صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18

موضوع: ***خاطرات رهبر از جبهه ***

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ***خاطرات رهبر از جبهه ***


    لشكر19

    شب قبل از عمليات، شب پر حادثه‌اي بود.
    من به اتفاق شهيد چمران .سرهنگ سليمي و جواني كه محافظت از شهيد چمران را به عهده داشت و فرداي‌ همان شب به شهادت رسيد، در اتاقي نشسته و در انتظار آغاز عمليات بوديم.

    ساعت 12 شب كه براي خواب رفتيم، شهيد چمران به اتاق من آمد وگفت: «فلاني طرح به هم خورد.»
    پرسيدم: «چطور؟»

    گفت: خبر دادند كه ما تيپ 2 لشكر 92 را لازم داريم و نمي توانيم در اختيار شما بگذاريم. با اين كار عملاً حمله تعطيل خواهد شد.
    من به شدت ناراحت شدم و به فرمانده نيروهاي دزفول كه آن موقع آقاي ظهير نژاد بود تلفن كردم.
    او گفت:
    «بني صدر اين دستور را داده است، زيرا ما اين تيپ را براي كار ديگري مي خواهيم و اگر وارد اين عمليات گردد، احتمال دارد منهدم شود، مگر اين كه مستقيماً فرمانده كل قوا دستور بدهد».

    شهيد چمران با بني صدر تماس گرفت و او هم قول نيم بندي داد و گفت: «حالا ببينم.»

    منبع: ماهنامه سبزسرخ

    راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

    امضاء

  2. تشكرها 3

    parsa (03-04-2010), مدير اجرايي (08-07-2012)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ***خاطرات رهبر از جبهه ***


    ما مي توانيم

    در روزهاي اول جنگ يك نفر نظامي پيش من آمد و فهرستي آورد كه انواع و اقسام هواپيماهاي ما، جنگ و ترابري، در آن فهرست ذكر شده بود و مشخص گرديده بود كه چند روز ديگر همه فروندهاي اين نوع هواپيماها زمينگيرخواهد شد؛ مثلاً اين نوع هواپيما در روز هشتم، اين نوع هواپيما در روز دهم، اين نوع هواپيما در روز پانزدهم!

    اين فهرست را به من داده بود كه خدمت امام ببرم، تا ايشان بدانند كه موجودي ما چيست.
    من به آن فهرست كه نگاه كردم، ديدم ديرترين زماني كه هواپيمايي از انواع هواپيماهاي ما زمينگير خواهد شد، در حدود بيست و چند روز است؛ يعني ما بيست و چند روز ديگر هيچ هواپيمايي نداريم كه بتواند از روي زمين بلند شود!

    من وظيفه‌ام بود كه اين فهرست را ببرم و به امام نشان دهم. ايشان به آن كاغذ نگاه كردند و گفتند، اعتنا نكنيد؛ ما مي‌توانيم!

    برگشتم و به دوستاني كه بودند گفتم امام مي‌گويند: مي‌توانيد، آن هواپيماها، به همت شما و با توانستن شما هنوز پرواز مي‌كنند؛
    هنوز از بسياري از تجهيزات پرنده اين منطقه پيشترند،‌ هنوز در مصاف با سياري از كساني كه وسايل مدرن دارند، برتر و فايق‌ترند.

    از آن روز، نزديك بيست سال مي‌گذرد.
    اين است معجزه همت انسان! اين است معجزه ايمان!

    آن‌ها را ساختند، آن‌ها را تعمير كردند، با آن‌ها كار كردند؛ البته مبالغ نسبتاً قابل توجهي هم در اواخر به آن‌ها اضافه شد، آنچه مهم است، روحيه و ايمان است؛ قدرداني چيزي است كه اين انقلاب و اين حركت عظيم به ما داده است؛
    يعني خودباوري، يعني استقبال، يعني عزت، يعني قطع رابطه آقا بالاسري كساني كه مدعي آقا بالاسري بر همه دنيايند.

    (بيانات در ديدار جمعي از پرسنل نيروي هوايي 19/11/1377)

    منبع: خبرگزاري فارس
    راوي:
    مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي


    امضاء

  5. تشكرها 3

    parsa (17-04-2010), مدير اجرايي (08-07-2012)

  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ***خاطرات رهبر از جبهه ***

    ماجراي سوپرماركت ‌ها

    وقتي وارد جلسه شد، متوجه شديم بني‌صدر از جريان مطلع است و در اتاق ديگري با فرماندهان نظامي مسئله‌ي سوسنگرد را بررسي مي‌كردند.
    تأكيد كرديم بايد زودتر به داد بچه‌ها برسيم و من مي‌دانستم چه بچه‌هاي خوبي هم هستند.
    بچه‌هاي ما در سوسنگرد راه رفت و آمد نداشتند و آذوقه هم به‌شان نرسيده بود. تلفن خوشبختانه بين سوسنگرد و اهواز وصل بود.
    تماس گرفتند: آذوقه چيزي نداريم اما سوپر ماركت‌هاي خود شهر چيزهايي دارند. عده‌اي مي‌گويند كه ما از اين‌ها نمي‌خوريم ممكن است صاحبانشان راضي نباشند.

    فهميدم چه‌قدر اين‌ها فرشته‌اند... فرد سوپرماركتش را گذاشته و فرار كرده و اگر بداند كسي دارد از شهرش دفاع مي‌كند، با كمال ميل حاضر است، خودش غذا را در سيني بگذارد و تعارفشان كند اما اين جوان‌هاي پاك و فرشته‌صفت حاضر نبودند از غذاها استفاده كنند و از ما اجازه مي‌گرفتند. ما هم گفتيم برويد در مغازه‌ها را باز كنيد و هر چه گيرتان آمد بخوريد و هيچ اشكالي ندارد.

    در جلسه‌ي شوراي دفاع مطرح كردم كه اگر شهر را بگيرند اين بچه‌ها شهيد خواهند شد.
    خسارت شهادت بچه‌ها از خسارت گرفتن شهر بيشتر است چون ما شهر را دوباره پس خواهيم گرفت اما بچه‌ها را به دست نمي‌آوريم.
    بني‌صدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطيل كرديم كه بني‌صدر برود دنبال اين كار و من ديگر خاطرم جمع شد.

    روز شنبه ماندم و صبح يكشنبه رفتم اهواز. از آشفتگي و كلافگي سرهنگ سليمي و بچه‌هايي كه آن‌جا بودند، فهميدم كه هيچ كاري انجام نشده، خيلي اوقاتم تلخ شد. گفتم بريم و كاري بكنيم.

    در اين بين بني‌صدر از دزفول با من تماس گرفت. شايد هم من تماس گرفتم گفتم چنين وضعي است و بچه‌ها هيچ كاري نكردند و تو دستوري بده! او به من گفت خوب است شما به ستاد لشكر برويد آن‌ها را نوازشي بكنيد و مسئولين لشكر را تشويقشان كنيد؛ من هم از اين طرف دستور مي‌دهم، مشغول شوند و كار كنند.

    ... مرحوم چمران و آقاي غرضي رفته بودند منطقه را از نزديك بازديد كنند. ما رفتيم ستاد لشكر 92.
    حدود چهار بعد از ظهر بود كه آن‌ها برگشتند. البته چمران رفته بود ستاد خودمان. اما آقاي غرضي و بعضي از فرماندهان نظامي بودند.
    ما بعد از مباحثات و تبادل نظرات زياد، به طرحي رسيديم.
    مشكل عمده‌ي ما نيرو بود.
    لشكرهايمان محدود بود به قول لشكري‌ها منها بودند ... هم تجهيزات كم داشت هم نيرو. تجهيزات را مي‌شد فراهم كرد اما نيرو را نه.



    منبع: خبرگزاري برنا
    راوي:مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي



    امضاء

  7. تشكرها 3

    parsa (17-04-2010), مدير اجرايي (08-07-2012)

  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : ***خاطرات رهبر از جبهه ***


    ميهماني مي رويم


    بسيجي‌ها در جبهه شاد بودند.
    من خودم در اهواز مردي را ديدم كه جوان هم نبود به گمانم همان وقت از شهادتش، در نماز جمعه تهران هم اين خاطره را گفتم _ شب مي‌خواستند به عمليات بسيار خطرناكي بروند؛

    آن وقتي بود كه عراقي‌ها از رود كارون عبور كرده بودند و به اين طرف آمده بودند و در زمين پهن شده بودند.

    خرمشهر داشت به كلي محاصره مي‌شد سال 59، در عين خطر _ شب لباس رزم، لباس نظامي _ همين لباس بسيجي _ را پوشيده بود و با رفقايش داشتند مي‌رفتند.
    او آذربايجاني بود، اما در تهران تاجر بود؛
    داشت با تلفن با منزلش خداحافظي مي‌كرد. من نشسته بودم،
    نمي‌دانست كه من هم تركي بلدم.

    به زنش مي‌گفت: «گد يروخ گناخلقا»؛ (ميهماني مي‌رويم)
    او هم مي‌فهميد كه «گناه خلوق، نجور گناخلوخدي!»
    ( اين ميهماني، چه‌جور ميهماني است!)
    هم اين آگاه بود، هم آن آگاه بود؛ مي‌فهميدند چه كار كنند.

    (بيانات در ديدار گروه كثيري از بسيجيان اردبيل 06/05/1379)

    منبع: خبرگزاري فارس
    راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي



    امضاء

  9. تشكرها 3

    parsa (02-05-2010), مدير اجرايي (08-07-2012)

  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : ***خاطرات رهبر از جبهه ***

    نخود سياه

    از جمله كارهاي شيرين چمران در آن روز اين بود كه وقتي ما در محور عمليات به سمت جلو مي‌رفتيم، پيرمرد مسنّي با همين لباس‌هاي جنگ‌هاي نامنظم آمد و كاغذي را به دست من داد و گفت اين را چمران نوشته.

    من نامه را باز كردم ديدم سفارشي كرده به ايشان و چيزي نوشته كه اين را بده فلاني كه فلان كار را انجام دهد.

    فهميدم كه او را دنبال نخود سياه فرستاده؛ فكر كرده كه پيرمرد است و ممكن است شهيد شود بعد هم هر چه كرده نرفته، نامه را نوشته كه او برود.

    بعد خود پيرمرد هم گفت كه چمران اصرار كرد كه من بروم.
    گفتم: نمي‌روم. گفت: پس اين پيغام را ببر.

    به اين وسيله پيرمرد را از مهلكه بيرون كشيده بود.
    بچه‌هاي جنگ‌هاي نامنظم آن روز خيلي كار كردند و يكي دو كيلومتر جلوتر بودند.
    خود شهيد چمران هم كه خودش جلو بود. اما آن روز ارتش انصافاً دلاوري كرد. تيپ 2 لشكر 92 و گروهي كه خط را داشتند، خيلي فداكاري كردند.

    بچه‌هاي سپاه هم كه در دل ارتش بودند و به حمدالله اين حادثه‌ي شيرين به وقوع پيوست.

    منبع: خبرگزاري برنا
    راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي



    امضاء

  11. تشكرها 3

    parsa (02-05-2010), مدير اجرايي (08-07-2012)

  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : ***خاطرات رهبر از جبهه ***

    همه چيز به هم خورد...

    ساعت حمله، در اصطلاح ساعت سين بود. علي‌الطلوع 26 آبان‌ماه بود. ما خوشحال به ستاد خودمان رفتيم و من فوراً چمران را پيدا و توجيهش كردم؛ خيلي خوشحال شد. قرار شد سرهنگ قاسمي كه فرمانده‌ي لشكر بود، دستور را بنويسد و بفرستد براي ستاد ما ...

    ما آمديم آن‌جا و ساعتي را صحبت كرديم. آن شب جزو شب‌هاي خاطره‌انگيز من است. شب عجيبي بود.
    من بودم با چمران و سرهنگ سليمي و جوان ديگري به نام اكبر كه از محافظان شهيد چمران بود. يك پسر شجاع، خوش‌روحيه، متديّن و جوان برازنده‌اي كه فرداي همان روز كنار چمران شهيد شد.
    او هم مي‌آمد و مي‌رفت و من به چهره‌ي او نگاه مي‌كردم و مي‌ديدم كه او آن شب چهره‌ي عجيبي دارد و شايد واقعاً نور شهادت بود كه در چشم ما جلوه مي‌كرد.
    تا ساعت 12-11 صحبت‌ها را كرديم و بعد رفتيم بخوابيم و آماده شويم براي حركت. تازه خوابم برده بود كه چمران آمد پشت در اتاق و محكم در مي‌زد كه فلاني بلند شو!

    گفتم: چه شده؟
    گفت: طرح به هم خورد. از دزفول خبر دادند كه تيپ 2 لشكر 92 را نياز داريم و نمي‌توانيم بدهيم.
    يعني نيروي حمله‌ور اصلي. من خيلي برآشفته شدم كه چرا اين كار را مي‌كنند اين به جز اذيت كردن و ضربه زدن كار ديگري نيست. تلفن كردم به فرمانده‌ي دزفول تيمسار ظهيرنژاد آن‌جا بود.

    گفتم: چرا اين دستور را داديد؟
    گفت: دستور آقاي بني‌صدر است و علت هم اين است كه اين تيپ را براي كار ديگري به اهواز آورديم و اگر بيايد آن‌جا، منهدم مي‌شود.
    اين تيپ خوبي است و ما از ترس انهدام آن نمي‌خواهيم آن را وارد عمليات كنيم؛ مگر به امر.

    مگر به امر يعني اين كه دستور ويژه‌اي كه از طرف فرماندهي بيايد كه برو. من گفتم اين نمي‌شود. اول اين كه چرا منهدم شود كما اين كه فردا لشكر آمد و منهدم نشد.
    بعد هم اين‌كه چه كاري مهم‌تر از سوسنگرد؟ و اگر اين تيپ نيايد يعني تعطيل شدن اين عمليات و بايد بيايد. قرص و محكم گفتم شما به آقاي بني‌صدر هم بگوييد كه بايد بيايد و دستور را لغو كنيد.

    منبع: خبرگزاري برنا
    راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي


    امضاء

  13. تشكرها 2

    parsa (12-05-2010)

  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,820
    تشکر
    35,203
    مورد تشکر
    35,967 در 11,458
    دریافت
    0
    آپلود
    0



    بسیجی ها در جبهه شاد بودند.
    من خودم در اهواز مردی را دیدم كه جوان هم نبود- به گمانم همان وقت از شهادتش، در نماز جمعه‌ تهران هم این خاطره را گفتم- شب می خواستند به عملیات بسیار خطرناكی بروند. آن وقتی بود كه عراقی ها از رود كارون عبور كرده بودند
    و خرمشهر داشت به كلی محاصره می‌شد- سال 59؛ لباس رزم پوشیده بود و با رفقایش داشتند می‌رفتند.
    او آذربایجانی بود و در تهران تاجر،داشت با تلفن با منزلش خداحافظی می‌كرد.
    من نشسته بودم، نمی‌دانست كه من هم تركی بلدم.
    به زنش می‌گفت «‌گد یروخ گناخلوقا» ؛(میهمانی می رویم) او هم می فهمید كه «گناخلوق، نجور گناخلو خدی»!(میهمانی، چجور میهمانی است!)
    هم این آگاه بود، هم آن آگاه بود؛می‌فهمیدند چه كار می كنند.



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  15. تشكرها 2

    نرگس منتظر (30-03-2011)

  16. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    خاطره رهبر انقلاب از حضور در دزفول در روزهای موشك‌باران


    رهبر معظم انقلاب خاطره‌ای از حضورش در روزهای موشك‌باران شهر دزفول را در خطبه‌های نماز جمعه نهم آبان‌ماه 1359 روایت كرده‌اند که از این قرار است:

    بعد از آنى كه در شهر دزفول مردم بى‌پناه و بى‌دفاع مورد تجاوز سلاحهاى دورزن مزدوران عراقى قرار گرفتند كه ما همان شب اتفاقاً در دزفول بودیم، من صبح وارد شهر شدم و در خیابانها حركت مى‌كردم، شب را در پایگاه نیروى هوایى گذراندیم كه خارج شهر است، روز گفتم بروم ببینم با این حادثه‌ى فاجعه‌آمیزى كه در این شهر رخ داده است و شاید بیش از صد نفر زن و مرد و كودك بى‌گناه و بى‌دفاع نیمه‌ى شب كشته شدند، بروم ببینیم روحیه‌ى مردم چگونه است.

    در این شهر نشانه‌اى از حیات ایمانى و عزم و تصمیم به چشم مى‌خورد. در مقابل عظمت و شجاعت این مردم - چه زنشان و چه مردشان و چه جوانشان و چه پیرشان - انسان مبهوت مى‌ماند.

    رژیم مزدور عراقى براى این‌كه دزفول را تخلیه بكند از مردم و نیروهاى انقلابى را از آن‌جا خارج كند دست به این توطئه‌ى رذالت‌آمیز و پست زده است، مردم شهر را هدف موشكهاى دورزن قرار مى‌دهد ... اما مردم مثل این‌كه هیچ اتفاقى در شب گذشته در شهرشان نیافتاده است.

    البته جوانهاى پرشور شعار مى‌دادند مى‌گفتند به ما سلاح بدهید تا ما برویم انتقام بگیریم. من براى مردم صحبت كردم عصر همان روزى كه شبش آن حادثه اتفاق افتاده بود هزاران نفر جمعیت، با شور، با هیجان، در مسجد جامع شهر دزفول جمع شدند، من سپاس و شكرانه‌ى خودم را از این همه شجاعت به عنوان یك انسانى كه علاقه‌مند به شجاعت است، علاقه‌مند به ایمان است، علاقه‌مند به مردم فداكار است، به آن مردم فداكار عرض كردم الان هم از این تریبون عظیم نماز جمعه، از این تریبون میلیونى و از میان شما برادران و خواهران نمازگزار به تمام مردم شهر دزفول از زن و مرد و پیر و جوان درود مى‌فرستم. مردمان شجاع، مؤمن، متوكل به خدا.

    امضاء

  17. تشكر


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi