امام باقر عليه السلام پايه گذار انقلاب فرهنگي
در ميان امامان دوازدهگانه خاندان نبوّت(ع)، امام باقر(ع) از ويژگيهاي خاصّي برخوردار است.
مادرش فاطمه دختر امام حسن(ع) بود، از اين رو او را وارث عظمت پيامبر
(ص) از ناحيه پدر و مادر ميدانند. در يكي از احاديث معتبر، معروف به «حديثلوح»
خداوند در شأن او ميفرمايد: «
وَاِبْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمـَحْمُودِ مُحَمَّدٌ، الْباقِرُ عِلْمِي، وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِي؛
و پسر امام سجّاد همانند جدّ پسنديده اش پيامبر(ص) است، يعني محمّد باقر(ع)كه شكافنده
علم من، و كانون حكمت من ميباشد.»1
و امام صادق(ع) در شأنش فرمود:
«اِنَّ لاَبِي مَناقِبٌ لَيْسَتْ لاَحَدٍ مِنْ آبائِي؛
همانا براي پدرم (امام باقر) فضايل و كمالاتي هست كه هيچ يك از
پدرانم داراي آن مناقب نيستند.»2
بر همين اساس حضرت امام خميني ـ قُدّس سِرُّه ـ در وصيتنامه الهي سياسي خود
از امام باقر(ع) باعظمت مخصوص ياد كرده و ميفرمايد: «ما مفتخريم باقرالعلوم كه
بالاترين شخصيّت تاريخ است، كسي كه جز خداوند تعالي و رسول(ص) و ائمّه معصومين(ع)
مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد، از ماست.»3
با اين اشاره، در اين گفتار، به توضيح راز گفتار فوق ميپردازيم، به اميد آن كه
درسهاي سازندهاي از مكتب امام باقر(ع) بياموزيم.
عصر امام باقر (ع)
با روي كار آمدن معاويه و سپس حاكمان جبّار و فضيلتكش بنياميّه، اسلام ناب محمّدي
در انزواي كامل قرار گرفته بود و همه ابعاد زندگي مسلمانان در تاريكيِ جهل، تعصّب، خفقان
فريب، زر و زور و انواع انحرافها و آلودگيها و نامردميها فرو رفته بود.
بنياميّه به قدري افكار مردم را مسموم كرده بودند و با تهاجم فرهنگي خود، عقلها و
انديشهها را ربوده بودند، كه يزيد و سردمداران شرك و نفاق، امام حسين(ع) جگر گوشه
رسول خدا(ص) و يارانش را با آن وضع فجيع كشتند، و همه ارزشهاي اسلامي را تار و مار
كردند، در عين حال به حكومت ننگين خود ادامه دادند، شراب نوشيدند، خوش رقصي كردند و
به نام اسلام، تعاليم محمّد(ص) و علي(ع) را زير پاي ناپاك خود قرار دادند، شرايطي به وجود
آوردند كه ياد كردن از نام حسين(ع) قدغن بود، و ميخواستند آثاري از خاندان نبوّت باقي نماند.
پس از ماجراي جانسوز كربلا، مظلوميّت امام سجّاد(ع) به جايي رسيد كه در
مدينه تنها چهار نفر نزد ايشان ميآمدند، با اينكه سزاوار بود هزاران نفر در مجلس درسش
شركت نمايند و از فيوضات وجودش بهرهمند گردند.
امام صادق(ع) در اين باره فرمود:
«اِرْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ اِلاّ اَرْبَعَةً؛ اَبُو خالِدِ الْكابُلي، و يحيي بن امّ الطّويل وَ جُبَيْرُ
بنِ مُطْعَمِ وَ جابِرِ بْنِ عَبْدِاللهِ الاَنْصارِي، ثُمّ اِنَّ النّاسَ لُحِقُوا و كُثِروُا؛
بعد از شهادت امام حسين(ع) همه مردم (از راه و خطّ حسين ـ عليه السّلام ـ) مرتد شدند
جز چهار نفر كه عبارتند از: ابوخالد كابلي، يحيي بن امّطويل، جبير بن مطعم و جابر
بن عبداللّه انصاري، سپس كم كم مردم به اين افراد پيوستند، و جمعيّتشان زياد شد.»4
توضيح اين كه: پس از شهادت امام حسين(ع) بر اثر خفقان و ديكتاتوريهاي بيرحمانه
حاكمان جبّار اموي، غالب مردم به خاطر ترس، جهل، دنياپرستي و علل ديگر از خاندان
نبوّت بريده بودند، بعضي به دشمنان پيوستند، برخي به بيتفاوتي رو آوردند، و عدّهاي سرگردان
بودند و حتّي بعضي دهان به اعتراض گشودند كه مثلاً چرا حسين بن علي(ع) با افراد اندك
خود قيام كرد؟ و اين قيام چه نتيجهاي داشت؟!
جهل و تيره دلي آنان به جايي رسيده بود كه از خون پشه ميپرسيدند كه آيا پاك
است يا نجس، ولي در مورد خون شهيدان كربلا نميپرسيدند كه چرا ريخته شد و
چه كسي ريخت؟ چنان كه روايت شده: شخصي از اهالي كوفه از «ابن عمرو»
(يكي از دانشمندان آن عصر) در مورد خون پشه پرسيد، او به حاضران گفت:
«به مرد كوفي بنگريد كه از من در مورد خون پشه ميپرسد با اين كه پسر رسول خدا
امام حسين(ع) راشخصي از اهالي كوفه از «ابن عمرو» (يكي از دانشمندان آن عصر)
در مورد خون پشه پرسيد، او به حاضران گفت:
«به مرد كوفي بنگريد كه از من در مورد خون پشه ميپرسد با اين كه پسر
رسول خدا امام حسين(ع) را كشتند، از آن نميپرسد.»»5
به اين ترتيب ميبينيم كه اكثر مردم در عمل از دين و خاندان پيامبر(ص) روي برگرداندند
و تنها چهار نفر در محضر امام سجّاد(ع) باقي ماندند. پس قبل از هر چيز سزاوار بود كه
يك انقلاب عميق و گسترده فرهنگي صورت گيرد، و آحاد مردم بين اسلام محمّد(ص) و
علي(ع) با اسلام حاكمان جبّار اموي، فرق بگذارند، تا پس از اين انقلاب فرهنگي بتوان اسلام
ناب را از زير ابرهاي تيره و تار بيرون آورد و آن ابرها را كنار زد تا نور ولايت امامان
راستين، چون خورشيد، در آسمان اسلام ناب همه جا را روشن كند، و چنين كار مهمّي
جز با انقلاب فرهنگي فراگير، راه ديگري نداشت.