نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: آيا اكنون وقت آن نرسيده است كه...

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    February 2013
    شماره عضویت
    5306
    نوشته
    234
    تشکر
    1,579
    مورد تشکر
    1,627 در 236
    دریافت
    5
    آپلود
    0

    پیش فرض آيا اكنون وقت آن نرسيده است كه...





    فرمایشات آیت الله بهجت«قدّس سرّه»











    در روايت است كه: «دين دارى در آخر الزمان مثل نگاه داشتن آتش در دست است.»
    ( «يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ، الصّابِرُ مِنْهُمْ عَلى دينِهِ كَالْقابِضِ عَلَى الْجَمَرِ.»
    )

    (زمانى بر مردم فرا مى‏ رسد كه هر كس در [حفظ] دين خود صابر باشد، مانند كسى خواهد بود كه آتش افروخته به دست بگيرد.)
    آيا هنوز وقت آن نرسيده است؟! لابد طبلش را مى ‏زنند تا بيدار شويم كه امروز دين‏دارى سخت ‏تر از نگاهداشتن آتش در دست است!









    «یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک»









    امضاء
    onh ????? ldai jl,la ;kd ?????
    lk kld j,kl ..................;l H,vnl
    onh [,k o,nj jl,la ;k .....................


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    April 2011
    شماره عضویت
    1304
    نوشته
    108
    تشکر
    139
    مورد تشکر
    741 در 118
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سلام!!!
    آخ من عاشق این جور بحث ها هستم
    آخ من این جور بحث ها را چقدر دوست دارم
    آخ من چقدر دوست دارم بشنوم وبگم وعمل کنم
    آخ من چقدر.......................................... ...خدا را دوست دارم


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    April 2011
    شماره عضویت
    1304
    نوشته
    108
    تشکر
    139
    مورد تشکر
    741 در 118
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سلام!!!
    یک روزی یکی از بچه ها یک قضیه وحقیقتی را که خودش شاهد بود برایم تعریف کرد!
    دوست داری بشنوی؟
    پس خوب گوش کن برادر من خواهر من
    دقت کن ببین من چی می گم حواست را خوب جمع کن وقتی خوندی وشنیدی وبا گوشت وپوستت حس کردی حواست باشه کجائی وچکار می کنی!!!
    می گفت:داشتم توی بازار راه می رفتم.مغازه ها را نگاه می کردم که در چند قدمی بنده یک خانم بسار محجبه ای داشت راه می رفت!
    از قضاء(علم غیب ندارم)یک حادثه ای که خود خانم می داند وخدایش!باعث شد که این خانم لبخندی بزند.در همین لحظه که خانم لبخند می زد چهره اش را به طرف مغازه ای برگرداند وبه پسری که در کنار مغازه دار جوان ایستاده بود نگاه کرد!جوان فکر کرد خانم به خاطر او خندیده ولی امان از اشتباه جبران ناپذیر!!!
    جوان افتاد دنبال این خانم.خانم هم متوجه شد(خانم جا افتاده ای بوده ظاهراً حدود 35 تا 40 ساله ولی هنوز رخ جوانی وزیبائی هم داشته)رفتند و.رفتند وخانم در دلش غوغائی برپا بوده که می رسد به درب منزلش!
    بعد با خونسردی کامل درب را باز می کند ومی رود داخل وبعد یک نگاهی به پسر می کند وتعارف می زند که بیاید داخل!!!(خدا ببخش)
    پسر می رود داخل ومی بیند که تعداد زیادی خدم وحشم در داخل حیاط هستند وکارهای منزل را می کنند.خانه هم اعیانی ولی در سبک وسیاق قدیمی وتر تمیز.از این خانه هائی که بوی خدا می دهد.
    خانم دستور می دهد که یک آئینه قدی بیاورند.وقتی آئینه قدی می آورند می گوید بگذارید جلوی آقا پسر ومی گوید:خودت را در آئینه ببین!
    پسر نگاه می کند ومی بیند چه تیپی زده!موها فشن-شلوار لی آنجنانی که هر کی ببینه میمیره براش!
    لباس بسیار مرتب وبوی عطر وادکلن آقا فضا را پر کرده ولی بوئی از خدا نبرده!(گرفتی,گوشی دستت آمد)
    خانم با آرامش کامل به آن پسر گفت:شما چیت به من می آید؟
    پسر گفت:من؟!
    گفت:بله!شما چیت به من می آید که دنبال من راه افتادی وآمدی؟
    پسر گفت:هیچی من به شما نمی آید؟شما محجبه به تمام معنائی ولی من بی خدای بی خدا هستم که با تلنگر لبخندت رها شدم!
    زن گفت:خوب گوش کن!
    ای کسانی که دنبال امام عصر(عج)هستی!کجای شما به امام زمانت می خورد؟
    عملت,سخنت,کردارت,رفتارت,نگا هت,شرم وحیایت,راستگوئیت,زبان ذاکرت!
    کجای تو به اماممت می خورد؟
    فکر کن اگر الان امام عصر(عج)در مقابلت باشد وبگوید توئی که دنبال من هستی اصلا شکل وشمایلت به من می خورد؟عملت به ما اهل بیت(ع)می خورد؟
    کجای کاریم ما!
    فقط دعا می کنی بیاید!کجا بیاید؟مگر تو کاری کرده ای که امامت بگوید من از فلانی مطمئنم اگر بروم نزد کسی رفته ام که باتقوا است!
    ای خاک بر سر من!
    خدا کجا من به امام عصرم می خورد؟!
    آقاجان!آقاجان.با شما هستم ای گل نرگس!
    آقاجان روی ماهت را از ما دریغ مدار.ای یوسف زیبا رخ زهرا(س)
    آقا عهد می بندم که دیگر آدم شوم .آقا دستم بگیر واز این منجلاب بیرون کش!
    عهد بستم با تو بدعهدی نکنم!
    عهد مرا مثل عهد غلامان درگهت بپذیر ای مولای پرهیزگاران!


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi