در اوج محبوبيت
داستان معروف امام سجاد عليه السلام هنگام زيارت بيت الله الحرام دليل واضحى بر جايگاه والاى معنوى و اجتماعى آن حضرت در عصر خود مى باشد . خلاصه آن ماجرا چنين است:
در زمان خلافت عبدالملك بن مروان سالى پسرش هشام بن عبدالملك (18) به زيارت خانه خدا رفت . اما در اثر ازدحام جمعيت نتوانست «حجرالاسود» را زيارت كند و كوشش اطرافيانش نيز در اين زمينه نتيجه اى نداشت .
ناگزير براى او در كنار كعبه تختى نصب كردند و وى در آنجا نشسته و به تماشاى حجاج و طواف كنندگان پرداخت . اطرافيان شامى او نيز در كنارش گرد آمده و به اجتماع پرشكوه حج نظاره مى كردند . در همين حال، ناگهان حضرت سجاد عليه السلام پديدار شد; آن حضرت كه در ميان جمعيت با سيمايى زيبا و وجودى نورانى همچون ستاره اى مى درخشيد، گرد خانه خدا طواف كرد و هنگامى كه به حجرالاسود نزديك شد، مردم با كمال احترام و تواضع راه را بر امام بازكردند و حضرت به راحتى حجرالاسود را زيارت نمود .
اين منظره كه هشام و اطرافيانش را به حيرت واداشته بود، موجب شد تا يكى از شاميان از هشام بپرسد كه: اين شخص با عظمت كيست كه مردم اين چنين احترامش مىكنند؟ اما هشام به جهت اينكه شاميان آن حضرت را نشناسند، پاسخ داد: من هم نمىشناسم! «فرزدق» شاعر كه در آنجا حاضر بود، بلند شده و با جرئت تمام گفت: اما من او را مىشناسم!
گفت: من مى شناسمش نيكو
زو چه پرسى، به سوى من كن رو
اگر هشام او را نمى شناسد، من آن جوان زيبا روى و نورانى چهره را خوب مى شناسم . مرد شامى گفت: او كيست اى ابو فراس؟! فرزدق در پاسخ آن مرد شامى قصيده معروف خود را در چهل بيت سرود; از جمله اينكه:
هذا الذى تعرف البطحاء و طاته
و البيتيعرفه و الحل و الحرم
اين كسى است كه سرزمين پاك مكه قدر و منزلت او را مى شناسد و خانه كعبه، حل و حرم او را مى شناسند .
هذا ابن خير عبادالله كلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
اين فرزند بهترين بندگان خداست . اين جوان پاك و پاكيزه و پيراسته و شناخته شده است .
هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله
بجده انبياء الله قد ختموا
اين فرزند فاطمه است . اگر او را نمى شناسى، او كسى است كه جدش خاتم الانبياء مى باشد .
... او از خاندانى است كه محبت ايشان، دين و دشمنى با آنان، كفر و نزديك شدن به آنان، پناهگاه و نجات بخش است .
هركسى خداى را بشناسد، نياكان او را نيز نيك مى شناسد كه دين اسلام از خانه او به ساير مردم رسيده است ...
هشام بن عبدالملك بعد از شنيدن اين قصيده، خشمگين شد و حقوق فرزدق را از بيت المال قطع نموده و او را در عسفان (بين مكه و مدينه) زندانى كرد .
حتى در اعتراض به فرزدق گفت: تو تا به حال براى ما چنين مدحى نگفته اى! فرزدق گفت: تو نيز جدى مثل جد او و پدرى مثل پدر او و مادرى مثل مادر او بياور تا من شبيه اين ابيات را در مورد شما نيز بسرايم .
بعد از اين ماجرا، امام سجاد عليه السلام دوازده هزار درهم براى فرزدق فرستاد و فرمود: اى ابوفراس ما را معذور دار; اگر بيش از اين مقدورمان بود، برايت مى فرستاديم .
اما او نپذيرفت و گفت: اى پسر رسول خدا! آنچه من گفتم، به خاطر جايزه نبوده بلكه براى رضاى خدا و رسولش بوده است . من پاداشى از شما نمى خواهم .
امام دوباره آن اموال را براى فرزدق فرستاد و فرمود: «خداوند مكان و منزلت و نيت تو را مىداند، به حق من آن را قبول كن .» و فرزدق آن را پذيرفت . (19)