صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41

موضوع: *** کرامات شهدا ***

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    ارتفاع نورانی :

    یك شب در منطقه ی « طلائیه » با جمعی از برادران یگان تفحّص نشسته بودیم و برای خودمان « شب خاطره » ‌ای ترتیب داده بودیم .
    در انتهای شب ، یكی از دوستان خاطره‌ ای گفت كه اشک در چشم بچّه‌ ها جمع شد. برادر « بختی » از نیروهای گردان دوّم غرب گفت :
    در كوه‌ های صعب‌ العبور به دنبال پیكرهای مطهّر شهداء بودیم . در راه به پیرمردی برخوردیم كه معلوم نبود در آن حوالی چه‌ كار می ‌كرد. او بعد از سلام و مصافحه از ما پرسید : « در این كوه‌ ها به دنبال چه می‌ گردید؟»

    گفتیم : « برای پیدا كردن پیكر شهداء آمده‌ ایم.»
    بسیار خوش‌ حال شد و ضمن قدردانی از برادران گروه تفحّص گفت :« در این ارتفاع روبرو، مدّت‌ هاست چیزی توجّه مرا جلب كرده... گاهی حلقه‌ای از نور مشاهده می‌ شود كه مانند ستاره می‌ درخشد... بد نیست به آن ‌جا هم سری بزنید.»

    حرف‌ های پیرمرد امیدوارمان كرد و به سمت ارتفاعات به‌ راه افتادیم. ارتفاع صعب‌ العبوری بود و تأمین مناسبی هم نداشت.
    بعد از ساعت‌ ها پیاده ‌روی، به محوطه‌ی بزرگ و سرسبزی رسیدیم كه درختچه ‌ای هم آن‌ جا وجود داشت.
    در نزدیكی درخت مقداری تجهیزات انفرادی رزمندگان ریخته شده بود و این باعث شد تا به دقّت منطقه را بگردیم.

    پس از ساعت ‌ها تلاش ، بالاخره پیكر مطهّر چهار شهید را پیدا كردیم.‌
    شهداء را جهت انتقال به عقب ، آماده كردیم . پس از شش ساعت پیاده روی به نقطه‌ای كه پیرمرد را ملاقات كرده بودیم ، رسیدیم.

    پیرمرد هنوز آن‌ جا بود. تا ما را دید پرسید: « موفق شدید؟»
    ماجرا را برایش شرح دادیم . لب‌ خندی زد و گفت :« اما هنوز آن ارتفاع ، نورانی به نظر می‌ آید!»
    حرف پیرمرد برایمان جالب بود. قرار شد به مقرّمان برویم و فردا صبح در همان ارتفاع كار را ادامه دهیم.
    صبح فردا ، بعد از نماز صبح حركت كردیم .
    با عشق و علاقه مسافت زیادی را در كم ‌ترین فرصت طی كردیم. پای كار كه رسیدیم ، ناگهان یكی از بچّه‌ ها فریاد زد: « شهید... شهید... الله ‌اكبر... صلوات بفرستید!»

    وقتی پیكر مطهّر را از زیر خاک بیرون آوردیم، پیشانی‌ بندی بر روی جُمجمه‌ی شهید به چشم می ‌خورد.
    چفیه‌ی سفید رنگی آغشته به خون دور استخوانِ گردنش پیچیده شده بود و شالِ سبز رنگی به دور كمر شهید بود؛ شالی كه نشانه‌ی سیادت و بزرگواری شهید بود.

    منبع:شمیم عشق

    امضاء

  2. تشكرها 4

    parsa (26-03-2010), خادمه زینب کبری(س) (05-04-2010)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    به طراوت بهار

    بعد از عمليات "مطلع‌الفجر" كه در منطقه‌ي گيلان‌غرب انجام گرفت، پيكر چند تن از شهدا در منطقه جا ماند.

    به دليل حجم آتش دشمن، انتقال اجساد ممكن نبود و بچه‌ها از دور پرندگاني كه قصد آسيب رساندن به پيكر شهدا را داشتند با تير مي‌زدند تا بدن‌ها سالم بماند
    ولي پيكر مطهر شهيدي كه اهل بابل بود، درست مقابل سنگر ديده‌باني عراقي‌ها رو‌به‌روي ما افتاده بود، كه انتقال آن كار ساده‌اي نبود.


    سرگرد «ولي‌بيك ناصري» و خدمه‌ي تانك، هر روز صبح ده، بيست گلوله‌ي تانك به سمت آن سنگر كه از بتون آرمه بود شليك مي‌كردند، اما آن سنگر منهدم نمي‌شد.
    سرانجام يك روز برادر ناصري در حال شليك به آن سنگر بود كه به شهادت رسيد و سنگر منهدم شد.

    بچه‌هاي اطلاعات خود را به زير سنگر ديده‌باني دشمن رساندند و چون احتمال مي‌دادند كه پيكر شهيد تله شده باشد و دشمن‌ها در اطراف آن مين گذاشته باشند، آن را به عقب كشيدند.

    وقتي پيكر شهيد به عقب آمد، با اين‌كه حدود يك ماه از شهادتش مي‌گذشت، با كمال تعجب مشاهده كرديم جسد كاملاً سالم است.

    پيكر او نه سياه شده بود و نه عفونت پيدا كرده بود، و به غير از جاي اصابت گلوله‌ها هيچ اثر ديگري در آن ديده نمي‌شد.


    منبع :كتاب لحظه هاي آسماني
    راوي : محمود رفيعي

    ویرایش توسط نرگس منتظر : 24-03-2010 در ساعت 15:37
    امضاء

  5. تشكرها 4

    parsa (26-03-2010), خادمه زینب کبری(س) (05-04-2010)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***


    آخرين نگاه

    هنگامي‌كه علي‌اكبر را داخل قبر گذاشتند،

    او را به علي‌اكبر حسين (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز كن تا يك‌بار ديگر تو را ببينم.

    آن‌گاه چشمانش را باز كرد»
    و اين‌چنين شهيد علي‌اكبر صادقي، پيك لشكر 27 محمد رسول ا...
    آخرين درخواست مادرش را اجابت كرد و براي ما تصاويري به يادگار گذاشت كه بدانيم «شهدا زنده‌اند».

    منبع :روزنامه جمهوري اسلامي
    راوي : مادرشهيد


    امضاء

  7. تشكرها 3

    parsa (26-03-2010)

  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    توسل به امام رضا (ع)

    چند روزي بود كه موفق نشده بوديم پيكر شهيدي را كشف كنيم و برادران، اين مسأله را يك سلب توفيق از خود مي‌دانستند.
    به همين خاطر، يك شب مراسم دعا و زيارت عاشورا برگزار كرديم و در آخر، همگي به امام رضا (ع) متوسل شديم تا بلكه بتوانيم پيكر شهدا را كشف كنيم.

    فرداي آن روز، بچه‌ها با اميد و روحيه‌ي بالايي شروع به كار كردند.

    در حين كار به پيكر شهيدي دست يافتيم كه دل همه‌ي بچه‌ها را شاد كرد.

    بعد از تفتيش وسايل همراه اين شهيد، آيينه‌اي را در جيب او يافتيم كه تصويري
    از بارگاه امام رضا (ع) بر آن منقوش بود.

    اين شهيد «سيد طباطبايي» نام داشت و اهل «ورامين»‌بود.

    آري!
    كشف و شهودهايي از اين قبيل، لحظه‌هاي بچه‌ها را تزيين مي‌كند، لحظه‌هايي كه مثل شهدا تقدس دارند، لحظه‌هايي كه برگشت ناپذيرند.



    منبع :كتاب كرامات شهدا - صفحه: 123
    راوي : ع.رحمانيان
    امضاء

  9. تشكرها 2

    parsa (26-03-2010)

  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    رؤياي صادقه

    قبل از آغاز عمليات، سيد به من گفت: «حضرت زهرا (س)‌ را در خواب ديدم و به حضرت (س) التماس كردم تا پيروزي در عمليات را ببينم، بعد شهيد شوم».

    حضرت (س) به من فرمودند:
    «تو پيروزي را مي‌بيني و شهيد مي‌شوي».

    راست مي‌گفت، نگاهش رنگ و بوي شهادت داشت.
    در توجيه نيروها گفت: «اصلاً فكر اين‌كه به پشت سر نگاه كنيم را فراموش كنيد. فقط جلو! حتي اگر من مجروح شدم، «مرا روي برانكارد بگذاريد و جلو ببريد».

    بعد رفت بر خلاف هميشه كه لباس‌هاي خاكي مي‌پوشيد، لباس سپاهش را به تن كرد.
    مي‌دانست كه آن شب حادثه‌ي غريبي اتفاق خواهد افتاد.
    نگاهي به نامه‌ي پسرش انداخت.
    گفتم: «سيد حالا كه داريم مي‌رويم عمليات، جوابش را بنويس».
    خنديد.
    نامه را در جيب گذاشت
    و با خنده گفت: «من از نامه زودتر به او مي‌رسم».
    دعاي سيد اجابت شد.
    وقتي پيكرش را به سبزوار انتقال دادند، نامه‌ي پسرش هنوز توي جيبش بود.



    منبع :كتاب وقت قنوت - صفحه: 119


    امضاء

  11. تشكرها 3

    parsa (17-04-2010)

  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    دعوت از دوست


    گفتند كه چيزي از شهيد اورنگي نمي‌دانيم و در تحقيق‌ها هم به جايي نرسيديم، اما در بررسي دقيق متوجه شديم كه در عكس‌ها، يك نفر هميشه در كنار اوست، اويي كه هيچ نام و نشاني از او در دست نبود.

    خيلي گشتيم، اما راه به جايي نبرديم و هيچ يادمان نبود كه دامان تو را بگيريم، اما تو[شهيدمحمود اورنگي] شاهد همه‌ي ماجرا بودي و فرصت به التماس ما نرسيد.


    به سراغ همان دوست رفتي (در خواب) كه:

    «چرا نيستي؟ كارت دارم، سري به ما بزن!»

    و آن دوست از قزوين با پدرت در تبريز تماس گرفت كه حاجي چه خبره؟

    و او گفت كه برو بچه‌هاي يادواره‌ي شهداي مارالان در به در دنبالت هستند!
    بيا و برايشان از محمود بگو!

    آيا همين از تو بس نيست؟



    منبع :كتاب كرامات شهدا - صفحه: 84
    راوي : شهيد محمود اورنگي


    امضاء

  13. تشكرها 3

    parsa (17-04-2010)

  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    خون تازه

    يك‌بار كه با جمعي از بستگان براي فاتحه خواني به سر قبر فرزندم رفته بوديم، مشاهده كردم سنگ بالاي قبر سوراخ شده و نياز به مرمت دارد.

    با پيشنهاد بنّا قبول كرديم سنگ‌هاي اطراف و زير لحد را هم تعمير و عوض كنيم.

    وقتي جسد را كه هنوز داخل پلاستيك بود از قبر بيرون آورديم، صورت عبدالنبي مانند لحظه‌ي تدفينش مثل روز اول بود.

    حتي خراش روي بيني او را مشاهده كرديم.

    فقط پيكرش كمي خشك به نظر مي‌رسيد.

    هنگام انتقال جسد به بالاي قبر، با كمال تعجب ديدم كه چند قطره خون تازه از محل اصابت تركش به سرش به داخل قبر ريخت.

    پس از اتمام كار، همگي افسوس خورديم (22نفر) كه چرا از آن لحظات و كرامت شهيد تصويري نگرفتيم.

    1- شهيد عبدالنبي يحيايي مداح اهل بيت از روستاي انارستان توابع دشتستان كه در تاريخ 8/5/1362 به شهادت رسيده بود و تاريخ اين حادثه 19/7/1371 مي‌باشد.

    منبع :كتاب لحظه هاي آسماني - صفحه: 54

    امضاء

  15. تشكرها 2

    parsa (17-04-2010)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    پيكردرخشان




    در بهار سال 1361 كه بخش دوم عمليات محرم در منطقه موسيان انجام گرفت من مسئول واحد تعاون تيپ 25 كربلا بودم و اجساد مطهر شهدا را از خط مقدم تا 2 با 3 كيلومتر عقب تر انتقال مي داديم.

    در آن ميان شهيدي بود كه از كمر به پايين بدنش متلاشي شده بود ولي نورانيت عجيبي داشت تا آن حد كه بقيه دوستان را كه همكاري مي كردند صدا كرده و آن‌ها نيز اين كرامت شهيد را مشاهده كردند.

    شگفتي مطلب به حدي بود كه به سراغ مشخصات او رفتم و پس از شناسايي (1) از بقيه رزمندگان دعوت كردم تا با مراجعه به گلخانه (2) شهدا از نزديك شاهد اين اعجاز باشند.


    1-شهيد مسلم صديقي پور اهل روستاي كياده آستانه اشرفيه.
    2- محل نگهداري شهدا


    منبع :كتاب لحظه هاي آسماني - صفحه: 59
    راوي : سيدمحمدتقي مؤمني



    امضاء

  17. تشكر


  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    جشن بزرگ

    در آسايشگاه «16 تكريب» برادر جانبازي كه فلج شده بود و قادر به انجام هيچ كاري نبود، حضور داشت.
    به همين خاطر ساير برادران كارهاي او را انجام مي‌دادند.
    هميشه هنگام آمارگيري، ايشان كنار در خروجي آسايشگاه مي‌نشست، ولي اين‌بار او آن‌جا حضور نداشت ولي آمار صحيح بود.

    مأمور سرشماري متعجب اسم او را خواند و در كمال ناباوري مشاهده كرد كه او سالم در صف ايستاده است.

    همه علت را جويا شديم،
    گفت: شب قبل بسيار بي‌قرار بودم، ولي زودتر از همه به خواب رفتم. ديدم كه دو سيد بزرگوار با عباي سبز از پنجره‌ي آسايشگاه وارد شدند.
    يكي از آن‌ها دستش را بر پاهايم كشيد و فرمود:

    «تو سالم هستي. شما جشن بزرگي در پيش داريد كه بايد سعي كنيد هرچه باشكوه‌تر برگزار شود. از هيچ‌كس هم جز خدا ترسي به خود راه ندهيد، ما پشتيبان شما هستيم.»
    و سپس آن بزرگواران از همان محل ورود، رفتند.
    وقتي از خواب بيدار شدم، با گريه به سمت پنجره دويدم.

    15 روز بعد، جشن نيمه‌ي شعبان سال 1368 به يمن شفاي آزاده‌ي عزيزمان و بنا به سفارش آن بزرگواران در سراسر اردوگاه جشن‌هاي مختلفي برپا شد.

    منبع :كتاب بانوي فريادرس - صفحه: 14
    راوي : جان علي ترابي



    امضاء

  19. تشكر


  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    شهيد گمنام

    در تاريخ 17/8/1373 پيكر شهيدي كه پس از 12 سال از منطقه‌ي عملياتي والفجر مقدماتي آورده شده بود، در قطعه‌ي ثامن‌الائمه گلستان شهداي اصفهان به نام شهيد گمنام دفن گرديد.
    چهار سال بعد شبي مادر ايشان خواب ديد.
    از طرف قبرستان خيابان فيض وارد گلستان شهداي اصفهان گرديد.

    از قسمتي كه مرقد آيت‌الله فاضل هندي و آيت‌الله خراساني است پله‌هايي در جلوي او نمايان گرديد و با پايين رفتن به باغي وارد شد، كه در محفلي نوراني عده‌اي از علما از جمله آيت‌الله خراساني و آيت‌الله ارباب تشريف دارند.

    ايشان آن‌ها را قسم داد كه قبر فرزندش را به او نشان بدهند.
    مرحوم آيت‌الله خراساني(1) گفت: قبر فرزند شما را آقاي مكي‌نژاد مي‌داند.
    به ايشان بگو شهيد گمنامي را كه در نزديكي آيت‌الله اشرفي اصفهاني مدفون شده به شما نشان بدهد.

    آن زمان من (2) در مشهد بودم و قضيه‌ي خواب را از حاج آقا ناظم شنيدم. اكنون آن شهيد گمنام سنگ قبر جديدي دارد:
    شهيد مهدي شريفي، فرزند احمد، متولد 1339.


    1_ سال‌ها قبل از انقلاب وفات يافته است.
    2_آقاي مكي‌نژاد

    منبع :كتاب لحظه هاي آسماني - صفحه: 84
    راوي : اسدالله مكي ‌نژاد (نماينده‌ ي بنياد شهيد در گلستان شهداي اصفهان)


    امضاء

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi