صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 62

موضوع: داستان های قرآنی

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    ميهمانان ناخوانده

    آنگاه كه فرشتگان از ابراهيم عليه السلام جدا شدند به صورت جواناني خوش صورت به شهر سدوم وارد شدند. هنگام ورود به شهر دوشيزه اي را ديدند كه براي بردن آب از منزل خارج شده بود. ايشان از او خواستند آنان را به منزل خود راه دهد و پذيرايي كند. دختر ترسيد كه از قوم لوط گزندي متوجه ميهمانان گردد و او نتواند از آنان حمايت نمايد، لذا تصميم گرفت از پدر خود براي حمايت از ايشان كمك بخواهد، به همين جهت از مسافرين تازه وارد مهلت خواست، تا پيش پدر برود و با او درباره ي آنها مشورت نمايد. دختر نزد پدر شتافت و گفت، پدرجان چند نفر جوان در كنار دروازه شهر شما را مي خواهند، من تاكنون خوش صورت تر از آنان نديده ام و مي ترسم قوم شما از وضع آنان مطلع گردند و رسوايي ببار آورند. پدر، همان لوط پيغمبر بود و اين دوشيزه دختر وي، آنچه به طور مسلم مي توان درباره ي لوط گفت، اين است كه از اين خبر ناگهاني نگران شد و به همراه دخترش به سوي جوانان شتافت تا از وضع ميهمانان ناخوانده مطلع گردد و درباره ي آنان اطلاعات بيشتري به دست آورد و با مشورت با دخترش بهترين راه را براي حفظ و حمايت ايشان انتخاب كند. شايد لوط در آمادگي براي پذيرش ميهمانان ترديد داشت و در قبول آنان به ميهماني مردد بود. لذا به فكرش خطور كرد كه از آنان عذرخواهي كند و يا آنان را در جريان وضع خطرناك قوم بگذارد تا او را به زحمت نيندازند و به حال خويش واگذارند. ولي كرم و عطوفت لوط به او اجازه اين كار را نداد، مروت و مردانگي او را به پيش راند و مشكلات راه را در نظرش هموار ساخت، لذا مخفيانه به استقبال ميهمانان خود شتافت. لوط عليه السلام كوشيد تا دور از چشم قوم خود و قبل از اين كه آنان متعرض ميهمانانش شوند و از آمدنشان جلوگيري كنند به ميهمانان خويش برسد، زيرا قوم او، لوط را از مراوده با مردم و بيگانگان بر حذر مي داشتند و به او گفته بودند كه حق ندارد از ميهماني پذيرايي كند و نبايد كسي شب وارد منزل او شود. گويا آنها لوط عليه السلام را دردسر بزرگي براي خويش مي دانستند و مي ترسيدند دعوت او منتشر گردد. ايشان لوط را خطر بزرگي مي پنداشتند كه از طغيان آن در هراس بودند، در صورتي كه لوط فقط دشمن اخلاق و رفتار ناشايست آنان و مخالف مفاسدشان بود







    امضاء


  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    قوم لوط تمايلي به دختران او ندارند

    لوط مخفيانه خود را به ميهمانان رساند و با آغوش باز از آنان استقبال كرد و با روي خوش آنان را پذيرفت، سپس آنان را به دنبال خود به سوي خانه فرا خواند. او پيشاپيش آنان، به راه خود ادامه مي داد، ولي بيم و نگراني لحظه اي او را آسوده نمي گذاشت و مي ترسيد كه قوم از ورود ميهمانان او با خبر و از وضع آنان آگاه گردند و به سمت او و ميهمانانش هجوم برند، در اين صورت لوط به تنهايي قدرت دفاع از ميهمانان را نداشت و هيچ خويشاونند و ياري هم نداشت كه از تجاوز و بي شرمي قوم جلوگيري كنند. با اين كه لوط در اين افكار غوطه ور بود، ميهمانان خود را به منزل خويش برد و در كتمان موضوع كوشيد و براي جلوگيري از افشاء خبر، خود نيز از ديد مردم پنهان شد، اما متأسفانه همسر لوط كه همفكر قوم خود بود، خبر ورود ميهمانان جديد را منتشر و قوم را مطلع ساخت. به دنبال اعلام اين خبر، قوم شتابان و با شادي و خرسندي و پاي كوبان به طرف منزل لوط روان شدند، لوط چون ديد مردم با چنين حرص و ولع و به قصد كار ناشايست با ميهمانان او آمده اند، ناگزير تقوا و پرهيزكاري را به آنان يادآور شد و از آنان خواست تا از كردار ناشايست خود بپرهيزند و از فسق و فحشاء دوري كنند و دست از اعمال زشت خود بشويند. ولي اين قوم، جنايتكار و كوته فكر و كافراني گمراه بودند و به پند و اندرز لوط گوش ندادند و تسليم رأي وي نشدند، لوط ناچار براي دفاع از ميهمانان در منزل را به روي قوم بست، و مانع اميال نامشروع ايشان شد. آنگاه كه لوط عليه السلام ديد قوم به نصيحت او گوش نمي دهند و دعوت وي را نمي پذيرند، آنان را به پيروي از قانون طبيعت و سنت خلقت و رابطه با همسرانشان كه خدا بر ايشان حلال نموده راهنمايي و ترغيب كرد و به آنان گفت: اين عادت ناپسند خود را كنار بگذاريد و از كيفر اين كردار ناشايست بپرهيزيد، ولي سخنان لوط در گوش آنان اثر نكرد و اعتنايي به نصايح او نكردند، بلكه در كار خويش اصرار و اظهار تمايل بيشتري مي كردند و به آنچه روح ناپاكشان عادت كرده بود، عشق مي ورزيدند و به كار نادرستي كه در انجام آن تصميم گرفته بودند مصّر بودند و حتي هنگامي كه لوط دختران خود را به همسري قوم عرضه نمود به او گفتند: اي لوط تو مي داني ما احتياجي به دختران تو و ميلي به زنان خويش نداريم و خود بهتر مي داني كه ما براي چه كاري به منزل تو آمده ايم. جهان براي لوط تنگ آمد و درهاي اميد به روي او بسته شد و از شدت نگراني و ناراحتي براي ميهمانان خود، مانند داغديدگان در ماتم فرو رفت. تمام آرزويش اين بود كه ميهمانان خود را از شر قوم خويش نجات دهد، لذا گفت: اي كاش من نيرويي داشتم و مي توانستم تجاوز و بي شرمي شما را دفع نمايم و از شر شما در امان باشم و در مقابل شما بايستم. اگر من در بين شما تنها نبودم و داراي اقوام و خويشاونداني بودم شما را به جاي خود مي نشاندم و به شما درس عبرتي مي دادم.






    امضاء

  4. تشكر


  5. Top | #33

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    فرار شبانه لوط و نزول عذاب الهي

    با ادامه اين وضع، ابري از غم و اندوه بر لوط مستولي شد و آنگاه كه از ممانعت قوم مأيوس شد غضبناك گرديد و از وقاحت و جسارت آنان به سختي و مشقت افتاد. لوط مي ديد كه به زودي وارد منزلش مي شوند و به ميهمانان او هجوم مي آورند و آبروي او را مي برند. لوط پي برد كه ديگر نصيحت و پند و اندرز در قوم اثري ندارد و هر راهي كه براي ارشاد آنان پيموده سودي نبخشيده است. آنگاه كه فرشتگان نوميدي و غم و اندوه لوط عليه السلام را ديدند، او را دلداري دادند و خاطر او را آسوده كردند و گفتند: اي لوط ما فرستادگان خداي توييم. ما براي نجات تو آمده ايم و مي خواهيم دست تجاوز را از سر تو كوتاه كنيم، مطمئن باش كه اين قوم كافر به تو و ما دسترسي پيدا نمي كنند و به زودي شكست مي خورند. چند لحظه اي نگذشت كه ترس و نگراني بر قوم مستولي شد و در حالي كه شديداً احساس خطر مي كردند از اطراف خانه لوط متواري شدند. اندوه لوط زدوده و غم او بر طرف گرديد و مورد لطف خدا قرار گرفت و در حالي كه شاد و آسوده خاطر بود از نصرت الهي به وجد آمد و به تهديدهاي قوم خود بي اعتنا شد. هنگامي كه تيرگي غم، از وجود لوط عليه السلام بر طرف شد، فرشتگان خدا به لوط دستور دادند كه شب هنگام با نزديكان خود از شهر خارج شود! زيرا خداوند دستور عذاب اين قوم ستمگر را صادر كرده و كيفر آنها به زودي فرا مي رسد. سپس فرستادگان خداوند به لوط گفتند: همسر خويش را رها كن تا در شهر بماند، او هم بايد به عذاب مردم گرفتار گردد و به سزاي كفر و نفاق خود برسد و او را سفارش كردند؛ چون عذاب نازل گردد، صبر را پيشه خود ساز و ثابت قدم باش. لوط عليه السلام و نزديكانش بدون اظهار تأسف براي مردم شهر، از اين سرزمين ناپاك بيرون رفتند. سپس زمين لرزيد و زير و رو گشت و باراني از سنگ هاي آسماني بر سر قوم لوط باريد و سرزمينشان ويرانه گرديد و خانه هايشان به جرم ستمشان درهم كوبيده شد. "همانا كه در اين سرنوشت نشانه اي است (براي مردمي كه پند و اندرز بگيرند) و بيشتر اين مردم مؤمن نبودند."(شعراء/174)
    1- داستان حضرت لوط از آيات زير اقتباس گرديده است، سوره اعراف، آيات/80 تا 84؛ سوره نمل، آيات/54 تا 58؛ سوره هود، آيات/77 تا 83؛ سوره عنكبوت، آيات/26 تا 35؛ سوره شعراء، آيات/160 تا 175؛ سوره حجر، آيات/ 57 تا 77؛ سوره صافات، آيات/133 تا 138؛ سوره انعام، آيه/ 86؛ سوره انبياء، آيات/ 47 تا 75؛ سوره حج، آيات/ 43 تا 44؛ سوره ق، آيات/ 13 تا 14؛ سوره قمر، آيات/ 33 تا 39. 2- نام لوط از لواط ( انحراف جنسي شايع در ميان قوم لوط) گرفته شده است اين انحراف جنسي در زبان هاي اروپايي به همسو***وليتي Hamo***uality مشهور است. مشهور است كه در تمام مدت دعوت لوط تنها دو دخترش به او ايمان آوردند و همسر او و تمامي اهل شهر سدوم كافر بودند و پس از نزول عذاب و ويراني شهر سدوم، لوط و دخترانش به صوغر هجرت كردند.







    امضاء

  6. Top | #34

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    لقمان حكيم

    لقمان حكيم، غلام سياهي بود كه در سرزمين سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره اي سياه و نازيبا داشت، ولي از دلي روشن، فكري باز و ايماني استوار برخوردار بود. او كه در آغاز جواني برده اي مملوك بود، به دليل نبوغ عجيب و حكمت وسيعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ي آفاق شد. او مردي امين بود، چشم از حرام فرو مي بست، از اداي حرف ناسزا و بي مورد پرهيز مي كرد و هيچگاه دامن خود را به گناه نيالود و همواره در امور زندگي شرط عفت و اخلاص را رعايت مي كرد. اوقات فراغت خود را به سكوت و تفكر در امور جهان و معرفت حق تعالي مي گذراند و براي گذراندن امور زندگي به حرفه خياطي و يا درودگري مشغول بود. (بعضي گويند لقمان بنده اي بود حبشي كه از راه شباني معيشت خود را مي گذراند.) لقمان از خنده بي مورد و استهزاء ديگران پرهيز مي كرد و هيچگاه اراده خود را تسليم خشم و هواي نفس نمي كرد. از كاميابي در دنيا مغرور و از ناكامي اندوهگين نمي شد و صبر و شكيبايي او به حدي بود كه با از دست دادن چند فرزند، از سر زبوني ديدگان خود را به سرشك غم نيالود. در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعي وافر داشت و هرگز به دو كس كه با يكديگر مخاصمه و منازعه يا مقاتله داشتند نگذشت، مگر آن كه در ميان ايشان اصلاح كرد. بيشتر وقت خود را در همنشيني با فقها و دانشمندان و پادشاهان مي گذراند و مسئوليت خطير آنها را گوشزد مي كرد و آنها را از كبر و غرور برحذر مي داشت و خود نيز از احوال ايشان عبرت مي گرفت. در اين شرايط بود كه لقمان شايسته پوشيدن جامه حكمت شد و سپس در نيمروزي گرم كه مردم در خواب قيلوله بودند جمعي از فرشتگان كه لقمان قادر به رؤيت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پيغمبري خدا جويا شدند. لقمان در پاسخ فرشتگان گفت: اگر خداي متعال مرا به قبول اين امر خطير امر كند، فرمان او را با ديده منت خواهم پذيرفت و اميد و يقين دارم كه در آن صورت او مرا در اين كار ياري خواهد كرد و علم و حكمتي كه لازمه اين وظيفه باشد به من عطا خواهد كرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ مي كند، ولي اگر اختيار رد يا قبول اين امر با من باشد، از پذيرش اين مسئوليت بزرگ عذر خواهم خواست و عافيت را اختيار مي كنم. چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذيرش اين مسئوليت را جويا شدند، لقمان گفت: حكومت بر مردم اگر چه منزلتي عظيم دارد، ولي كاري بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاريكي هاي بيكراني وجود دارد كه هر كس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقيم و راه رستگاري منحرف گردد و هر كس از آنها برهد به فلاح و رستگاري نائل خواهد شد. خواري و گمنامي دنيا در برابر عزت و بزرگواري آخرت گوارا است ولي اگر هدف كسي جاه و جلال دنيوي باشد، دنيا و آخرت هر دو را از كف خواهد داد، زيرا عزت و نعمت دنيا موقت و عاريه است و چنين كسي به نعمت و عزت جاودان اخروي نيز دست نخواهد يافت. فرشتگان كه به عقل سرشار لقمان پي بردند او را تحسين كردند و خداي تعالي او را مورد لطف و عنايت قرار داد و سرچشمه حكمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سيل حكمت و نور معرفت بر زبان و بيان لقمان جاري گردد و تشنگان حقيقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حكمت خود سيراب سازد و در اين ميان فرزند برومند لقمان كه نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بيشتر مورد خطاب او قرار مي گرفت گرچه نصايح لقمان بيشتر جنبه عمومي داشت.





    امضاء

  7. Top | #35

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    نصايح لقمان به فرزندش

    سعي لقمان بر اين بود كه در مناسبت هاي مختلف فرزندش و همچنين ساير مردم را پند و اندرز دهد. لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت: فرزندم هميشه شكر خدا را به جاي آور، براي خدا شريك قائل مشو، زيرا مخلوقي ضعيف و محتاج را با خالقي عظيم و بي نياز برابر نهادن، ظلمي بزرگ است. فرزندم: اگر عمل تو از خردي چون ذره اي از خردل در صخره هاي بلند كوه يا آسمانها و يا در قعر زمين مخفي باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخيز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و كيفر آن خواهي رسيد. فرزندم: نماز را به پاي دار! تا ارتباط تو با خدا محكم گردد و از ارتكاب فحشا و منكر مصون باشي و چون به حد كمال رسيدي، ديگران را به معروف و تهذيب نفس و تزكيه روح دعوت و رهبري كن و در اين راه در مقابل سختي ها، صبور و شكيبا باش. فرزندم: نسبت به مردم تكبر مكن و به ديگران فخر مفروش كه خدا مردم خودخواه و متكبر را دوست ندارد. خود را در برابر ايشان زبون مساز كه در تحقيرت خواهند كوشيد، نه آنقدر شيرين باش كه ترا بخورند و نه چندان تلخ باش كه به دورت افكنند. فرزندم: در راه رفتن نه به شيوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذليل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملايم سخن بگو زيرا صداي بلند، بيرون از حد ادب و تشبه به ستوران - ستوران- است. فرزندم: از دنيا پند بگير و آن را ترك نكن كه جيره خوار مردم شوي و به فقر مبتلا گردي و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنيا نكن و در انديشه سود و زيان آن فرو مرو كه زياني به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازماني! فرزندم: دنيا درياي ژرف و عميقي است كه دانشمندان فراواني را در خود غرق كرده است پس براي عبور از اين دريا، كشتي از ايمان و بادباني از توكل فراهم كن و براي اين سفر توشه اي از تقوي بيندوز، و بدان و آگاه باش كه اگر از اين راه پر خطر برهي، مشمول رحمت شده اي و اگر در آن دچار هلاك شوي به غرقاب گناهانت گرفتار گشته اي. فرزندم: در زندان شب و روز زماني را براي كسب علم و دانش منظور كن و در اين راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعايت كن و از مجادله و لجاج بپرهيز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند. فرزندم: هزار دوست اختيار كن و بدان كه هزار رفيق كم است و يك دشمن ميندوز و بدان كه يك دشمن هم زياد است. فرزندم: دين مانند درخت است. ايمان به خدا آبي است كه آن را مي روياند. نماز ريشه آن، زكات ساقه آن، دوستي در راه خدا شاخه هاي آن، اخلاق خوب برگ هاي آن و دوري از محرمات، ميوه آن است. همانطور كه درخت با ميوه ي خوب كامل مي گردد، دين هم با دوري از اعمال حرام تكميل مي شود.





    امضاء

  8. Top | #36

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    لقمان از ديدگاه امام صادق عليه السلام

    از امام صادق عليه السلام سؤال كردند خدا چه حكمتي به لقمان داد كه از او در قرآن ياد شده است؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند حكمتي كه به لقمان داده شده بود نه مال بود و نه مقام و طايفه و نه هيكل و زيبايي، بلكه او مردي بود در كار خدا نيرومند، در راه او پرهيزكار، ساكت، با وقار، دقيق، آينده نگر، تيزبين و پند آموز. او روزها نمي خوابيد و هميشه بر اعمال خود كنترل و نظارت دقيق داشت. از ترس گناه هيچگاه نمي خنديد، غضب و شوخي نمي نمود، خداوند به او اولاد زيادي بخشيد و در حالي كه همه آنها قبل از وي جان سپردند با صبر و شكيبايي مصائب را تحمل كرد و به رضاي خدا راضي بود و براي هيچ يك اشك بر ديدگان جاري نكرد. هر گاه به دو نفر كه اختلاف و يا نزاع داشتند برخورد مي كرد ميان آنان صلح و صفا برقرار مي ساخت و آتش كينه و عداوت را در آنها خاموش مي ساخت.





    امضاء

  9. Top | #37

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    لقمان از ديدگاه مفسرين

    دسته اي از مفسرين معتقدند او پيامبر بوده ولي اغلب او را حكيمي فرزانه دانسته اند. در سياهي چهره او ترديدي نيست ولي حكمت بي نظيرش، سيرت او را بسيار منور كرده بود. كسي از او پرسيد مگر تو همدوش ما گوسفند چراني نمي كردي چه شد كه به اين مقام و منزلت رسيدي؟ لقمان پاسخ داد: خدا را شناختم، امانت را حفظ كردم، راست گفتم و از حرف بي فايده و بي مورد پرهيز كردم. بعضي گفته اند او پسر خواهر ايوب بوده و بعضي ديگر او را پسر خاله ايوب معرفي كرده اند و عده اي ديگر او را از عمو زادگان ابراهيم عليه السلام دانسته اند.





    امضاء

  10. Top | #38

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    نمونه هايي از حكمت لقمان

    لقمان در آغاز، برده خواجه اي توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عين جاه و جلال و ثروت و مكنت دچار شخصيتي ضعيف و در برابر ناملايمات زندگي بسيار رنجور بود و با اندك سختي زبان به ناله و گلايه مي گشود، اين امر لقمان را مي آزرد اما راه چاره اي به نظر او نمي رسيد، زيرا بيم آن داشت كه با اظهار اين معني، غرور خواجه جريحه دار شود و با او راه عناد پيش گيرد. روزگاري دراز وضع بدين منوال گذشت تا روزي يكي از دوستان خواجه خربزه اي به رسم هديه و نوبر براي او فرستاد. خواجه تحت تأثير خصائل ويژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف كرد و لقمان با روي گشاده و اظهار تشكر آنها را تناول كرد تا به قطعه آخر رسيد، در اين هنگام خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد كه خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زياد رو به لقمان كرد و گفت: چگونه چنين خربزه تلخي را خوردي و لب به اعتراض نگشودي؟ لقمان كه دريافت زمان تهذيب و تأديب خواجه فرا رسيده است، به آرامي و با احتياط گفت: واضح است كه من تلخي و ناگواري اين ميوه را به خوبي احساس كردم اما سالهاي متمادي من از دست پر بركت شما، لقمه هاي شيرين و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود كه با دريافت اولين لقمه ناگوار، شكوه و شكايت آغاز كنم. خواجه از اين برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبوني خود در برابر ناملايمات پي برد و در اصلاح نفس و تهذيب و تقويت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شكيبايي بياراست. روزي ديگر خواجه لقمان در سرايي، سفره اي گسترده بود و ميهمانان خود را در سايه جود و كرمش پذيرايي مي كرد. لقمان كه در خدمت ميهمانان و تهيه وسايل رفاه ايشان سعي وافر داشت از شنيدن سخنان بيهوده آنها سخت در عذاب بود و همواره مترصد فرصتي بود تا عادت زشت آنها را گوشزد كند و در اصلاح و تهذيب آنها گامي بردارد. در اين هنگام گروهي از ميهمانان خواجه، وارد سرا شدند و خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندي ذبح كند و غذايي از بهترين اعضاءِ گوسفند مهيا سازد. لقمان غذايي لذيذ از دل و زبان گوسفند، فراهم نمود و نزد ميهمانان آورد. روزي ديگر خواجه امر كرد، از بدترين اعضاءِ گوسفند، غذايي آماده سازد، لقمان بار ديگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهيا كرد. خواجه با تعجب پرسيد: چگونه است كه اين دو عضو گوسفند هم بهترين و هم بدترين هستند؟ لقمان پاسخ داد: اين دو عضو مهمترين اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانكه اگر دل سرشار از نيت خير و زبان گوياي حكمت و معرفت و حلاّل مشكلات و مسايل مردم باشد، اين دو عضو بهترين اعضاء هستند و هر گاه دل بدانديش و پست نيت باشد، زبان گوياي غيبت و تهمت و محرك فتنه و فساد، هيچيك از اعضا، بدتر و زيان بارتر از اين دو عضو نخواهد بود. لقمان نيك و بد هر كاري را مشروط به رضاي وجدان و خشنودي خداوند مي دانست و تمجيد و تحسين خلق را هدف خود قرار نمي داد و از خرده گيري و عيبجويي آنها نيز هراسي نداشت و اين موضوع را نيز همواره به فرزند خود گوشزد مي نمود، تا روزي به جهت اطمينان خاطر، تصميم گرفت اين حقيقت را نزد پسر خود مصور سازد. لقمان به فرزند خود گفت: مركب را آماده ساز و مهياي سفر شو. چون مركب آماده شد، لقمان خود سوار شد و پسرش را پياده دنبال خود روان كرد. در اين حال گروهي كه در مزارع خود مشغول كار بودند آنها را نظاره كردند و به زبان اعتراض گفتند: عجب مرد سنگدلي، خود سواره است و كودك معصوم را پياده به دنبال مي كشد. سپس لقمان خود از مركب پياده شد و پسر را سوار بر مركب كرد تا به گروهي ديگر از مردم رسيد، اين بار مردم با نظاره آنها گفتند: عجب پسر بي ادب و بي تربيتي، پدر پير و ضعيف خود را پياده گذاشته و خود با نيروي جواني و تنومندي بر مركب سوار است. حقا كه در تربيت او غفلت شده است. در اين حال لقمان نيز همراه فرزند خود سوار مركب شد و هر دو سواره راه را ادامه دادند تا به گروه سوم رسيدند، مردم اين قوم چون آنها را ديدند گفتند: عجب مردم بي رحمي، هر دو چنين بار سنگيني را بر حيوان ناتوان تحميل كرده اند و هيچ يك زحمت پياده روي را به خود نمي دهند. در اين هنگام لقمان و پسر هر دو از مركب پياده شدند و راه را پياده ادامه دادند تا به دهكده ي ديگري رسيدند، مردم با مشاهده آنها، زبان به نكوهش گشودند و گفتند: آن دو را بنگريد، پير سالخورده و جوان خردسال هر دو پياده در پي مركب مي روند و جان حيوان را از سلامت خود بيشتر دوست دارند. چون اين مرحله از سفر نيز تمام شد لقمان با تبسمي معني دار به فرزند خود گفت: حقيقت را در عمل ديدي، اكنون بدان كه هيچگاه خشنودي تمام مردم و بستن زبان آنها امكان پذير نيست؛ پس خشنودي خداوند و رضاي وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسين و تمجيد يا توبيخ و نكوهش ديگران توجهي نكن. لقمان همواره رعايت اعتدال و ميانه روي را از شروط كاميابي و موفقيت در امور زندگي مي دانست و رعايت اين اصل را در كليه شئون زندگي لازم و ضروري مي شمرد و معتقد بود افراط و تندروي مي تواند لذت ها را به آلام و عادت ها را به آلودگي تبديل كند. لقمان براي درك صحيح اين موضوع، با بياني جالب و منطقي، فرزند خود را چنين نصيحت كرد: فرزندم اين نصيحت پدر را همواره آويزه گوش خود كن و در زندگي همواره لذيذترين غذاها را ميل كن و فاخرترين جامه ها را بپوش و در بهترين بستر بيارام و از زيباترين زنان ، انتخاب كن . فرزند لقمان از نصايح پدر سخت متعجب شد، زيرا پدر كه همواره او را به اعتدال و اقتصاد در امور زندگي تشويق مي كرد، اين بار او را به افراط و تن پروري ترغيب مي نمود. لذا علت را از پدر خويش جويا شد. لقمان گفت: منظور من از اين سخن آن بود كه اگر زماني براي برآوردن حاجت خود اقدام كني كه ضرورت و شدت آن به اوج خود رسيده باشد، از ساده ترين آنها عالي ترين مراتب لذت را خواهي برد. اگر هنگامي براي خواب و استراحت اقدام كني كه بي خوابي حواس و قواي تو را تحت تأثير و تسخير خود قرار داده باشد، در اين حال پاره خشتي بهتر از بالش پَر و بستري زبر و خشن خوشآيندتر از ملايمترين آنها خواهد بود. فرزندم اگر زماني بر سر سفره بنشيني كه گرسنگي، صبر و طاقت از تو بريده باشد، ساده ترين غذاها براي تو لذيذتر از طعام پادشاهان خواهد بود. اگر نياز تو به جامه تازه مبرم باشد و لباس پيشين قابل استفاده نباشد، جامه كرباس از خلعت شاهانه براي تو برازنده تر خواهد بود... مريدي خلاصه معرفت و روح حكمت لقمان را جويا شد وي گفت: خلاصه معرفت و روح حكمت من آن است كه از امور زندگي آنچه به عهده خالق است، تكلف و زحمتي بر خود روا نمي دارم و آنچه به عهده من است در آن سستي و كوتاهي نمي كنم.



    امضاء

  11. Top | #39

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی





    حضرت سليمان عليه السلام

    حكمت سليمان

    داودعليه السلام براريكه سلطنت بني اسرائيل تكيه زده و در اختلافات و درگيري آنها قضاوت و داوري مي كرد، امور سياست و اقتصاد قوم را به درايت و كفايت اداره مي كرد و هر روز بني اسرائيل نزد داود مي آمدند و سرگذشت زندگي و مشكلات خويش را بيان مي داشتند و نزاعهاي خود را تشريح و استدلال مي كردند و داود هم در تمام موارد با عدل و داد حكم مي نمود. در اين دوران سليمان كه يكي از فرزندان داود بود تنها يازده سال از عمرش مي گذشت. داود پيرمردي ضعيف و نحيف بود كه هر آن امكان وداع او با زندگي مي رفت و همواره فكر آينده مملكت و كشور او را نگران مي ساخت و در اين فكر بود كه چه كسي پس از وي مي تواند زمام امور و اداره كشور را به دست بگيرد. داود گرچه فرزندان بسياري داشت ولي سليمان كه كودكي خردسال بود، از جهت علم و حكمت برآنان برتري داشت آثار عقل و درايت از سيماي او هويدا و هوش و درايت او بر همه آشكار بود و امور مردم را با تيزبيني و عاقبت انديشي اداره مي كرد. عادت داودعليه السلام بر اين بود كه در مجلس قضاوت خويش، فرزند خود سليمان را حاضر مي ساخت، تا به قدرت قضاوت و استدلال خود بيفزايد، لذا سليمان هميشه در مجلس قضاوت پدر خويش حاضر بود، تا در پرتو افكار پدر، چراغي براي آينده خود بيفروزد و در آينده به هنگام برخورد با مشكلات و مسائل اداره مملكت از پرتو آن بهره گيرد. در يكي از مجالس كه داود پيغمبر بر كرسي قضاوت خود نشسته بود و سليمان نيز در كنار وي حضور داشت، دو نفر، براي طرح نزاع نزد داود عليه السلام آمدند، يكي از آن دو گفت: من زميني داشتم كه زمان برداشت محصول آن فرا رسيده و موقع چيدن آن نزديك شده بود، تماشاي آن موجب مسرت هر بيننده و تصور حاصلش موجب اميد و دلگرمي صاحبش بود، در همين موقع گوسفندان طرف نزاع من وارد اين كشتزار شده اند و كسي آنها را بيرون نرانده است و چوپاني از گوسفندان محافظت ننموده است، بلكه گوسفندان شبانه در اين كشتزار چريده اند و محصول مرا از بين برده و نابود كرده اند به حدي كه اثري از آن باقي نمانده است. مدعي شكايت خود را اقامه كرد و صاحب گوسفندان از خود دفاعي نداشت و محكوميت او محرز بود. لذا پرونده به مرحله صدور حكم رسيد و حكم صادره بايد در مورد او اجرا مي شد. داودعليه السلام گفت: گوسفندها از آن صاحب كشتزار است كه بايد در تقاص محصول از دست رفته خود بگيرد. اين غرامت به خاطر مسامحه كاري صاحب گوسفندها است كه آنها را شبانه و بدون چوپان، در ميان كشتزارها رها كرده است. در اين هنگام سليمان كه كودكي بيش نبود، اما از علم و حكمت خدادادي برخوردار شده بود و بر دقايق اين مرافعه آگاه بود مُهر سكوت ازلب برداشت و برهان خود را بر آنها عرضه داشت و گفت: حكمي متعادل تر و به عدل نزديك تر وجود دارد. اطرافيان داود عليه السلام از جرات اين كودك متعجب و سرا پا گوش شدند تا ببينند سليمان چه مي گويد. سليمان گفت: بايد گوسفندها را به صاحب كشتزار بدهند تا از شير و پشم و نتايج آنها بهره برداري كند و زمين را به صاحب گوسفندان بدهند تا به آبادي آن بپردازد، تا چون به صورت اول بازگشت، سپس زمين را بدهند و گوسفندها را باز گيرند و بدين طريق ضرر و غرامتي به هيچيك نخواهد رسيد و اين حكمت به عدالت نزديك تر و از جهت قضاوت صحيح تر و بهتر است. اين قضاوت، مطلعي شد بر نبوغ و استعداد سليمان تا در آينده به شايستگي، سلطنت و نبوت داود عليه السلام را ادامه دهد.




    امضاء

  12. Top | #40

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,729
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,865
    مورد تشکر
    7,631 در 2,117
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان های قرآنی

    سليمان و برادر رياست طلب

    پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود عليه السلام فرزند خود سليمان را آماده ساخت تا پس از وي حكومت مردم را در دست گيرد. سليمان در آن زمان نوجواني بود كه هنوز سرد و گرم دنيا را نچشيده بود، ولي قدرت و درايت سلطنت و رهبري مردم را به خوبي دارا بود، از طرفي آبيشالوم(آبسالوم) برادر بزرگتر سليمان كه از مادر ديگري بود، با ولايتعهدي سليمان موافق نبود و در صدد ايجاد اختلاف و شورش در بين مردم بر آمد. آبيشالوم ساليان متمادي نسبت به بني اسرائيل لطف و مهرباني داشت، بين آنان قضاوت مي كرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خويش جمع مي كرد و همواره در فكر آينده اي بود كه براي خود تصور كرده بود. كار آبيشالوم در دستگاه داود بالا گرفت، به حدي كه وي بر در منزل داود مي ايستاد تا حوايج حاجتمندان را برآورد. او شخصاً در اين كار دخالت مي كرد، تا بر تمام بني اسرائيل منت و نفوذي داشته باشد و از حمايت آنها برخوردار باشد. آنگاه كه آبيشالوم موقعيت را مناسب ديد و از حمايت بني اسرائيل مطمئن شد، از پدر خود داود اجازه خواست كه به "جدون" برود تا به نذري كه در اين مكان نموده، وفا كند. سپس كارآگاهان خود را در ميان اسباط بني اسرائيل فرستاد و به آنان ابلاغ كرد كه هر گاه صداي شيپور اجتماع را شنيديد به سوي من بشتابيد و سلطنت را براي من اعلام نماييد، كه اين كار براي شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.




    امضاء

صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi