روزی که لاله پرپر شد
او به دلیل قرابت با فاطمه(س) از همان لحظات وفات پیامبر(ص) به دقت تمام قضایای پشت پرده برای غصب مقام ولایت را مشاهده میکرد ودر کنار آن مظلومیت اهل بیت را به نظاره مینشست. در حالی که برخی از اصحاب به شدت در پی کسب مقام حکومت بودند او فاطمه را میدید که با چشمانی گریان و کمری خمیده از فراق پدر مینالید و با ناله های جانسوز خود و از مظلومیتش شکوه میکند.
ابن ابی الحدید مینویسد: «ابوبکر به همراه ابن خطاب و ابوعبیده و گروهی ازاصحاب سقیفه می آمدند در حالی که به هیچ کس برخورد نمیکردند مگر این که او راکتک میزدند و جلو میآوردند و دستش را میگرفتند و روی دست ابوبکر میگذاشتند وخواه نا خواه از او بیعت میگرفتند.» (16) فضه در همین زمان از وضعیت زهرا(س) خبرمیدهد و میگوید:
از اهل زمین، اصحاب و نزدیکان و دوستان کسی به اندازه مولایم فاطمه غمگین وشدیدا گریان نبود. اندوهش تجدید و زیاد میشد و گریه اش افزونتر میشد. و میفرمود:
پدر قوتم رفته و خویشتنداریم را از دست داده ام و دشمنم سرزنش کننده ام شده و حزن و اندوه درونی مرا میکشد.
پدر، یکه و تنها باقی مانده و در کار خود حیران و سرگردانم، صدایم خفته وپشتم شکسته و زندگیم درهم ریخته و روزگارم تیره شده است.
پدر پس از تو برای وحشتم انیسی نمی یابم و مانعی برای گریه ام و یاوری برای ضعفم پیدا نمیکنم.
و میفرمود: ای پدر مردم از ما روی برگردانده اند حال آنکه نزد مردم به برکت تو محترم بودیم و ضعیف شده نبودیم پس کدامین اشک در فراقت سرازیر نشود و ... (17)
فضه که خود شاهد تمام این مظلومیتها بود و بارها از زبان گویای فاطمه(س)کلماتی چون سرزنش دشمنان، تنهایی، نداشتن یاور، روی گرداندن مردم، استضعاف تحمیل شده و ... میشنید چنان اراده ای یافت که بتواند در کنار فاطمه بماند و به دفاع از حریم رسول الهی اقدام کند هر چند خادمه ای بیش نیست و به راحتی عوامل حکومتی میتوانند وی را تا مرز نابودی پیش برند.
او راه خود را انتخاب کرد و در مقابل صدماتش را نیز به جان خرید. او در سختترین شرایط نیز از همراهی اهل بیت دست برنداشت و با غیر امیرمومنان بیعت نکرد. خلیفه دوم طی نامه ای که به معاویه نوشته است از جرات و جسارت فضه سخن میگوید و مینویسد: ای پسر ابوسفیان بدان که با خالد بن ولید، قنفذ و عده ای ازخواص اصحابم به در خانه فاطمه آمدیم و در را به شدت کوبیدیم. در خانه علی،فاطمه، حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و فضه بودند. پس فضه درآمد و گفت: چه میخواهی، گفتم: علی را بگو بیرون بیاید و با جانشین رسول خدا بیعت کند.
آنگاه فضه شروع به احتجاج با من کرد.
گفتم برو و به علی بگو بیرون بیاید. و الا وارد خانه میشوم و او را بیرون میکشم.
فاطمه وقتی این را شنید خود پشت در آمد و گفت: ای گمراهان تکذیب کننده چه میگویید و چه میخواهید؟ از خدا نمیترسی و داخل خانه میشوی یا با گروه شیطانی خود مرا میترسانی حال آنکه گروه شیطان ضعیف است وای بر تو و بر جرئتی که نسبت به خدا و رسول او کردی. میخواهی نسل پیامبر را از دین قطع کنی و نورش را خاموش سازی؟ و ... (18)