نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41

موضوع: *** کرامات شهدا ***

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : *** کرامات شهدا ***

    ارتفاع نورانی :

    یك شب در منطقه ی « طلائیه » با جمعی از برادران یگان تفحّص نشسته بودیم و برای خودمان « شب خاطره » ‌ای ترتیب داده بودیم .
    در انتهای شب ، یكی از دوستان خاطره‌ ای گفت كه اشک در چشم بچّه‌ ها جمع شد. برادر « بختی » از نیروهای گردان دوّم غرب گفت :
    در كوه‌ های صعب‌ العبور به دنبال پیكرهای مطهّر شهداء بودیم . در راه به پیرمردی برخوردیم كه معلوم نبود در آن حوالی چه‌ كار می ‌كرد. او بعد از سلام و مصافحه از ما پرسید : « در این كوه‌ ها به دنبال چه می‌ گردید؟»

    گفتیم : « برای پیدا كردن پیكر شهداء آمده‌ ایم.»
    بسیار خوش‌ حال شد و ضمن قدردانی از برادران گروه تفحّص گفت :« در این ارتفاع روبرو، مدّت‌ هاست چیزی توجّه مرا جلب كرده... گاهی حلقه‌ای از نور مشاهده می‌ شود كه مانند ستاره می‌ درخشد... بد نیست به آن ‌جا هم سری بزنید.»

    حرف‌ های پیرمرد امیدوارمان كرد و به سمت ارتفاعات به‌ راه افتادیم. ارتفاع صعب‌ العبوری بود و تأمین مناسبی هم نداشت.
    بعد از ساعت‌ ها پیاده ‌روی، به محوطه‌ی بزرگ و سرسبزی رسیدیم كه درختچه ‌ای هم آن‌ جا وجود داشت.
    در نزدیكی درخت مقداری تجهیزات انفرادی رزمندگان ریخته شده بود و این باعث شد تا به دقّت منطقه را بگردیم.

    پس از ساعت ‌ها تلاش ، بالاخره پیكر مطهّر چهار شهید را پیدا كردیم.‌
    شهداء را جهت انتقال به عقب ، آماده كردیم . پس از شش ساعت پیاده روی به نقطه‌ای كه پیرمرد را ملاقات كرده بودیم ، رسیدیم.

    پیرمرد هنوز آن‌ جا بود. تا ما را دید پرسید: « موفق شدید؟»
    ماجرا را برایش شرح دادیم . لب‌ خندی زد و گفت :« اما هنوز آن ارتفاع ، نورانی به نظر می‌ آید!»
    حرف پیرمرد برایمان جالب بود. قرار شد به مقرّمان برویم و فردا صبح در همان ارتفاع كار را ادامه دهیم.
    صبح فردا ، بعد از نماز صبح حركت كردیم .
    با عشق و علاقه مسافت زیادی را در كم ‌ترین فرصت طی كردیم. پای كار كه رسیدیم ، ناگهان یكی از بچّه‌ ها فریاد زد: « شهید... شهید... الله ‌اكبر... صلوات بفرستید!»

    وقتی پیكر مطهّر را از زیر خاک بیرون آوردیم، پیشانی‌ بندی بر روی جُمجمه‌ی شهید به چشم می ‌خورد.
    چفیه‌ی سفید رنگی آغشته به خون دور استخوانِ گردنش پیچیده شده بود و شالِ سبز رنگی به دور كمر شهید بود؛ شالی كه نشانه‌ی سیادت و بزرگواری شهید بود.

    منبع:شمیم عشق

    امضاء

  2. تشكرها 4

    parsa (26-03-2010), خادمه زینب کبری(س) (05-04-2010)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi