یاقوت سرخ
خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم
در بهت چشم های گهربار مادرم
سوز عطش به ریشه ی من تیشه می زند
خشکیده شاخه های بلند صنوبرم
در انتهای مغرب رنگ کبود رفت
خورشید پر فروغ جمال منوّرم
از هرم زهر و معجزه ی لخته های خون
یاقوت سرخ گشته لبان مطهّرم
تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد
تفتیده کوره ای شده گرمای بسترم
با هر نفس تمام تنم تیر می کشد
چشم انتظار قطع نفس های آخرم
در لحظه های آخر عمرم هوایی ام
افتاده شور کرب و بلا باز در سرم
این آرزوی لحظه ی جان دادن من است
با ذکر «یا حسین» رَوَد جان ز پیکرم
وحید قاسمی