یاری دادرس
از خوف و وحشت گور و تنهایی نزدیک بود، دلم بترکد.
با حال غربت و وحشت فوق العاده ویأس از غیر خدا در بالا سر جنازه نشستم.
کم کم دیدم قبر می لرزد و از دیوارها وسقف لحد، خاک می ریزد و خصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد، کأنّه جانوری آنجا را می خواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالاخره آنجا شکافته شد.
دیدم دو نفر با رویهای موحش و هیکل مهیب داخل قبر شدند؛ مثل دیوهای قوی هیکل و از دهان و دو سوراخ بینی هایشان دود و شعلۀ آتش بیرون می رود و گرزهای آهنین که با آتش، سرخ شده بود، که برقهای آتش از آنها جستن می کرد، در دست داشتند و به صدای رعد آسا که گویا زمین و آسمان را به لرزه آورده، از جنازه پرسش نمودند، که : «من ربّک؛ [پروردگارت کیست؟]»
من از ترس و وحشت نه دل داشتم و نه زبان. فکر کردم که جنازۀ بی روح جواب اینها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خوهند زد، که قبر پر از آتش شود و با آن وحشت مالاکلام، این آتش سوزان هم سربار خواهد شد. پس بهتر این است، که من جواب گویم.
توجه نمودم به سوی حق و چاره¬ساز بیچارگان و کارساز درماندگان. و در دل متوسل شدم به «علی بن ابی طالب» چون او را به خوبی می شناسم ودادرس درماندگان فهمیده بودم ودوست داشتم اورا، وقدرت وتوانایی اورا در همه عوالم و منازل نافذ می دانستم. واین یکی از نعمتها و چاره سازیهای خداوند بود که در همچو موقع وحشت وخطرناکی که آدمی ازهوش بیگانه می شود؛ «و تری النّاس سکاری، و ماهم بسکاری ؛ [ و مردم را مست می بینی و حال آنکه مست نیستند.]» آن وسیلۀ بزرگ را بیاد آدمی می آورد. و به مجرّد این خطور و الهام، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد و چون سکوت و لاجوابی من به طول انجامیده بود، آن دو سائل به غیظ و شدت مالاکلام دوباره سؤال نمودند که:«خدا ومعبود تو کیست؟» به صورت و هیبتی که صد درجه از اولی سخت تر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشمهایشان برق آتش شعله می زند و گرزها بالا رفت و مهیّای زدن شدند. مثل اوّل نترسیدم و به صدای ضعیف گفتم که: «معبود من خدای یگانه بی¬همتاست».
«هوالله الذی لا إله الّا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرّحیم، هوالله الذی لاإله الّا هو الملک القدوس السّلام المؤمن المهیمن العزیز الجبّار المتکبر سبحان الله عما یشرکون ؛ [اوست خدایی که غیر از او معبودی نیست؛ دانندۀ غیب و آشکار است، اوست رحمتگر مهربان. اوست خدایی که جز او معبودی نیست؛ همان فرمانروای پاک سلامت [بخش و] مؤمن [به حقیقت حقۀ خود که] نگهبان، عزیز، جبّار، [و] متکبر[است]. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می گردانند.]»
و این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم، که خیال نکنند، بنی آدم فضلی و کمالی ندارند؛ و چنانکه روز اوّل بر خلقت بنی آدم اعتراض نمودند، که :«غیر از فساد و خون ریزی چیزی در آنها نیست».
بالجمله، پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آنها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرو نشست، حتی یکی به دیگری گفت: «معلوم می شود که این از علمای اسلام است، سزاوار است که بعد از این به طور نزاکت از او سؤال شود.» ولی آن دیگری گفت: «چون مناط (ملاک) رفتار ما با این شخص جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده و وظایف خود را انجام دهیم و این هر که باشد؛ عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد.»