اين نمونه اى بود از بى اطلاعى خليفه از مسائل دينى و احكام الهى و براى اينكه از موضوع خارج نشويم، به همين چند داستان اكتفا كرديم و البته دلائل فراوانى در دست است كه همه، از جهل و بى خبرى او حكايت مىكنند.
از ساير فضائل و مكارم نيز، متاءسفانه خليفه چيزى احراز نكرده و در هيچ مرحله از مراحل حيات خود، نقطه درخشانى نداشته است.
در جنگ هاى اسلامى، شجاعتى از خود نشان نداده و در بسيارى از غزوات - به تصريح شيعه و سنى - فرار كرده و جان خود را از خطر رهانيده است.
اشتباهات زندگيش بى حساب بود و هر اشتباهى كه مىكرد، بلافاصله زبان به معذرت مىگشود و درست همان گونه بود كه على عليه السلام در وصفش مىگويد:
يكثر العثار فيها و الاعتذار منها.
زندگانيش غرق در خطا و معذرت بود. پشت سر هم لغزش مىكرد و پى در پى عذر مىخواست. نه آن اندازه علم داشت كه اشتباه نكند و نه: شهامت داشت كه به جهل خود اعتراف كند.
در داستانهائى كه قبلا نقل كرديم اين مطلب به خوبى ديده مىشود.
او، صريحا مىگفت: بيعت ابى بكر فلته اى بود. يعنى كارى بود بى اساس كه بدون تدبر واقع شد. و حتى مىگفت: اگر در آينده كسى به اين ترتيب از مردم بيعت بگيرد، گردنش را بزنيد.
ولى در عين حال، ابوبكر را خليفه مىشمرد و مردم را با زور تهديد و حتى با كشيدن شمشير به پاى منبر ابوبكر مىبرد تا جبرا با او بيعت كنند. يعنى آن كار بى اساس و بى تدبر را تقويت نمايند.
او، معتقد بود كه خليفه، بايد به صلاح ديد مردم و اجماع امت، برگزيده شود، ولى خودش بدون مراجعه، با آرا مسلمين و تنها با وصيت ابوبكر بر مسند خلافت تكيه زد و نام خود را اميرالمؤمنين گذاشت.
او، بنى اميه را كه خطرناك ترين دشمنان اسلام و رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم بودند، بر كرسى فرمانروائى نشاند و زمينه فسادهاى آينده آنها را فراهم نمود. يزيدبن ابى سفيان را به حكومت شام گماشت، و پس از مرگ او، برادرش معاوية بن ابى سفيان را بجاى او فرماندار شام نمود و بدين ترتيب با دست خودش، بناى حكومت جور و فساد را پى ريزى كرد.
او، در هنگام مرگ مساله خلافت را در ميان شش نفر، قرار داد كه پس از تبادل نظر، از بين خود يكى را انتخاب و با او بيعت كنند. شش نفر مذكور عبارت بودند از:
1. على عليه السلام. 2. طلحه. 3. زبير. 4. عثمان. 5. عبدالرحمن بن عوف. 6. سعد بن ابى وقاص.
و الله انى لاعلم مكان الرجل، لو وليتموه امركم لحملكم على المحجة البيضاء.
من منزلت اين مرد (على) را خوب مىدانم. بخدا قسم اگر او زمامدار شود، امت را به راه راست هدايت خواهد كرد.
عبدالله گفت: پدر جان! با اينكه على را چنين شايسته مىدانى چرا او را به خلافت تعيين نمى كنى! عمر جواب داد:
اكره ان يتحملها حيا و ميتا.
چه زنده باشم و چه مرده، بر من ناگوار است كه على بر مسند خلافت بنشيند.