشکار است، اوست رحمتگر مهربان. اوست خدایی که جز او معبودی نیست؛ همان فرمانروای پاک سلامت [بخش و] مؤمن [به حقیقت حقۀ خود که] نگهبان، عزیز، جبّار، [و] متکبر[است]. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می گردانند.]»


    و این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم، که خیال نکنند، بنی آدم فضلی و کمالی ندارند؛ و چنانکه روز اوّل بر خلقت بنی آدم اعتراض نمودند، که :«غیر از فساد و خون ریزی چیزی در آنها نیست».

    بالجمله، پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آنها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرو نشست، حتی یکی به دیگری گفت: «معلوم می شود که این از علمای اسلام است، سزاوار است که بعد از این به طور نزاکت از او سؤال شود.» ولی آن دیگری گفت: «چون مناط (ملاک) رفتار ما با این شخص جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده و وظایف خود را انجام دهیم و این هر که باشد؛ عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد.»

    امضاء
    او منتظر ماست تا شرایط را برای ظهورش مهیا کنیم

    هر یک از ما در قبال خون هر مظلومی که در جهان بر زمین میریزد مسوولیم


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    873
    نوشته
    4,037
    تشکر
    9,324
    مورد تشکر
    9,396 در 3,226
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    پس سؤال نمودند: «من نبیک [پیامبرت کیست؟]»
    در این هنگام طپش قلب من کمتر شده و زبانم بازتر و صدایم کلفت¬تر گردیده بود. جواب دادم: «نبی و رسول الله الی الناس کافة محمد بن عبدالله خاتم النبیین ، و سید المرسلین(ص)؛ [پیامبر و رسول خدا، به سوی تمام مردم؛ حضرت محمدبن عبدالله که خاتم پیامبران و آقای رسولان است، می باشد.]»
    در این هنگام غیظ و غضبشان بالکلیه رفت و صورتشان روشن گردید و از من هم آن ترس و وحشت نیز رفت. پس سؤال نمودند از کتاب و قبله و امام و خلیفه رسول الله (ص).

    جواب دادم: «وحیث ما کنتم، فولّوا وجوهکم شطره ؛ [و هر کجا بودید رویهای خود را به سوی آن (مسجدالحرام) بگردانید.]» «المسجد الحرام ظاهرا و باطنا الحق المتعال.» «و جهت و جهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین ؛ [و من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشرکان نیستم.]»


    «و أئمتی خلفاء نبی إثنی عشر إماما، اولهم علی بن أبی طالب و اخرهم حجة بن الحسن صاحب العصر و الزمان مفترضو الطاعة و معصومون من الخطاء والزلل، شهداء دارالفناء و شفعاء دارالبقاء؛ [پیشوایانم، جانشینان پیامبر (ص)، دوازده امام می باشند، که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخرین آنها حجة بن الحسن (ع) صاحب العصر و الزمان می باشد. اطاعت از فرمان آنان واجب است و آن بزرگواران از هر خطا و لغزشی منزّه می باشند، گواهان [کارهای مردم در] دنیا و شفیعان سرای جاوید (آخرت) هستند.]»

    و یک یک اسامی و نسب و حسب آن بزرگواران را برای آنها شرح دادم.

    گفتند: «این همه طول و تفصیل لازم نبود، جواب هر کلمه، یک کلمه است.»
    گفتم: «برای شما از این مفصّل تر لازم است، زیرا که دربارۀ ما ازاول بدگمان بودید و بر خلقت ما اعتراض نمودید، با اینکه بر فعل حکیم نمی بایست اعتراض نمود. و از آن روزی که اعتراض شما را فهمیدم، از شما دقّ دلی پیدا کردم ، حتی آنکه متعهد شدم، که اگر مجالی (فرصتی) بیابم از شما سؤالاتی بنمایم و چون چرایی دراندزم. ولی حیف که با این گرفتاری و مضیقه مجالی برایم نمانده؛
    با لب دم¬ساز خودگر جفتمی همچون نی من گفتنی¬ها گفتمی»

    و سکوت نمودم و منتظر بودم، که چه سؤالی بعد از این می کنند. دیدم سؤالی نکردند، فقط پرسیدند: «این جوابها را از کجا می گویی و از که آموختی؟»

    من از این سؤال به فکر فرو رفتم، که ادلّه و براهینی که در دار¬ غفلت و جهالت و خطا و سهو مرتّب نموده بودیم، از کجا سهو و خطایی در مادّه و یا درصورت و یا در شرایط انتاج (نتیجه گرفتن) آن روی نداده باشد؟ و از کجا که عقیم را منتج خیال نکرده باشیم؟ و از کجا که آنها به موازین منطقیه درست دربیاید؟ و از کجا که آن موازین ، موازین واقعیه باشد و خود ارسطو که مقنّن (قانون گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟ و چه بسا که در همان عالم ملتفت به بعضی لغزشها نشویم.

    علاوه بر این، بر فرض صحت و درستی آن براهین، فقط وفقط آنها در آن عالم که خانۀ کوری ونادانی است محل حاجت هستند، چون آنها حکم عصا را دارند و شخص کور و یا در مواضع تاریک و ظلمت¬کرده¬ها محتاج به عصا باشد. و در این عالم که واقعیات به درجه¬ای روشن و چشمها تیزتر، جای عصا نخواهد بود، پس اینها چه از من می خواهند.

    امضاء
    او منتظر ماست تا شرایط را برای ظهورش مهیا کنیم

    هر یک از ما در قبال خون هر مظلومی که در جهان بر زمین میریزد مسوولیم


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    873
    نوشته
    4,037
    تشکر
    9,324
    مورد تشکر
    9,396 در 3,226
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    خدایا من تازه مولود این جهانم و اصطلاح اهل آن را نیاموخته¬ام. بحق علیّ بن ابطالب (ع) مددی کن.
    من دراین فکر و مناجات بودم، که ناگهان نعرۀ آنها، همچون صاعقه¬ای آسمانی، بلند شد که :«بگو آنچه گفتی، از کجا گفتی؟»
    نظر کردم که چشمی نبیند چنان صورت خشمین را! چشمهای برگشته و سرخ شده، همچون شعله آتش و صورت سیاه شده و دهان باز، همچون دهان شتر و دندانها بلند و زرد و گرزها را بلند نموده، مهیّای زدن هستند.

    من از شدت وحشت و اضطراب از هوش بیگانه شدم و در آن حال کاّنه ملهم شدم و به صورت ضعیفی جواب دادم، در حالیکه از ترس چشمم را خوابانده بودم: «ذلک امر هدانی الله الیه ؛ [آن مطلبی است که خدای تعالی مرا به سویش هدایت نموده است.]»
    و از آنها شنیدم که گفتند: «نم، نومة العروس ؛ [بخواب، همانند خوابیدن عروس]» و رفتند.

    من با همان حال گویا به خواب رفتم و یا بیهوش بودم ولی حس کردم که از آن اضطراب راحت شدم.
    **************

    برزخ 2

    ابتدای برزخ - قسمت دوم

    بهترین رفیق

    پس از برهه ای که به حال آمدم و چشم باز نمودم، خود را در حجرۀ مفروشی دیدم و جوان خوش رو و خوش¬مو و خوش بویی را دیدم که سر مرا به زانو نهاده و منتظر به حال آمدن من است.

    من برای تأدب و تواضع برخاستم، به آن جوان سلام نمودم. او هم تبسّمی نموده، برخاست و جواب سلام داده و با من معانقه (مرا در آغوش گرفت) و مهربانی نموده و گفت: «بنشین، که من نه پیغمبرم و نه امام و نه ملک، بلکه حبیب و رفیق تو هستم.»

    پرسیدم : «شما که هستید و اسم تو چیست؟ حسب و نسب خود را به من بگو و زهی توفیق که تو رفیق من باشی و من همیشه با تو باشم.»

    گفت: «اسمم هادی است، یعنی راهنما و یک کنیه¬ام ابوالوفاء و دیگری ابوتراب است ومن بودم که جواب آخری را به دل تو انداختم و تو گفتی و خلاصی یافتی. اگر آن جواب را نگفته بودی، با آن [گرزها] می زدند، که جای تو پر آتش می شد.»

    گفتم: «از مراحم حضرتعالی ممنونم، که حقیقتاً آزاد کردۀ شما هستم ولی آن سؤال آخری آنها به نظر من بی فایده و بهانه گیری بود. زیرا که عقاید اسلامیه را به درستی جواب دادم و امور واقعیه را که شخص اظهار می کند، چون و چرایی ندارد. مثلاً اگر آتشی به دست آدم بگذارند و اظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که : چرا اظهار می کنی دستم سوخت؟ و اگر کسی هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که: مگر کوری؟ نمی بینی که آتش به وری دستم هست؟ و این سؤال آخری از این قبیل است.»


    گفت: «نه چنین است، زیرا که مجرّد مطابقۀ کلام با واقع، مفید به حال انسان نیست؛ بلکه انصاف و عقیدۀ قلبی لازم است که او را محرّک شود به سوی عمل.
    چنانکه گفته شد: «قالت الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا، ولکن قولوا أسلمنا، و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم ؛ [[برخی از] بادیه نشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم. و هنوز در دلهای شما ایمان داخل نشده است.]»
    امضاء
    او منتظر ماست تا شرایط را برای ظهورش مهیا کنیم

    هر یک از ما در قبال خون هر مظلومی که در جهان بر زمین میریزد مسوولیم


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    873
    نوشته
    4,037
    تشکر
    9,324
    مورد تشکر
    9,396 در 3,226
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    مگر در روز اول در جواب «الست بربّکم ؛ [آیا پروردگار شما نیستم؟]» همه بلی نگفتند؟ و اقرار به ربوبیّت و معنویت حق، کما هوالواقع (چنانچه واقع این چنین است] نکردند؟»
    گفتم : «چرا.»

    هادی گفت: «در جهان مادّی که امتحان شدند به تکالیف، چون آن اقرار روز اول زبانی صرف بود، از بعضی از این تکالیف سر بر تافتند و از بوتۀ امتحان خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اول این جهان نیز همه، از مؤمن و منافق، سؤالات اینها را به درستی و موافق جواب می دهند.

    این پرسش آخری امتحانی است، که اگر عقیدۀ قلبی باشد، همان جواب داده می شود و خلاصی حاصل است و الّا جواب خواهد داد، که به تقلید مردم گفتم: «کان الناس یقولون، فقلت؛[مردم می گفتند؛ پس من هم گفتم.]»

    و تقلید در گفتار، بدون عقد قلب مفید فایده نخواهد بود، چنانچه تو خود می دانی که در اخبار معصومین همین تفصیل وارد شده است.»
    گفتم: «حالا یادم آمد، که همین تفصیل در اخبار وارد است ولی دهشت و وحشت هنگام سؤال از یادم برده و تو بیادم آوردی، خدا مرا بی تو نگذارد. حالا بگو، تو از کجا با من آشنا شدی و حال آنکه من با تو سابقه ای ندارم و با این همه عشق مفرطی که بتو دارم، فراق تو را مساوی با هلاکت خود می دانم.»

    گفت: «من ازاول با تو بوده ام و مهربانی داشته ام و لیکن محسوس تو نبوده ام، چون دیدۀ تو در جهان مادّی، چندان بینایی نداشته. من همان رشتۀ محبّت و ارتباط تو است (تو هستم) به علی بن ابیطالب (ع) و اهل بیت پیغمبر (ص) و سورۀ هدای هستم از او در تو، به قدر قابلیت تو. از این رو اسم من «هادی» است ولی نسبت به تو. و او هادی همۀ پرهیزکاران است.

    و از تو هیچ جدایی ندارم، مگر اینکه تو خود را به هوسهایی، از من دور داری.
    و وجه اینکه کنیۀ من «ابوالوفاء» و «ابوتراب» شده است، رفتار تو است؛ بر طبق اقوال و وعده ها، غالباً و حتی الامکان، و تواضع تست برای مؤمنین. و سخن کوتاه من متولد از علی(ع) هستم، در گهوارۀ دل تو، به اندازۀ قوّه و استعداد تو. و سازگاری و ناسازگاری و بود و نبود من با تو، به دست و اختیار تو بوده؛ در صورت معصیت از تو گریخته ام و پس از توبه ، با تو همنشین بوده ام. از این جهت گفتم در مسافرت این جهان از تو جدایی ندارم، مگر هنگام تقصیر و یا قصوری که از ناحیۀ خودت بوده


    من الآن می روم و تو باید، فی الجمله، استراحت کنی. و من همان امانت الهیه ام که به تو سپرده شده است،

    تنها که ماندم به فکر احوال خود و بیانات هادی فرو رفتم؛ دیدم حقیقتاً حالات و رفتارهای آدمی در جهان مادّی خوابی است که دیده شده و حالا که بیدار و هوشیار شده ایم، تعبیر آن خواب است که ظاهراً و مرئی می شود.

    کلام ذوالقرنین در ظلمات که: «هر که از این ریگ بردارد به روشنایی که رسید پشیمان است و هر کس که برنداشت نیز پشیمان خواهد بود.» کنایه از همین دو حال انسان خواهد بود، در دنیا و آخرت که هر کس به اندازه ای افسوس دارد.
    ولکن پشیمانی حالا سودی ندارد، در توبه بسته شده و در این اندیشه و غم و اندوه خمار خواب مرا گرفت.


    امضاء
    او منتظر ماست تا شرایط را برای ظهورش مهیا کنیم

    هر یک از ما در قبال خون هر مظلومی که در جهان بر زمین میریزد مسوولیم


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    873
    نوشته
    4,037
    تشکر
    9,324
    مورد تشکر
    9,396 در 3,226
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    آثار اعمال و فشار قبر

    چیزی نگذشت که احساس نمودم دو نفر، یکی خوش صورت و دیگری کریه المنظر، در یمین (جانب راست) و یسار (جانب چپ) سر من نشسته اند. اعضای مرا از پا تا سر، هر یک را جداگانه بو می کشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند می نویسند.
    و نیز قوطیهایی کوچک و بزرگ آورده اند و در آنها هم چیزهایی داخل می کنند و سر آنها را لاک می کنند و مهر می زنند و بعضی از اعضا را، از قبیل دل و قوه خیال و واهمه و چشم و زبان و گوش را، مکرر بو می کشند و با هم نجوی می کنند و به دقت، و با تأمل دوباره و سه باره بو می کشند، پس از آن می نویسند و در آن قوطیها، مضبوط می سازند. و من حرکتی به خود نمی دادم که نفهمند من بیدارم ولی درنهایت وحشت بودم.
    از جدیّت آنها در تفتیش و کنجکاوی در صادرات و واردات من اجمالاً فهمیدم که زشتیها و زیباییهای مرا ثبت و ضبط می نمایند و آن خوش صورت، خیرخواه من بود؛ چون در آن نجوی و گفتگویی که با هم داشتند، معلوم بود که خوش صورت نمی گذاشت بعضی از زشتیها ثبت شود، به عذر آنکه توبه نموده و یا فلان عمل نیک، او را از بین برده و یا آن زشت را زیبا و نیکو کرده؛ همچو اکسیر که مس را طلا نماید . و من از این جهت او را دوست داشتم.


    و پس از تمامی کارهای خود، دیدم آن طومار نوشته را لوله کرده و طوق گردنم ساختند و آن قوطیهای سربسته را در میان توبره پشتی نمودند و بر روی سرم گذارند.
    پس از آن قفسۀ آهنینی که گویا از هفت جوش بود آوردند، که به اندازۀ بدن من بود و مرا در میان آن جا دادند و پیچ و مهر و فنری که داشت پیچیدند. کم¬کم آن قفسه تنگ می شد، به حدی مرا در فشار انداخت، که نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها به عجله تمام پیچ و مهره ها را پیچیدند، تا آن قفسه، که گنجایش بدن مرا از اول داشت، به قدر تنوره سماور کوچکی، باریک شد. و استخوانهایم همگی خرد و درهم شکست و روغن من هک به صورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد و هوش از من رفته بود و نفهمیدم.

    پس از هنگامی به هوش آمدم. دیدم، سر مرا هادی به زانو گرفته.

    گفتم: «هادی ببخش حالی ندارم که برخیزم و دراین بی ادبی معذورم. تمام اعضایم شکسته و هنوز نفسم به روانی بیرون نمی شود.»
    و سخنم بریده بریده بیرون می شد و صورتم ضعیف شده و اشکم نیز جاری بود. کاّنه از جدایی هادی گله مند بودم، که در نبود او اولین فشار را دیدم.
    هادی برای دلداری و تسلیت من گفت: «این خطرات از لوازم منزل این عالم است و همه کس را گردن گیر است و اختصاص به تو ندارد و گفته اند: «البلیّة اذا عمت طابت ؛ [بلا و سختی هرگاه همگانی شود، گوارا (و قابل تحمل) می شود.]» هر چه بود گذشت و امید است که بعد از این چنین پیش آمدی تو را نباشد.


    دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیۀ خود شماست. چون این قفسه که خیال کردی از هفت جوش است، ترکیب او از اخلاق ذمیمه انسان است که با نیش غضب به یکدیگر جوش خورده، که روح انسان را درجهان مادی فرا گرفته و در این جهان به صورت قفسه صورت گرفته و ممکن است که هزار جوش باشد. چون اصل خوی زشت سه تا است؛ از (افزون طلبی) ، منائی (کبر و غرور) و رشک بردن (حسد داشتن) که اوّلی: آدم را از بهشت بیرون نمود. و دوم : شیطان را مردود ساخت. و سوم: قابیل را به جهنم برد.

    ولی این سه تا، هزاران شاخ و برگ پیدا می کند و در زیادی و کمی نسبت به اشخاص تفاوت کلی دارد.»
    هادی در بین این گفتار شیرین خود، دست به پشت وپهلو و اعضای من کشید، که خرد شده ها درست و دردها دفع می شد. و از مهربانیهای او قوت و حیات تازه ای در من ساری گردید. صورت و اعضایم از کثافات و کدورت، طهارت یافته بود و شفاف و درخشندگی داشت و فهمیدم که آن فشار، یک نوع تطهیر است برای شخص، که مواد کثافت و کدورات و شرور به آن گرفته می شود. چنانکه به صورت نفت سیاه دیده شد.

    و اگر چه در تعبیر ائمه (ع) به این طور است که شیرمادر، از دماغ بیرون می شود.
    ولی چون اصل آن شیر، خون حیض است و او (آن) سیاه و از آن جنس نجاسات است، پس منافات ندارد که به رنگ سیاه و کثیف دیده شود.

    هادی گفت: «این توبره پشتی بار تو است، بازکن ببینم چه دارد.»
    امضاء
    او منتظر ماست تا شرایط را برای ظهورش مهیا کنیم

    هر یک از ما در قبال خون هر مظلومی که در جهان بر زمین میریزد مسوولیم


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    كاربر ويژه
    تاریخ عضویت
    November 2010
    شماره عضویت
    873
    نوشته
    4,037
    تشکر
    9,324
    مورد تشکر
    9,396 در 3,226
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    تمام قوطیهای سربسته را دیدم؛ روی بعضی نوشته بود: «زاد فلان منزل» و روی بعضی :«خطرات و عقبات فلان منزل» و بعضی پاکتها نیز بود متعلق به بعضی منازل که در آنجا باید باز شودو معلوم گردد.
    پرسیدم: «این قوطیها چیست؟»


    گفت: «اینها ساعات لیل و نهار عمر تو است، که در آنها عملهای زشت و زیبا از تو سر زده و پس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده و آن عمل را همچون دانۀ درّ میان خود نگاه داشته و حالا به صورت قوطی سربسته درآمده.»
    گفتم: « این قلّادۀ گردنم چیست؟»

    گفت: « نامۀ عمل تو است، که در آخر کار و روز حساب، باید حساب خرج و دخل تو تصفیه شود و او در این عالم محل حاجت نیست.
    «وکل انسان الزمناه طائره فی عنقه، و نخرج له یوم القیامة کتاباً یلقاه منشورا ؛ [و کارنامۀ هر انسانی را به گردن او بسته ایم و روز قیامت برای او نامه ای که آنرا گشاده می بیند بیرون می آوریم.]» و گفت: من توشۀ سفر تو را کم می بینم، باید چند جمعه اینجا معطّل باشی؛ بلکه از «دارالغرور» چیزی برایت از دوستان برسد، که پیغمبر فرموده است که: «در سفر هر چه زاد و توشه زیاد باشد، بهتر است». ومن باید بروم برای تو تذکره و جواز عبور از سلطان دنیا و دین بگیرم. و چنانچه در بین هفته خبری نرسید، در شب جمعه برو به نزد اهل بیت خود، شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بنمایند.»


    هادی رفت و من به انتظار نشستم – ولی جایم خوب بود؛ حجره ای بود، مفروش به فرشهای الوان و منقّش به نقشهای زیبا – تا شب جمعه رسید و خبری نیامد.
    حسب الوصیّه هادی رفتم، به صورت طیری در منزلم و به روی شاخۀ درختی نشستم و به کردار و گفتارهای زن واولاد و خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات می کردند و آش و پلو ساخته ، «روضه خوانی» داشتند و فاتحه می خواندند، نظر داشتم.
    دیدم کارهایشان مفید به حال من نیست، چون روح اعمال و مقصد اصلی شان آبرومندی خودشان است. و از این جهت، یک فقیر گرسنه را به اطعام خود، دعوت نکرده بودند. مدعوّین (دعوت شدگان) هم مقصدشان فقط خوردن غذا و دیگر کارهای شخصی بود. نه استرحامی برای من و نه گریه ای برای حسین بن علی(ع) . و اگر نقصی در خدمات آنها پیدا می شد، بد می گفتند به مرده و زنده. و اگر اهل بیت و خویشان هم گریه ای داشتند و اندوهگین بودند، فقط برای خودشان بود، که چرا بی پرستار مانده اند و بعد از این برای آنها کی تهیه معاش و زندگی می کند. و چنان به شخصیات دنیایی خود غرقند، که نه یادی از مردن و آخرت خود می کنند. کأنّه این کاسه به سر من تنها شکسته و برای آنها نیست. و کأنّه در مردن من، خدا بر آنها – العیاذبالله (پناه بر خدا) – ظلمی نموده، که این همه چون و چرا می کنند.

    ومن با حال یأس و سرشکستی به قبرستان و منزل خود مراجعه نمودم. و نزدیک بود، که بر اهل واولاد خود نفرین کنم ولی حقیقت علم، مانع شد؛ که همین یک قوز برای آنها بس است وقوز بالای قوز نباشد.
    از سوراخ قبر داخل شدم، دیدم هادی آمده است و دیدم یک قاب پر از سیب در وسط حجره گذاشته شده است.
    پرسیدم: «این از کجا است؟»
    هادی گفت: «از رعایات بیرون کسی از اینجا عبوراً می گذشت، آمد به روی قبر و فاتحه ای خواند. ای خاصیت نقدی او است و خدا رحمت کند او را که به موقع آورد.»


    با آرزوی برزخی زیبا برای همه ....
    امضاء
    او منتظر ماست تا شرایط را برای ظهورش مهیا کنیم

    هر یک از ما در قبال خون هر مظلومی که در جهان بر زمین میریزد مسوولیم


  9. تشكر

    مدير اجرايي (13-02-2012)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi