صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26

موضوع: سالروز شهادت سیّد شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی ۞ تمام روایت، تو بودی

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض سالروز شهادت سیّد شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی ۞ تمام روایت، تو بودی



    ۞*۞ ای شهید اهل قلم ۞*۞ تمام روایت، تو بودی ۞*۞

    قطعات ادبی و دل نوشته ها به مناسبت روز هنر اسلامی

    ( سالروز شهادت سید مرتضی آوینی)








    مدت ها از جنگ گذشته و اینک تو با دوربین خود،
    در میان مین های خنثی نشده چه می کنی؟

    بی امان می دوی و غافل از زیر پای خود می شوی.

    در این بیابان ها که سال ها پیش، آتش به پا بوده است و
    خاکسترها را نیز بادها برده است، به دنبال چه می گردی که
    این گونه مسحور بیابان سکوت گشته ای؛

    مثل هر بار که به این جا آمده ای و مثل هر
    بار که ساعت ها در آن گریسته ای؟


    میان خاک ها، خاطره های چه کسانی را می گردی و به دنبال
    کدامین تصویراز این دشت بزرگ، به این سو و آن سو می دوی
    که هیچ کس آن را ندیده است تا این که روایت کند.

    ولی تو آن را ناتمام، روایت کردی؛ در میان مین ها و خاک ها.

    تو بودی که سکوت بیابان را شکستی و روایت فتح را ناتمام، رها کردی؛

    اما نه! روایت تو، ناتمام نبود؛
    تمام روایت، تو بودی.





    روح الله شمشیری
    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 08-04-2016 در ساعت 17:01
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پرواز






    دنبال عشق می گشتی.
    با دوربینی که روزهای دور را زنده می کرد؛
    دوربینی که یاد گرفته بود دورهای دور را از نزدیک ترین راه ممکن ببیند؛

    آن قدر نزدیک که هر بیننده ای بتواند شهادت را حس کند، بتواند
    شهادت را بفهمد و حتی شهید شود.


    چه چشم ها که با چشم های دوربینت گریه کردند!
    مثل خودت که روزهای روز، گریه می کردی، روزهای رفته ای را که بر
    همین جاده ها می رفتی و به پرواز نمی رسیدی.

    سال ها بود به دنبال پرواز بودی؛
    دنبال نیمه گم شده ات می گشتی، نیمه جا مانده در سنگرهای معطری
    کههمیشه سرشار از بوی پرواز بودند.

    غیر از تو تنها مجنون های باقی مانده، همین بیدهای مجنون بودند
    که هیچ گاه از شرم، سر بلند نمی کنند؛

    چرا که سال هاست زمین، زمین گیرشان کرده است
    .

    دیگر نشستن بر نیمکت هیچ پارکی آرامت نمی کرد،
    چه پاییز، چه بهار.

    هوایی دیگر می خواستی تا نفس بکشی.
    با دوربینت، با چشم های شیشه ای دوربینت به همه نشان می دادی آرزوی
    چه داری و آرزوهای دورت چیستند.

    دنیا فهمیده بود سرگشته چیستی.
    وادی به وادی، سنگر به سنگر عشق را می جستی.
    ریه هایت سرشار از پرواز بود.

    پرنده آشیان گم کرده!
    هنوز به دنبال آسمانی بودی که رد پرستوها را بر بدنش حس می کرد؛

    پرستوهایی که سال ها پیش پر کشیدند.
    می دانستی راه پرواز، همان نزدیکی هاست.

    همچون مرغ مهاجری که دلشوره نرسیدن، امانش را بریده باشد، نگران بودی؛
    نگران دیر رسیدن که نه... نگران نرسیدن بودی.

    می دانستی روزی خواهی رفت و رفتی.

    مثل همه مرغان مهاجر، پر کشیدی
    پرنده تر از آنچه خیال می کردی.

    سال هاست که ما عشق را در آوازهای به جا مانده ات زندگی می کنیم.






    عباس محمدی
    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 07-04-2013 در ساعت 14:59


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    از قبیله عاشورا





    می نوشتی روزهای خونین حماسه را.
    صدای آسمانی ات آواز فرشتگان را در خاطرم تصویر می کرد.

    دوربین، هم شانه روزهای زندگی ات شده بود و قلم، هم زاد روح اسطوره ای ات.
    آهنگ گام هایت، خاکریزها را به ایستادن می خواند.

    چفیه ات، توفان ها را از نفس انداخته بود.
    مردمان این سرزمین جنگ زده، مقاومت را از دریچه دوربین تو به تماشا نشسته اند.

    سال های سال، بال و پر سوختن پروانه ها را روایت کردی.
    از هور گفتی و ماهیان گر گرفته اش.
    از خرمشهر و کارون داغدارش.

    از جزیره ای که مردان حماسه را مجنون کرده بود.
    از نخل های بی سر هویزه.
    از خاک خون آلود جنوب و کوه های دل شکسته غرب.

    عاقبت، راوی پرواز خودت شدی و بر رمل های داغ فکه به آنان پیوستی
    که صدایت راوی عروجشان بود.


    نگاه هنرمندت، دورها را دیده بود و بلندای روشن ترین افق ها را کاویده بود
    که این گونه سبک بال، جاده ها را به سمت هفتمین آسمان پیمودی و رفتی؛

    چونان قویی عاشق که دورترین دریاچه ها را برای کوچ آخر برمی گزیند.

    بوی عطر اهورایی در زمین پیچید، آن هنگام که واپسین خنده هایت در فضا منتشر می شد.
    پرندگان از پرواز ایستادند و چهار سمت آسمان را نگریستند، وقتی که صدای بال هایت،
    موسیقی متن ملکوت را می ساخت.

    تو سید اندیشه و هنری.
    سنگرهای دفاع، تو را خوب می شناسند و سیم های خاردار،
    با تبسم های آبی ات ازدر دوستی می آمدند.

    تو رفته ای؛
    اما روایت فتحت سند محکمی است بر هنر و ایمان مردی که از قبیله عاشورا بود.

    ما در جاری یادت می بالیم و نفس تازه می کنیم.






    معصومه داوود آبادی

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پیام آور خون





    صدا صدای عشق بود.
    برخیز مرتضی!

    تو بشارت داده شده ای به بهشت، به لقای موعود.
    تو فرا خوانده شده ای به عروج، به خروج از هر چه ظلمت است.

    مین ها نشانه های شهادتند؛
    شهادتی که هم تو در انتظارش بودی و هم او در انتظار تو.

    بال های روح تو، گسترده تر شده اند از میله های زندان؛
    در تنگنا نمی گنجد.

    روح تو را تالارهای ملکوت باید در آغوش بگیرد، نه کومه های ناسوت.
    سپیده صلایت می دهد که برخیزی و برگردی به سوی پروردگارت؛

    درست در همان نقطه ای که سکوی پرواز شهیدان است،
    در همان نقطه که فرودگاه قاصدک های بشارت دهنده است.


    نردبان گذاشته اند؛ فرشته ها صف کشیده اند تا تو بگذری.
    نوری که از پیشانی ات می تابد، تاریکی جاده های دوردست را به عقب رانده است.

    قلم از زبان تو سخن می گوید، سید شهیدان اهل قلم!

    پست و بلند «چزابه» را به تصویر کشیده ای با عشق.
    نیزه شکسته ها را کنار بزن!

    حقیقتی دیگر، پشت آینه های خاک گرفته جریان دارد. مگر نه اینکه شهیدان زنده اند
    و ما می پنداریم که مرده اند؟

    برخیز تا پیرهن یوسف را از باد بگیری، تا «سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود»
    را از آب بگیری!
    خورشید را باید از شب پرست ها پس گرفت!

    چفیه های در چنگ سیم خاردارها، در اهتزازند.
    هنوز پلاک های باد و باران خورده هنوز هم بر گردن نخل هاست.

    فضیلت های فراموش شده را باید به کاغذ سپرد.
    آیه های حضور را بنگار.

    «شلمچه» زنده است هنوز و بر توست که پیام زنده بودن شلمچه را
    برسانی به خاک نشین ها، به مردم شهرهای اسارت، به اهالی محله دنیا که مرگ،
    بر پنجره هایشان سایه انداخته است.


    دوربین ات را بردار!
    لحظه ها دارند می گریزند؛

    اشک یتیمی در چشم ها دارد می خشکد.
    فریاد بزن تا کوچ پرستوهای مهاجر را به یاد ساحل نشین ها بیاوری!


    فریاد بزن تا سکوت گمراه کننده روزگار را بشکنی!
    فریاد بزن تا موج های تنبل را برخیزانی.

    ای پیام آور شب های عملیات!
    جبهه ها، حرف ها دارند هنوز؛
    در عصری که از این همه حرف های تکراری خسته شده است.


    مگر نگفته بودی هنرمند با فطرت آدم ها سخن می گوید؟ سخن بگو.

    مگر نگفته بودی پیمان نامه کربلا را بر فطرت آدم ها نوشته اند؟
    برخاستن قلم تو، استمرار قدم های شهداست.

    خون، پیام دارد و تو پیام آور خون شهدایی.
    برخیز مرتضی! رستگار شده ای؛

    رهسپار شده ای به کوی عشق که شهیدان رفته اند.
    ماییم که مانده ایم با زانوان فسیل شده؛

    خشک شده ایم و جا مانده ایم از کاروان.
    سید! در بن بست نومیدی، تو آموختی مان که درهای شهادت بسته نیست.

    «روایت» فتح یادش به خیر!





    میثم امانی
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    پرواز





    همیشه دل نگرانی چشم های تو راوی پرواز عاشقانه سفر کردگان بود؛

    وقتی ردپای دلدادگی شان را تا آن سوی خاک ها دنبال می کردی،
    با آن صدای محزون.

    تو داستان سوختن پروانه های آواره ای را که به شوق زیارت شمع،
    تا پشت خاکریزها آمده بودند، روایت می کردی.

    دلواپسی ات را تا دوردست ها بدرقه راه پرستوهای مهاجری می کردی که
    در هوای عاشقی، هرگز به کاشانه بازنگشتند.

    چقدر صدایت آشنا بود به گوش اهالی و چه حزنی جریان داشت در
    سرشاری آن کلمات شعله ور که از ذهن قلمت می تراوید!

    آن گاه که از دریچه شهود و مکاشفه، عشق را به تماشا نشسته بودی،
    عطر کلماتت می وزید در کوچه کوچه شهر و
    خاطره شهیدان را منتشر می کرد در هوای روزگار.


    دیگر صدایت به گوش نمی رسد؛
    گویا لب فرو بسته ای!

    سید! حالا دیگر من راوی تو شده ام؛
    درست از آخرین دقایقی که خاک، عطر تنت را حس کرد،
    از آخرین لحظاتی که پروانه شدی!


    این بار پرواز تو سوختن عاشقانه است از زاویه دوربین چشم های
    دنیا که روایت می شود. دیگر برای دلتنگی هایت چاره ای نبود.

    برای پرنده شدن آماده بودی، چشم هایت را به ردپای سفر کردگانی
    دوختی که از زمین تا آسمان قد کشیده بودند.


    آرام قدم برمی داشتی؛
    انگار می دانستی که بهشت، به رویت آغوش گشوده است!

    من شاهد بودم که خاک، چگونه وسعت آسمانی ات را تاب نیاورد.
    من دیدم که چطور خاک، زیر قدم هایت گل کرد.

    دیدم که چفیه ات را باد، بوسه باران کرد بر فراز سیم خاردارها.
    و خونت که مشتاق تا آسمان قد کشید.

    یک عمر، قلمت از پرواز نوشت تا به پرواز رسید.
    یک عمر، با قلمت پنجره ها گشوده شد رو به شهود
    و چشم ها، حقیقت را به تماشا نشستند.

    در دریچه کلمات تو و امروز، تو خود حقیقتی که چشم ها، جاودانگی اش
    را به تماشا می نشینند.

    دیگر صدای دلتنگی هایت در سکوت شهر نمی پیچد و پنجره ها
    با حزن صدایت گشوده نخواهد شد.

    دیگر خاطرات مسافران بهشت، از زبان قلمت نمی شکفد بر ذهن کاغذ.

    سید مرتضی!

    هنوز عطر چفیه ات را بادها با خود دارند و هنوز زمین در حسرت
    قدم هایت مانده است!

    تو دلت از جنس خاک نبود که بمانی؛ پیله تنهایی ات دیگر گنجایش نداشت،
    هوایت بوی پرواز گرفته بود.


    باید رها می شدی.
    این بار قدم هایت، بلندای قله شهادت را مشتاق بود.
    این بار ذهن واژه هایت از خدا پر بود.

    خسته بودی از روایت؛
    می خواستی خودت روایت شوی از زبان تاریخ؛ از قلم زمان.


    سید مرتضی!

    من رد پاهایت را دیدم که چه طور از زمین محو شد و به آسمان پیوست.

    صدایت اگرچه خاموش، اما همیشه خاطره ات در ذهن شهر، باقی است.





    خدیجه پنجی
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض


    فطرت بشر قرن بیستم





    آیا می شود عقل را در خاک سپرد، وقتی که عقل، روی دوم سکه عشق می شود؟!

    وقتی که دعوای شاعران و کاتبان بر سر عقل و عشق، به یک نگاه آشنا حل می شود،
    باید مثل امام خمینی رحمه الله نگاه کرد تا جهان را این گونه ساخت؛

    باید مرتضی شد تا بر سر فلسفه فریاد بزنی و بر جهالت مدرن بشوری.

    هر چند به ظاهر هیچ ارتباطی بین معماری و شهادت نیست و هیچ ارتباطی بین سینما
    و حکمت؛ ولی جهان، ذات نظام مند دارد و در حکمت عشق، همه چیز بهانه است و
    همه ذرات عالم بهانه اند؛ بهانه ای برای عاشق بودن.


    علم و هنر، دیوار و آجر و آب و خاک، همه بهانه اند وقتی عظمت نگاه انسان
    به جهان مأمور می شود تا نان عافیت را آجر کند.

    مرتضی، صدای زیبای یک راوی نبود؛ قلم روان یک نویسنده نبود؛
    مرتضی فطرت بشر قرن بیستم بود، طرحی نو برای انقلاب بود
    .

    می شود راز جهان را در نگاه پیرمردی کفش دوز در سنگرهای خاکی، گشود
    و در دستان پینه بسته مادری در پشت جبهه، در صمیمیت بسیجی سیزده ساله ای و در
    شهادت مردانی که تمام معادلات جهانی را به یک نام و به یک لقب و به یک صفت بر هم زدند؛

    بسیجی.و مرتضی فلسفه بسیج را تدریس کرد.







    حسین امیری
    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 09-04-2013 در ساعت 11:52
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    راوی قله های درد





    تو را نه دشت های داغ سرزمین جنوب و نه استخوان های هزار تکه شهدا
    و نه شلمچه و طلاییه و فاو، که کپرنشینان «بشاگرد» هم می شناسند، که تو نه در قاب
    چهار گوش جعبه های جادو که در قلب مردمان محرومی.

    قلمت روزگاری «روایت درد» کرد و روزگاری «روایت فتح».


    «روایت درد»ات قصه رنج مردمان «خان گزیده» روستانشینان بود که زیر آوار ظلم شان
    مدفون شده و از یادها رفته بودند؛ قصه مردمان سیاه چهره سپید دل، قصه مردمان تهی دست
    پر ز مهر. و «روایت فتح»ات، قصه مردان آسمانی بود و شرح «دفاعی مقدس».

    هنوز که هنوز است، خاطره شب های پنج شنبه را که با صدای محزون تو می گذشت،
    از یاد نبرده ایم: «چه جنگ باشد و چه نباشد، راه من و تو از کربلا می گذرد...».


    سید!
    نسل من، همه آنچه را از دفاع مقدس پدران و برادرانشان می دانند، مدیون توانَد.
    افسوس که دیر یافته و زود گمت کردیم!
    رفتی؛ در حالی که گوش هامان هنوز در انتظار غربت طنین ملکوتی کلام تو بود.

    چنان در حسرت پرواز و ترس در پیله ماندن و پروانه نشدن سوختی که عاقبت،
    ققنوس وار از خاکستر خویش پر کشیدی.

    اکنون، این تویی که «بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای» تویی که باید
    «ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کشی».






    باران رضایی

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    معابر بهشت





    آسمان، گستره پرواز تو بود و تو چه ماهرانه گریختی از بندبند هواها!
    قفس دنیا جای تو نبود، دلداده به دلدار رسیده!

    هنوز صدای قدم های خالصانه ات در گوش رمل های فکه نجوا می کند.
    این خاک، چقدر عادت داشت به گام های صبور تو!


    شعاع نگاه های آفتابی ات را هنوز بر پهنه این دشت پر راز می توان دید؛
    تلألو درخشان چشمانی که همواره کاوشگر خاطرات پنهان شده در خاک بود، چشم هایی
    کهمروارید وار، از دریچه دوربین می درخشید.

    آنقدر حوادث روزهای پرخاطره ات را به تصویر کشیدی
    تا دریچه گسترده آسمان، دوری ات را تاب نیاورد.

    فرشتگان بال گستردند و قدم های تو را یک به یک به دوش گرفتند.

    دریچه نگاهت کدام سو را می نگریست که این چنین اوج گرفت؟
    در فکه راه رفتی، زندگی کردی، نفس کشیدی و خاطرات را زنده کردی و آن قدر اوج
    گرفتی تا به معابر بهشت راه یافتی.


    آری! «باب جهاد اصغر بسته شد؛ ولی باب جهاد اکبر که بسته نیست».

    نفس های تو زمینی نبود که در این خاک دوام آورد.
    امواج متلاطم روحت، بی صبرتر از آن بود که به اقیانوس راه نیابد.


    مرزها را شکستی، طغیان کردی و پیله های دور و برت را شکافتی
    و پروانه سان،سوسن شهادت را بوییدی.

    خون سرخت، خاک فکه را گلگون کرد.
    خاکستر و خون به هم آمیخته تو، عجیب بوی بهشت می داد!

    نوری عظیم تو را دربرگرفت و شوق وصال، در جسم تکه پاره ات دوید.
    پیله ها از هم شکافتند و تو پروانه شدی.

    زمین، بوی سوختگی می داد و زمینیان در راه مانده، بی تاب لحظه های جدایی شدند.

    همه جا باران گرفت.
    قلب های سوخته، رفتنت را دیدند و تو کجا بودی که باز هم از پشت شیشه
    دوربینت، این لحظه را ثبت کنی؟

    تو عروج کردی؛
    ولی کدام نگاه توانست خنده های وصال تو را ضبط کند؟

    جز این پیکر پاره پاره، بر دشت غریب فکه که توانست لحظه عروج را ببیند؛
    آن زمان که به خیل دوستان شهیدت پیوستی.

    هنوز صدای مناجاتت در هوای دشت های جنوب جاری است.

    هنوز سقاخانه کوچکت را که با دست های عاشقت ساخته بودی،
    به یادت زیارت می کنند. عاشقانه رفتی و «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» شدی.

    منزل به منزل عبور کردی هفت شهر عشق را؛
    تا به اوج رسیدی؛
    کوله باری از اخلاص و یک رنگی.

    نوری بودی که چون شهابی از دل خاک گذشتی تا اندکی تاریکی مان را به روشنان
    خود روشن کنی. نسیمی بودی که دل های داغ دیده را با عبورت آرام کردی.

    آوای حرف هایت، امواج نگاهت بر سواحل خسته و متروک و زنده نگاه داشتن
    خاطرات همرزمان شهیدت، هنوز از یاد نرفته اند.

    قلم در دستان معجزه گرت چه خوب می نوشت و چه نیکو بودند اندیشه های عرفانی ات!






    طیبه تقی زاده

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    هنر عشق





    نه خروش سازهای الکترونیک، نه در هم تنیدن رنگ های بی روح، نه تصویر
    حجم های ناموزون و نه اشعار انفعال گرا، هیچ کدام تعریفی جز استعداد محض ندارند.

    هر توانایی تا وقتی که انسان را به سوی خدا نبرد، فقط «فن» است
    و «فن» وقتی به سوی عالم بالا سیر می کند، هنر می شود.

    «هنر»؛ یعنی ستودن زیبایی جلوه ها و به تصویر کشیدن
    آن برای پرستیدن زیبایی ذات حق.

    زیبایی، ماده اولیه هنر و نشان دادن زشتی ها و تاریکی ها و سیاهی ها
    به بهانه هنرو نشانه رخوت صاحب اثر است.

    عالم، عرصه نبرد زشتی و زیبایی است و عصر آخرالزمان، عصر فزونی زشتی و گناه است.

    ولی آیا وظیفه هنر، جز اشاعه زیبایی است؟!

    هنرمند، جنبه زیبای حقیقت ها را می بیند و هنر، ابزاری است تا زشتی
    را در حاشیه بگذاریم و فراموش شود.

    هنری که عشق به خدا در آن جاری نباشد، زیبایی نیست، زشتی و بی هنری است.





    حسین امیری

    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 08-04-2015 در ساعت 10:04
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,886
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi