نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: از ارتحال پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll از ارتحال پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)



    ارتحال پيغمبر (ص)










    «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل‏» (1)

    ناگهان از درون خانه عايشه شيونى برمى‏خيزد.پيغمبر خدا بديدار خدا رفت!اين خبر چون صاعقه بر سر مردم فرود مى‏آيد.پيغمبر مرده است.در آن لحظه‏هاى پر اضطراب و در ميان موج گريه و آه و افسوس ناگهان فريادى سهمگين بگوش مى‏رسد:

    -نه!هرگز!دروغ است!دروغ مى‏گويند!محمد نمرده است!او نمى‏ميرد!آنكه چنين سخنى مى‏گويد منافق است!او بديدار خدا رفت!او چون عيسى مسيح است كه بآسمان عروج كرد!او چون موسى بن عمران است كه چهل شب در كوه طور بسر برد!بخدا هر كسى بگويد محمد مرده،دست و پاى او را مى‏برم (2)

    .
    -عمر چه مى‏گوئى؟اين حرفها چيست؟-ابو بكر!تو هم مى‏خواهى بگوئى محمد مرده؟
    -آرى او مرده!مگر كلام پروردگار را فراموش كرده‏اى كه خطاب بدو مى‏فرمايد.«تو مى‏ميرى و ديگران هم مى‏ميرند» (3) .

    -مثل اينكه براى نخستين بارست اين آيه را مى‏شنوم.حالا چه بايد كرد؟
    -معن بن عدى و عويم بن ساعده مى‏گويند سعد بن عباده با كسان خود به سقيفه رفته‏اند تا جانشين پيغمبر را بگزينند.ممكن است انصار با سعد بيعت كنند و از ما پيش بيفتند.معن مى‏گويد فتنه‏اى آغاز شده و شايد خدا آنرا بوسيله من بخواباند (4)
    تا دير نشده بايد به سقيفه برويم.
    مردم!هر كس محمد را مى‏پرستد بداند او مرد و ديگر زنده نخواهد شد!هر كس خداى محمد را مى‏پرستد بداند او زنده است و هيچگاه نخواهد مرد!بطرف سقيفه بنى ساعده:

    در سقيفه بنى ساعده چه گذشت؟،

    داستانى است كه در كتاب زندگانى على (ع) از آن سخن خواهد رفت.داستانى است كه فراوان خوانده‏ايد و يا شنيده‏ايد.داستانى شگفت انگيز!مردمى كه در زير آن سقف فراهم آمدند چه گفتند و چه شنيدند،همه آشنايان بتاريخ اسلام مى‏دانند. حادثه‏اى است كه پس از گذشت چهارده قرن هنوز آثار آن در جهان اسلام باقى است.چرا چنين كردند؟بارها خوانده‏ايد و يا شنيده‏ايد:بيم تفرقه مسلمانان مى‏رفت.سخن قهرمان داستان اين بود كه فتنه‏اى آغاز شده و ممكن است‏خدا بدست او اين فتنه را بخواباند.اما اگر روزى يا ساعتى چند مى‏پائيدند و آنانرا هم كه در خانه عايشه مى‏گريستند،بدان جمع مى‏خواندند چه مى‏شد؟
    آيا فتنه تا آن حد نزديك شده بود كه نمى‏بايست‏يك روز هم صبر كرد؟ خدا مى‏داند.ممكن است تاريخ هم بداند.

    پى‏نوشتها:


    1.و محمد جز پيغمبرى نيست كه پيش از او پيمبران بودند (آل عمران:144)2.طبرى ج 4 ص 1815-1816 و رجوع كنيد به ابن كثير ج 5 ص 342.3.الزمر:30.4.عقد الفريد ج 5 ص 10.


    زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى


    امضاء





  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll هجوم به خانه پيغمبر (ص)




    «و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏»

    (على عليه السلام)خانه عايشه ماتم كده است.على (ع) ،فاطمه،عباس،زبير،فرزندان فاطمه حسن،حسين دختران او زينب و ام كلثوم اشك مى‏ريزند.على بهمكارى اسماء بنت عميس مشغول شست و شوى پيغمبر است.در آن لحظه‏هاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟خدا مى‏داند.كار شستشوى بدن پيغمبر تمام شده يا نشده،بانگى بگوش مى‏رسد:الله اكبر.
    على به عباس:

    -عمو.معنى اين تكبير چيست؟

    -معنى آن اينست كه آنچه نبايد بشود شد (1) .ديرى نمى‏گذرد كه بيرون حجره عايشه همهمه و فريادى بگوش مى‏رسد.فرياد هر لحظه رساتر مى‏شود:

    -بيرون بيائيد!بيرون بيائيد!و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنيم!دختر پيغمبر بدر حجره مى‏رود. در آنجا با عمر روبرو مى‏شود كه آتشى در دست دارد. -عمر!چه شده؟چه خبر است؟

    -على،عباس و بنى هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند!

    -كدام خليفه؟امام مسلمانان هم اكنون درون خانه عايشه بالاى جسد پيغمبر نشسته است.

    -از اين لحظه امام مسلمانان ابو بكر است.مردم در سقيفه بنى ساعده با او بيعت كردند.بنى هاشم هم بايد با او بيعت كنند.

    -و اگر نيايند؟.خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذيرفته‏اند به پذيريد.-عمر.مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

    -آرى (2) .

    -اين گفتگو بهمين صورت بين دختر پيغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟يا نه خدا مى‏داند.

    اكنون كه مشغول نوشتن اين داستان هستم،كتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفريد) و انساب الاشراف بلاذرى را پيش چشم دارم داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مى‏كنم.بسيار بعيد و بلكه ناممكن مى‏نمايد چنين داستانى را بدين صورت هواخواهان شيعه يا دسته‏هاى سياسى موافق آنان ساخته باشند،چه دوستداران شيعه در سده‏هاى نخستين اسلام نيروئى نداشته و در اقليت‏بسر مى‏برده‏اند.چنانكه مى‏بينيم اين گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است،بدين ترتيب احتمال جعل در آن نمى‏رود.در كتابهاى ديگر نيز مطالبى از همين دست،ملايم‏تر يا سخت‏تر،ديده مى‏شود.طبرى نويسد:انصار گفتند ما جز با على بيعت نمى‏كنيم.عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت،طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفت‏بخدا قسم اگر براى بيعت‏با ابو بكر بيرون نياييد شما را آتش خواهم زد.زبير با شمشير كشيده بيرون آمد پايش لغزيد و برو در افتاد مردم بر سر او ريختند و او را گرفتند. (3)

    راستى در آن روز چرا چنين گفتگوهائى بين ياران پيغمبر در گرفت؟اينان كسانى بودند كه در روزهاى سخت‏بيارى دين خدا آمدند.بارها جان خود را بر كف نهاده بكام دشمن رفتند.چه شد كه بزودى چنين بجان هم افتادند؟.على و خانواده پيغمبر چه گناهى كرده بودند كه بايد آنانرا آتش زد.بر فرض كه داستان غدير درست نباشد،بر فرض كه بگوئيم پيغمبر كسى را بجانشينى نگمارده است،بر فرض كه بر مقدمات انتخاب سقيفه ايرادى نگيرند،سر پيچى از بيعت در اسلام سابقه داشت-بيعت نكردن با خليفه گناه كبيره نيست.حكم فقهى سند مى‏خواهد.سند اين حكم چه بوده است؟ آيا اين حديث را كه از اسامه رسيده است مدرك اجتهاد خود قرار داده بودند.لينتهين رجال عن ترك الجماعة اولا حرفن بيوتهم (4)

    بر فرض درست‏بودن روايت از جهت متن و سند،آيا اين حديث‏بر آن جمع قابل انطباق است؟ اين حديث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

    پس مقصود تخلف از نماز جماعت است.از اينها گذشته آنهمه شتاب در برگزيدن خليفه براى چه بود؟و از آن شگفت‏تر،آن گفتگو و ستيز كه ميان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

    آيا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند يا نمى‏پذيرفتند؟آيا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم يا بيشتر كه در جحفه گرد آمدند و حديث غدير را شنيدند هيچيك از مردم مدينه نبود،و اين خبر به تيره اوس و خزرج نرسيد؟.

    از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت.رئيس تيره خزرج كه خود و كسان او صميمانه اسلام و پيغمبر اسلام را يارى كردند،چرا در آن روز خواهان رياست‏شدند؟و چرا به مصالحه با قريش تن در دادند و گفتند از ما اميرى و از شما اميرى؟مگر امارت مسلمانان را چون رياست قبيله مى‏دانستند؟.

    چرا اين مسلمانان غمخوار امت و دين،نخست‏به شستشو و خاك سپردن پيغمبر نپرداختند؟ شايد چنانكه گفتيم مى‏ترسيدند فتنه برخيزد.ابو سفيان در كمين بود.ولى چرا از بنى هاشم كسى را در آن جمع نخواندند؟آيا ابو سفيان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناك بود كه چند ساعت هم نبايد از آن غفلت كرد؟ابو سفيان در آن روز كه بود؟حاكم دهكده كوچك نجران؟اگر اوس،خزرج مهاجران و تيره‏هاى هاشمى و بنى تميم و بنى عدى و دسته‏هاى ديگر با هم يكدست مى‏شدند،ابو سفيان و تيره اميه چكارى از پيش مى‏بردند؟و چه مى‏توانستند بكنند؟هيچ!آيا بيم آن مى‏رفت كه اگر امير مسلمانان بزودى انتخاب نشود پيش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن يا اندكى كمتر صدها بار اين پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند چنانكه در جاى ديگر نوشته‏ام اين پاسخ‏ها بيشتر بر پايه مغلوب ساختن حريف در ميدان مناظره است،نه براى روشن ساختن حقيقت.بنظر مى‏رسد در آنروز كسانى بيشتر در اين انديشه بودند كه چگونه بايد هر چه زودتر حاكم را برگزينند و كمتر بدين مى‏انديشيدند كه حكومت چگونه بايد اداره شود (5) و به تعبير ديگر از دو پايه‏اى كه اسلام بر آن استوار است (دين و حكومت) بيشتر به پايه حكومت تكيه داشتند.گويا آنان پيش خود چنين استدلال مى‏كردند:چون تكليف حكومت مركزى معين شد و حاكم قدرت را بدست گرفت ديگر كارها نيز درست‏خواهد شد.درست است و ما مى‏بينيم چون مدينه توانست وحدت خود را تامين كند،در مقابل مرتدان ايستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده كشور گشائى گرديد.ولى آيا اصل حكومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دين جدا ساخت؟بخصوص كه شارع اسلام خود اين اصل را تثبيت كرده باشد؟بهر حال نزديك به چهارده قرن بر اين حادثه مى‏گذرد.آنان كه در آن روز چنان راهى را پيش پاى مسلمانان نهادند،غم دين داشتند يا بيم فرو ريختن حكومت را نمى‏دانم.

    شايد غم هر دو را داشتند و شايد پيش خود چنين مى‏انديشيدند كه اگر شخصيتى برجسته، عالم پرهيزگار،و از خاندان پيغمبر،آن اندازه تمكن يابد كه گروهى را راضى نگاهدارد ممكن است،در قدرت حاكم تزلزلى پديد آيد.اين اشارت كوتاه كه در تاريخ طبرى آمده باز گوينده چنين حقيقتى است:

    «پس از رحلت دختر پيغمبر چون على (ع) ديد مردم از او روى گرداندند،با ابو بكر بيعت كرد» (6) آرى چنانكه فرزند على گفته است‏«مردم بنده دنيايند...چون آزمايش شوند،دينداران اندك خواهند بود.»چنانكه در جاى ديگر نوشته‏ام،من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جريحه‏دار شود، نمى‏خواهم خود را در كارى داخل كنم كه دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دين يا دنيا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خويش رفته‏اند،و حسابشان با اوست.اگر غم دين داشته‏اند و از آن كردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند،پروردگار بهترين داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسيار پر معنى است كه «در اسلام در هيچ زمان هيچ شمشيرى چون شمشيرى كه بخاطر امامت كشيده شد بر بنياد دين آهيخته نگرديد.» (8) باز در جاى ديگر نوشته‏ام كه اگر نسل بعد و نسل‏هاى ديگر،در اخلاص و فداكارى همپايه مهاجران و انصار بودند امروز تاريخ مسلمانان بگونه ديگرى نوشته مى‏شد.

    پى‏نوشتها:



    1.انساب الاشراف ص 582.2.عقد الفريد ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.3.طبرى ج 4 ص 1818.4. (كنز العمال.صلوة حديث 2672) .5.تحليلى از تاريخ اسلام.بخش يك ص 91.6.طبرى ج 4 ص 1825.7.پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.8.«ما سل سيف فى الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة في كل زمان‏» (الملل و النحل ص 16 ج 1) .


    زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى
    امضاء





  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll تصرف ‏فدك ‏از جانب ‏حكومت






    «بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء» (1)

    روزى چند از اين ماجرا نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد.:دهكده فدك ملك شخصى نيست و نبايد در دست دختر پيغمبر بماند!حاكم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد:آنچه بعنوان (فى‏ء) در تصرف پيغمبر بود،جزء بيت المال مسلمانان است و اكنون بايد در دست‏خليفه باشد.بدين جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهكده فدك بيرون رانده‏اند.

    فدك چنانكه نوشتيم،چون با نيروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پيغمبر آشتى كردند، خالصه او بحساب مى‏آمد.وى نخست در آمد اين مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم، شوى دادن دختران،داماد كردن پسران آنان،و مصرف‏هاى ديگر مى‏رسانيد.سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2)اكنون خليفه چنين تشخيص داده است كه پيغمبر بعنوان رئيس مسلمانان در آن مال تصرف مى‏كرده است،نه بعنوان مالك.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاكم است،نه با دختر پيغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بكر رفت و گفتگوئى چنين ميان آنان رخ داد:-ابو بكر!وقتى تو بميرى ارث تو به چه كسى مى‏رسد؟

    -زنان و فرزندانم!

    -چه شده است كه حالا تو وارث پيغمبرى نه ما؟

    -دختر پيغمبر!پدرت درهم و دينارى زر و سيم بجا نگذاشته!

    -اما سهم ما از خيبر و صدقه ما از فدك چه مى‏شود؟-از پدرت شنيدم كه‏«من تا زنده هستم در اين زمين تصرف خواهم كرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) .-ولى پيغمبر در زندگانى خود اين مزرعه را به من بخشيده است!-گواهى دارى؟-آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ايمن گواهى مى‏دهند.-دختر پيغمبر مى‏دانى كه ام ايمن زن است و گواهى او كامل نيست.بايد زنى ديگر هم گواهى دهد.يا مردى را گواه بياورى.

    و بدين ترتيب فدك بتصرف حكومت در آمد.

    آيا گفتگو بهمين صورت پايان يافته؟آيا پيغمبر فدك را بدخترش نبخشيده است؟آيا راويان عصر بنى اميه و عباسيان و گروههاى ديگر تا آنجا كه توانسته‏اند،داستان را شاخ و برگ نداده‏اند.حديث‏ها نساخته و عبارت‏هاى حديث را فزون و كم نكرده‏اند؟چنانكه بارها نوشته‏ام روايت‏سازى و يا دگرگون ساختن متن روايت‏ها در آن دوره‏ها كارى رايج‏بوده است. نقادان حديث‏شمار روايت‏هاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشته‏اند (5)اينجاست كه براى دريافت‏حقيقت‏بايد از قرينه‏هاى خارجى كمك گرفت.

    ما مى‏دانيم در طول دويست‏سال پس از اين واقعه،فدك چند بار دست‏بدست گشته است. عثمان آنرا تيول مروان بن حكم كرد (6) و بقولى معاويه آنرا تيول مروان ساخت (7) و همچنان تا پايان حكومت امويان اين مزرعه در دست آنان مى‏بود.

    چون عمر بن عبد العزيز به خلافت رسيد گفت:فدك از آن پيغمبر بود.خود به قدر نياز از آن برمى‏داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى‏بخشيد،و يا هزينه عروسى آنان مى‏كرد. پس از مرگ پيغمبر فاطمه از ابو بكر خواست فدك را بدو دهد وى نپذيرفت.عمر نيز چون ابو بكر رفتار كرد.گواه باشيد.من در آمد فدك را به مصرفى كه داشته است مى‏رسانم (8) .در سال دويست و ده هجرى مامون فدك را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى كه از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدينه نوشته شده چنين است:

    امير المؤمنين از روى ديانت،و بحكم منصب خلافت،و بخاطر خويشاوندى با رسول خدا صلى الله عليه و سلم،از ديگر مسلمانان به پيروى سنت پيغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطايا،و صدقات جارى به مستحقان و گيرندگان آن سزاوارترست.خدا امير المؤمنين را توفيق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بكارى كه موجب قربت اوست و دارد.رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه دختر خود صدقه داد.اين واگذارى در زمان پيغمبر امرى آشكار و شناخته بود،و خاندان پيغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى‏كرد.امير المؤمنين لازم ديد فدك را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بايشان تسليم نمايد،و با اقامت‏حق و عدالت،و با تنفيذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پيغمبر تقرب جويد.امير المؤمنين دستور داد اين فرمان را در ديوان‏ها ثبت كنند و به عاملان وى در شهرها بنويسند.هر گاه پس از آنكه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنين بوده است كه در موسم (ايام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى‏كرده‏اند:

    هر كس صدقه‏اى يا بينه‏اى يا عده‏اى دارد سخن او را بشنويد و به پذيريد،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است كه گفته او درباره آنچه پيغمبر براى او قرار داده است تصديق شود.امير المؤمنين به مولاى خود مبارك طبرى مى‏نويسد،فدك را هر چه هست و با همه حقوقى كه بدان منسوب است،و هر چند برده كه در آن كار مى‏كند،و هر مقدار غله كه درآمد آن مى‏باشد، و نيز ديگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پيغمبر برگرداند.

    امير المؤمنين توليت فدك را به محمد بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب مى‏دهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.توقثم بن جعفر!از دستور امير المؤمنين و طاعتى كه خدا ويرا بدان ملزم ساخت،و توفيقى كه در تقرب خود و پيغمبر خود نصيب او فرمود،آگاه باش و كسان خود را نيز از آن آگاه ساز.و محمد بن يحيى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارك طبرى بگمار.و آنانرا در كار افزون كردن محصول فدك و آبادانى نمودن آن يارى كن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دويست و ده. (9) دعبل خزاعى شاعر شيعى مشهور قرن دوم و نيمه اول قرن سوم در اين باره گفته است:

    اصبح وجه الزمان قد ضحكا×برد مامون هاشم فدكا (10)در فرمان مامون جمله‏اى مى‏بينيم كه اهميتى فراوان دارد:«واگذارى فدك به فاطمه (ع) در زمان پيغمبر امرى آشكار و شناخته بوده است.و خاندان پيغمبر در آن اختلافى نداشته‏اند»

    اين فرمان در آغاز قرن سوم هجرى يكصد سال پيش از مرگ طبرى و يكصد و سى سال پيش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خليفه‏اى است‏به مامور خود،يعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله كه در فرمان آمده است،چنين فهميده مى‏شود كه آنچه در روزهاى نخستين پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحت‏بينى‏هاى سياسى بوده.و اين مصلحت‏بينى سنت جارى را تغيير داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شيعيان آنان بود،مى‏بايست كارى نظير آنچه عمر بن عبد العزيز كرد انجام دهد.و تنها درآمد فدك را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نيازى نمى‏بود كه خط بطلان بر كردار گذشتگان بكشد.از اين گذشته اگر فدك صدقه‏اى بوده كه پيغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى‏كرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خليفه‏اى آنرا تيول خويشاوند خود مى‏كند.بر فرض كه به تشخيص عمر بن عبد العزيز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است رست‏باشد) ملكيت دختر پيغمبر بر اين مزرعه مسلم نباشد،صدقه‏اى بوده است كه بايد باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانكه خود وى هم در فرمانى كه در اين باره صادر كرد چنان نوشت. بارى چنانكه در آغاز كتاب نوشتيم گفتگوئى كه در طول تاريخ بر سر اين مساله در گرفته،و فصلى از كتاب‏هاى كلامى،تاريخ و سيره بدان اختصاص يافته،بخاطر اين نيست كه اين دهكده بايد در دست دختر پيغمبر و فرزندان او باشد يا در دست‏حكومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خليفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه كرد،نه از آنجهت‏بود كه نانخورش براى خود و فرزندانش مى‏خواست.مشكل او اين بود كه اين اجتهاد مقابل نص نخستين و آخرين اجتهاد نيست.فردا اجتهادى ديگر پيش مى‏آيد و همچنين...آنگاه چه كسى مانت‏خواهد كرد كه خليفه ديگرى با اجتهاد خود دگرگونى‏هاى اساسى در دين پديد نياورد؟ چنانكه مدعيان او نيز چنين تشخيص دادند،كه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه‏اى را كه مطالبه مى‏كند بدو برگردانند،فردا مطالبه ديگر حقوق خود را خواهد كرد. پيش بينى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از اين حادثه تغييراتى بنيادى در حكومت پديد آمد كه هم مخالف سنت پيغمبر و هم بر خلاف سيرت جارى عصر راشدين بود.

    درباره نتيجه‏گيرى از رفتار مدعيان دختر پيغمبر (ص) ،ابن ابى الحديد معتزلى نكته‏اى را با ظرافت طنزآميز خود چنين مى‏نويسد:

    از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم:

    فاطمه راست مى‏گفت؟-آرى!اگر راست مى‏گفت چرا فدك را بدو برنگرداندند؟وى با لبخندى پاسخ داد:-اگر آنروز فدك را بدو مى‏داد فردا خلافت‏شوهر خود را ادعا مى‏كرد و او هم مى‏توانست‏سخن وى را نپذيرد.چه قبول كرده بود كه دختر پيغمبر هر چه مى‏گويد راست است.بارى چون دختر پيغمبر دانست كه خليفه از راى و اجتهاد خود نمى‏گذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مى‏دارد،مصمم شد كه شكايت‏خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند.

    پى‏نوشتها:

    1.آرى از همه آنچه آسمان بر آن سايه انداخت تنها،فدك در دست ما بود (از نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف) .2.تفسير در المنشور ج 4 ص 177.تفسير ابن كثير ج 3 ص 36 و رك ص 97 همين كتاب.3.فتوح البلدان ج 1 ص 36.انساب الاشراف ص 519.4.در روايتى رباح مولاى رسول الله.5.الغدير ص 290 ج 5.6.المعارف ص 84.تاريخ ابو الفدا ج 1 ص 168.سنن بيهقى ج 6 ص 301 العقد الفريد ج 5 ص 33.شرح نهج البلاغه ج 1 ص 198 بنقل از الغدير ج 8 ص 236-238.7.فتوح البلدان ج 1 ص 37.8.فتوح البلدان ج 1 ص 36.9.بلاذرى فتوح البلدان ج 1 ص 37-38.10.از اينكه مامون فدك را به بنى هاشم برگرداند،روى روزگار خنديد. (ديوان دعبل ص 247) .


    زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى


    امضاء





  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو حرفه‌ ای
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    753
    نوشته
    2,287
    تشکر
    4,554
    مورد تشکر
    7,562 در 1,896
    وبلاگ
    6
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ ابوبكر به دختر پيغمبر(ص)



    «و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا» (1) .


    در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند،اين
    سخنان آتشين كه از دلى داغدار بر خاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مى‏داند.تاريخ و سندهاى دست اول جز اشارت‏هاى مبهم چيزى ثبت نكرده است.اگر هم در ضبط داشته،در اثر دستكارى‏هاى فراوان بما نرسيده است. مسلما گفته‏هاى دختر پيغمبر،و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است.دخترى كه هر چه آن مردم در آنروز داشتند از بركت پدر او مادر او بود،پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفته‏اند.اگر در چنان جمع مهاجران صلحت‏خويش را در آن ديده‏اند كه خاموش باشند،انصار چنان نبوده‏اند.آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند،و اين خرده‏گيرى محرك خوبى بوده است.
    اما آنان چه گفته‏اند،و چه شنيده‏اند،همزبان شده‏اند؟
    باعتراض برخاسته‏اند؟نمى‏دانيم.آي تنها به افسوس و دريغ بسنده كرده‏اند،خدا مى‏داند.شايد گفته‏اند كارى است گذشته. حكومتى روى كارست و بايد او را تقويت كرد،و مصلحت مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند،چه جز شهر مدينه از همه جا بوى سركشى به دماغ مى‏رسد.
    اما چنانكه نوشته‏اند (2)
    ابو بكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (3) :
    -دختر پيغمبر!پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان،و دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود.اگر نسب او را بجوئيم،او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان.در ديده او از همه خويشاوندان برتر،و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنيتانرا در دل نكارد.شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد.من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافت‏باز دارم!اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفته‏ام ستمكارم.اما ميراث،ميدانى پدرت گفته است:«ما پيمبران ميراث نمى‏گذاريم.آنچه از ما بماند صدقه است‏».

    -اما خدا درباره دو تن از پيمبران گويد:«از من و از آل يعقوب ميراث مى‏برد» (4) و نيز گويد:

    «سليمان از داود ارث برد» (5) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث بردند.آنچه بارث نمى‏رسد پيمبرى است نه مال و منال.چرا ارث پدرم را از من مى‏گيرند.آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟اگر چنين آيه‏اى است‏بگو تا به پذيرم.

    -دختر پيغمبر گفتار تو بينت است و منطق تو زبان نبوت.كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذيرد؟و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟شوهرت ميان من و تو داورى خواهد كرد (6) .

    اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است.وى نويسد ابو بكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:

    دختر پيغمبر!بخدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمى‏دارم!روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد.بخدا دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى.
    چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم.تو دختر پيغمبرى!اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.پدرت آنرا در راه خدا مى‏داد!و نياز مردمان را بآن برطرف مى‏ساخت.پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.

    -بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت.
    -بخدا سوگند از تو دست‏بر نخواهم داشت.-بخدا سوگند ترا نفرين مى‏كنم.

    -بخدا سوگند در حق تو دعا نمى‏كنم (7) .

    و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا حديث كند كه چون ابو بكر خطبه دختر پيغمبر را شنيد بر او گران آمد.پس به منبر رفت و گفت:
    مردم چرا بهر سخنى گوش مى‏دهيد؟!چرا در روزگار پيغمبر چنين خواست‏هائى نبود؟!هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد.هر كس ديده گواهى دهد.روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مى‏خواهد فتنه خفته را بيدار كند.از درماندگان يارى مى‏خواهند.از زنان كمك مى‏گيرند.
    ام طحال (8)را مانند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت.من اگر بخواهم مى‏گويم و اگر بگويم آشكار مى‏گويم!ليكن چندانكه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.
    شما گروه انصار!سخن نابخردان شما را شنيدم!شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده پيغمبر را بكنيد!چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد.من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر بخانه بازگشت.ابن ابى الحديد گويد:اين سخنان را بر نقيب ابو يحيى،بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم:-ابو بكر به چه كسى كنايه مى‏زند؟

    -كنايه نمى‏زند بصراحت مى‏گويد.

    -اگر سخن او صريح بود از تو نمى‏پرسيدم.خنديد و گفت:
    -مقصودش على است.-روى همه اين سخنان تند به على است؟-بله!پسركم!حكومت است!
    -انصار چه گفتند؟
    -از على طرفدارى كردند.اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنانرا نهى كرد. (9)براستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟
    آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وى،پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان،چنين بى حرمتى روا داشته‏اند؟
    آيا درايت،كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مى‏داده است كه خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟و اگر اين سخنان گفته شده عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟پذيرفته‏اند؟باعتراض برخاسته‏اند؟خاموش نشسته‏اند؟آيا مى‏توان گفت اين كلمات بر ساخته است.ابن ابى الحديد و نقيب بصرى شيعه نبودند،پس از اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده.آيا نمى‏توان گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت داده‏اند؟البته نه.آنان در اين كار چه سودى داشته‏اند؟اما اگر آنروز سخنانى باعتراض در ميان آمده،و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد،بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفت‏هاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟
    اگر نتوان براى هر يك از اين پرسش‏ها پاسخى قطعى يافت‏يك نكته روشن است و آن اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود.قرآن از پيش،مسلمانان را بدين آزمايش متوجه ساخت كه:اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما بگذشته ديرين خود برگرديد.دست‏دركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كرده‏اند دليل‏ها نوشته و مى‏نويسند.مى‏خواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:وحدت كلمه بايد حفظ شود.اگر گروههائى به مخالفت‏با حكومت تازه برخيزند،قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. بهر صورت كه ممكن است‏بايد آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند.ابو سفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز كرده.گاهى بخانه عباس و گاهى بخانه على مى‏رود. مى‏خواهد اين دو خويشاوند پيغمبر را به مخالفت‏با خليفه بر انگيزد.اگر ابو سفيان موفق گردد و در داخل مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند،آشوبى بزرگ برخواهد خاست.سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم بخلافت دوخته است.هنوز با خليفه بيعت نكرده.انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مى‏دانند.اگر در آغاز كار، حكومت‏سخت نگيرد هر روز از گوشه‏اى بانگى خواهد برخاست (10) .
    اين توجيه‏ها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارت‏ها گوناگون،و معنى يكى است.آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى مى‏تواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد،و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشته‏ام (11) مى‏توان گفت آنروز كه آن گروه چنين كارها را روا شمردند، بزعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.اما اين صلاح انديشى بصلاح مسلمانان بود يا نه؟

    خود بحثى است.
    بگمان خود مى‏خواستند،اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لا اقل كردار خود را چنين توجيه مى‏كردند.اما چنانكه نوشتيم،اگر در اجتماعى اصلى مسلم (بهر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد،دستاويزى براى آيندگان مى‏شود.و آن آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند.و اگر داشتند مسلما امروز تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت.نوشته‏اند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك بخانه رفت و به شوهر خود چنين گفت:
    پسر ابو طالب تا كى دست‏ها را بزانو بسته‏اى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشسته‏اى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجه‏اى؟چرا امروز در چنگ اينان رنجه‏اى؟پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچه‏هايم را بريد!آشكارا بدشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست!چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من نكوشيدند،و ديده حمايت از من پوشيدند.نه يارى دارم نه مدد كارى!خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آنروز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى!ديروز شيران را در هم شكستى چرا امروز در بروى خود بستى؟من گفتم آنچه دانستم.ليكن چيره شدن بر آنان نتوانستم (12) .
    كاش لختى پيش از اين خوارى مى‏مردم،و بر خطائى كه رفت دريغ نمى‏خوردم.اگر سخن به تندى گفتم،يا از اينكه مرا يارى نمى‏كنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست،بخدا شكايت مى‏برم،و از پدرم حمايت مى‏خواهم،خدايا دست تو بالاى دست‏هاست!على (ع) در پاسخ او گفت:-دختر صفوت عالميان!و يادگار مهتر پيمبران!غم مخور كه واى نه براى تو است،براى دشمن ژاژخاى تو است!من از روى سستى در خانه ننشستم،و آنچه توانستم بدرستى بكار بستم.اگر نانخورش مى‏خواهى روزى تو مضمون است و آنكس كه آنرا تعهد كرده مامون!-بخدا واگذار!-بخدا واگذاشتم! (13)

    اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (14) و با اختلافى مختصر در بحار (15) ديده مى‏شود.آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير المؤمنين رخ داده است؟چگونه چنين چيزى ممكن است؟شيعه براى اين دو بزرگوار مقام عصمت قائل است.مى‏توان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مى‏توان براى اين پرسش پاسخى نوشت،و گفته‏ها را توجيه كرد.اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحث‏هاى منطقى و استدلال‏هاى دور و دراز بكشد،نتيجه آن بدينجا منتهى مى‏شود كه قدرت منطق كدام يك از دو طرف بيشتر باشد.يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و يا تاويل نمايد.چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست.
    آنچه مى‏بينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى است،از استعاره،تشبيه،كنايه،طباق، سجع.اگر خطبه از چنين آرايش‏ها برخوردار باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مى‏شود.بايد در دل شنونده جا كند.در چنين گفتار خطيب در عين حال كه بمعنى توجه دارد به زيبائى آن،و نيز بآرايش لفظ بايد توجه داشته باشد.اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين باشد؟مگر دختر پيغمبر مى‏خواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟بهر حال بقول معروف در اين اگر مگرى مى‏رود و حقيقت را خدا مى‏داند.


    پى‏نوشتها:



    1.و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمى‏رساند (آل عمران:144)2.بلاغات النساء.3.قسمتى از اين پاسخ مسجع است‏بدين جهت در ترجمه هم سجع رعايت‏شده است.4.يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم:7.5.و ورث سليمان داود-النحل:17.6.بلاغات النساء.چاپ بيروت ص 31-32.7.شرح نهج البلاغة ص 214.8.زن روسپى كه در عصر جاهليت‏بوده است.9.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.10.و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.11.پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.12.يا بن ابى طالب اشتملت‏شملة الجنين.و قعدت حجرة الظنين.نقضت قادمة الاجدل. فخاتك ريش الاعزل.هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى.و بليغة ابنى.لقد اجهر فى خصامى.و الفيته الدفى كلامى.حتى حبسنى قتيلة نصرها.و المهاجرة وصلها.و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة.وعدت راغمة.اضرعت‏حدك يوم اضعت‏خدك. افترست الذئاب و استرشت التراب.ما كففت قائلا و لا اغنيت‏باطلا و لا خيار لى.13.ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى.عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا.و يلاى فى كل شارق.ويلاى مات العمد.و وهنت العضد.و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين:لا ويل لك.بل الويل لشانئك.نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة.و بقية النبوة.فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون.و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.فاحتسبى الله!فقالت‏حسبى الله و نعم الوكيل.14.ج 2 ص 208.15.ج 43 ص 148.


    زندگانى فاطمه زهرا(س)، دكترسيد جعفر شهيدى

    ..........ادامه دارد
    امضاء





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi