صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 33

موضوع: داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    آخرين تلاش براى حفظ صلح

    مقدمات پيمان و متن آن، كاملا حاكى است كه بسيارى از آن جنبه تحميلى داشته است و اگر پيامبر زير بار اين پيمان رفت، و حاضر شد لقب «رسول الله» را از متن آن بردارند و پيمان، مانند پيمانهاى دوران جاهليت با لفظ «بسمك اللهم» نوشته شود، همه، براى حفظ صلح و برقرارى امنيت در محيط عربستان بود.اگر او حاضر شد پناهندگان مسلمان قريش را، به مقامات حكومت بت‏پرستى تحويل دهد، مقدارى براى لجاجت سهيل بود.اگر پيامبر (براى حفظ حقوق اين دسته و مراعات افكار عمومى كه مخالف با تبعيض در تحويل دادن پناهندگان بودند)، تسليم خواسته سهيل نمى‏شد رشته مذاكرات قطع مى‏شد و صلح انجام نمى‏گرفت.و اين نعمت بزرگ كه آينده آثار چشمگير آنرا ثابت كرد، از دست مى‏رفت.از اينرو، پيامبر براى حفظ هدف بالا، همه فشارها و تحميلها را پذيرفت، تا مقصد بزرگ ـ كه اين گونه ناملائمات در برابر آن ناچيز است ـ از دست نرود.پيامبر افكار عمومى و حقوق اين دسته را مراعات مى‏نمود، «سهيل» روى لجاجت خاصى كه داشت، باعث روشن شدن آتش جنگ مى‏شد كه جريان زير شاهد گوياى مطلب است :
    مذاكرات پيرامون مواد پيمان به آخر رسيده و على «ع» مشغول نوشتن آن بود كه ناگهان «ابو جندل» ، فرزند «سهيل» ، نماينده و نويسنده قرارداد صلح از طرف قريش، در حالى كه زنجير به پاى داشت، وارد جلسه شد.همه از ورود او تعجب كردند، زيرا او مدتها بود كه در زندان پدر ـ در حالى كه پاهاى او به زنجير بسته‏شده بود ـ بسر مى‏برد.او زندانى بيگناهى بود و گناه او اين بود كه آئين يكتاپرستى را پذيرفته و در شمار علاقمندان سرسخت پيامبر درآمده بود. «ابو جندل» ، از مذاكراتى كه در اطراف زندان صورت مى‏گرفت، به دست آورده بود كه مسلمانان در «حديبيه» (20) فرود آمده‏اند.از اين جهت، با تدبير مخصوصى از زندان گريخته و از بيراهه از ميان كوهها خود را به مسلمانان رسانيد.
    همين كه ديدگان «سهيل» ، به فرزند خويش افتاد به اندازه‏اى ناراحت شد كه از شدت خشم برخاست و سيلى محكمى بر صورت وى نواخت.سپس رو به پيامبر كرد و گفت: اين نخستين فرد است كه بايد به حكم ماده دوم پيمان، به مكه بازگردد.يعنى فرارى ما را تحويل بدهى.جاى گفتگو نيست كه ادعاء «سهيل» كاملا واهى و بى‏اساس بود، زيرا هنوز پيمان درست روى كاغذ نيامده و به امضاء طرفين نرسيده بود.پيمانى كه هنوز مراحل نهائى را طى نكرده است، چگونه مى‏تواند مدرك براى يك طرف شود.از اين جهت پيامبر فرمود:
    هنوز پيمان امضاء نشده است. «سهيل» گفت: در اين صورت من تمام مطالب را ناديده گرفته، و اساس آن را بهم مى‏زنم.او به قدرى در گفتار خود اصرار كرد كه دو شخصيت بزرگ از قريش، به نام «مكرز» و «حويطب» ، از سختگيرى «سهيل» ناراحت شده، فورا برخاستند و «ابو جندل» را از دست پدر گرفته وارد خيمه‏اى كردند و به پيامبر گفتند: ابو جندل در پناه تو باشد .
    آنان از اين طريق مى‏خواستند نزاع را خاتمه دهند، ولى اصرار «سهيل» تدبير آنها را باطل كرد و روى سخن خود ايستاده گفت: پيمان از نظر مذاكره تمام شده بود.سرانجام پيامبر ناچار گشت، آخرين تلاش را براى حفظ پايه صلح ـ كه براى انتشار اسلام فوق‏العاده مغتنم بود ـ انجام دهد.از اين جهت، راضى شد ابو جندل همراه پدر خود به مكه بازگردد، و به عنوان دلجوئى به آن مسلمان اسير چنين گفت:
    ابو جندل! شكيبائى را پيشه خود ساز! ما خواستيم پدرت، از طريق لطف‏و محبت، تو را به ما ببخشد، اكنون كه او نپذيرفت، تو صابر و بردبار باش، و بدان خداوند براى تو و گرفتاران ديگر راه فرجى باز مى‏كند.
    جلسه به آخر رسيد.نسخه‏هاى پيمان امضاء شد.سهيل و دوستان او راه مكه را پيش گرفته و ابوجندل نيز در حمايت «مكرز» و «حويطب» به مكه بازگشت و پيامبر به عنوان خروج از احرام در همان نقطه شتر خود را نحر كرد، و سر خود را تراشيد، و گروهى نيز از وى پيروى نمودند . (21)
    ارزيابى پيمان حديبيه

    پيمان صلح ميان پيامبر و سران شرك بسته شد و پس از 19 روز توقف در سرزمين «حديبيه» ، مسلمانان به سوى مدينه و بت‏پرستان به سوى مكه بازگشتند.
    هنگام نوشتن پيمان، و پس از آن، اختلافات و مشاجراتى ميان ياران رسولخدا درگرفت.دسته‏اى آن را به نفع اسلام و گروه انگشت‏شمارى آن را بر خلاف مصالح اسلام تشخيص دادند.اكنون كه چهارده قرن از انعقاد پيمان مى‏گذرد، ما با واقع‏بينى دور از هرگونه تعصب، پيمان حديبيه را ارزيابى مى‏نمائيم و به گوشه‏اى از اين مشاجرات اشاره كرده و از اين فصل مى‏گذريم .
    ما تصور مى‏كنيم كه اين صلح صد در صد به نفع اسلام تمام شد و پيروزى آن را قطعى ساخت .اينك دلائل آن:
    1 ـ نبردها و هجومهاى پى در پى قريش، و تحريكات داخلى و خارجى آنها ـ كه به طور اختصار در بيان حوادث «احد» و «احزاب» از نظر خوانندگان گذشت ـ فرصت نمى‏داد كه پيامبر اسلام، به نشر و تبليغ آئين اسلام در ميان قبائل و نقاط خارج از عربستان بپردازد.از اينرو، اوقات گرانبهاى او بيشتر صرف دفاع و عقيم ساختن نقشه‏هاى خطرناك دشمن مى‏شد، ولى پس از پيمان، خاطر مسلمانان و قائد اعظم آنان از ناحيه جنوب آرام گشت، و زمينه براى تبليغ اسلام در نقاط ديگر فراهم گرديد.اثر اين آرامش پس از دو سال آفتابى شد، زيرا در صلح حديبيه هزار و چهارصد نفر در ركاب پيامبر اكرم بودند، ولى دو سال بعد كه پيامبر به طور رسمى براى فتح مكه حركت كرد، ده هزار نفر زير پرچم اسلام همراه پيامبر حركت نمودند و اين تفاوت بارز، نتيجه مستقيم پيمان «حديبيه» بود.
    زيرا دسته‏اى از بيم قريش نمى‏توانستند به مسلمانان بپيوندند، ولى پس از آنكه قريش موجوديت اسلام را به رسميت شناخته، و قبائل را در پيوستن به اسلام آزاد گذاردند، ترس و لرز از قبائل زيادى برداشته شد، و مسلمانان توانستند با فكر آزاد به تبليغ اسلام بپردازند.
    2 ـ دومين نتيجه‏اى كه مسلمانان از اين پيمان بردند، اين بود كه پرده آهنينى كه مشركان ميان مردم و آئين اسلام پديد آورده بودند، از ميان رفت.در نتيجه، رفت و آمد به مدينه آزاد گرديد و آنان در مسافرتهاى خود به مدينه، با مسلمانان تماس بيشترى گرفته و از برنامه‏هاى سودمند و تعاليم عالى اسلام آگاه شدند.




    امضاء

  2. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    نظم و انتظام مسلمانان، اخلاص و پيروى بى‏چون و چراى افراد باايمان از پيامبر، عقل و هوش مشركان را مى‏ربود.وضوء و نظافت مسلمانان در اوقات نماز، و صفوف فشرده آنها و سخنرانيهاى گرم و شيرين پيامبر، آيات لذت‏بخش قرآن كه در نهايت سلاست و فصاحت بود، آنان را به اسلام علاقمند مى‏كرد.از طرف ديگر، مسلمانان پس از اين پيمان، به عناوين گوناگونى به مكه و نواحى آن مسافرت مى‏كردند و در تماسهاى مختلفى كه با بستگان و دوستان ديرينه خود مى‏گرفتند، از اسلام تبليغ مى‏نمودند و مزاياى اسلام و قوانين و آداب و حلال و حرام آن را به آنها گوشزد مى‏كردند.و اين خود سبب مى‏شد كه دسته زيادى از سران شرك، مانند خالد بن وليد و عمرو عاص پيش از فتح مكه به مسلمانان بپيوندند و اين گونه آشنائى به حقيقت اسلام، مقدمات فتح مكه را پى‏ريزى كرد و موجب شد كه پايگاه عظيم بت‏پرستى، بدون كوچكترين مقاومت، به تصرف مسلمانان درآيد و مردم دسته دسته به آئين اسلام وارد شوند.چنانكه در حوادث سال هشتم، به طور مشروح خواهد آمد.اين پيروزى بزرگ، نتيجه تماسهاى نزديك، از بين رفتن ترس و وحشت، آزادى دعوت و تبليغ اسلام مى‏باشد. ـ تماس نزديك سران شرك به هنگام بستن پيمان با پيامبر، بسيارى از عقده‏هاى روحى آنان را گشود.زيرا اخلاق عظيم پيامبر و نرمش و تحمل او در برابر سخت‏گيرى طرف، و تلاشهاى صادقانه او براى حفظ صلح، ثابت كرد كه او سرچشمه خلق عظيم انسانى است.
    با اينكه او ضربه‏هاى سنگينى از قريش ديده بود، ولى قلب او پر از عواطف بشردوستى بود .بويژه، قريش با ديدگان خود ديدند كه در بستن پيمان و مواد تحميلى آن، با افكار دسته قابل ملاحظه‏اى از اصحاب خود مخالفت كرد و احترام حرم و خانه خدا و زادگاه (مكه) را بر تمايلات گروهى ترجيح داد.
    اين نوع رفتار، همه تبليغات سوئى را كه پيرامون روحيات پيامبر شده بود، خنثى كرد و ثابت نمود كه او يك مرد انسان‏دوست و صلح‏جو است كه حتى اگر روزى قدرتهاى عربستان را قبضه كند، با دشمنان خود از در كينه و عداوت وارد نخواهد شد.زيرا جاى گفتگو نيست كه اگر پيامبر همان روز از در جنگ وارد مى‏شد، بر همه آنها پيروز مى‏گشت و به تعبير قرآن همه آنها پا به فرار مى‏گذاشتند، چنانكه مى‏فرمايد:
    «اگر با افراد كافر نبرد مى‏كرديد، آنها فرار مى‏كردند و يار و ياورى پيدا نمى‏نمودند» . (22)
    با اين حال، او با مسالمت و نرمش بى‏مانندش، مراتب عواطف و محبت خود را به جهان عرب ابراز نمود و تبليغات سوء را بى‏اثر گذارد.
    روى اين دلائل، به عظمت گفتار امام صادق «ع» پيرامون اين صلح پى مى‏بريد كه فرمود: «و ما كان قضية اعظم بركة منها» يعنى: هيچ جريانى در تاريخ زندگانى پيامبر اسلام سودمندتر از پيمان صلح حديبيه نبوده است.
    حوادث آينده ثابت كرد كه اعتراضات انگشت‏شمارى از ياران پيامبر ـ كه در رأس آنها عمر بن خطاب بود ـ درباره اين پيمان و مواد آن كاملا بى‏اساس بوده است.سيره‏نويسان، تمام خصوصيات سخنان معترضان را درج كرده‏اند، براى اطلاع به سيره ابن‏هشام بازگشت شود. (23)
    ارزيابى پيمان از اينجا معلوم مى‏گردد: هنوز پيامبر اكرم به مدينه نرسيده بود كه سوره فتح كه نويد پيروزى براى مسلمانان مى‏داد، نازل گرديد، و اين كار را مقدمه پيروزى ديگرى كه همان فتح مكه است تلقى نمود.چنانكه مى‏فرمايد:
    «إنا فتحنا لك فتحا مبينا»
    قريش براى الغاء يكى از مواد، اصرار مى‏كنند

    چيزى نگذشت حوادث تلخ، قريش را وادار كرد كه از پيامبر درخواست كنند كه ماده دوم پيمان را لغو كند.همان ماده‏اى كه خشم ياران پيامبر را برانگيخت و پيامبر روى سخت‏گيرى فوق‏العاده «سهيل» زير بار آن رفت.آن ماده اين بود كه: «حكومت اسلام موظف است، فراريان مسلمان قريش را به حكومت مكه تحويل دهد، ولى قريش موظف نيستند كه فرارى مسلمانان را به خود آنها تحويل دهند» .اين ماده در آن روز خشم گروهى را برانگيخت، ولى پيامبر با چهره باز آن را پذيرفت و فرمود: خداوند براى ضعفاى اسلام كه اسير چنگال قريش هستند، راه نجاتى فراهم مى‏سازد.اينك راه نجات، و علت لغو شدن اين ماده:
    مسلمانى به نام «ابو بصير» ، كه مدتها در زندان مشركان بسر مى‏برد، با تدابير مخصوصى به مدينه گريخت.دو شخصيت بزرگ به نام «ازهر» و «اخنس» ، با پيامبر گرامى مكاتبه نموده و يادآور شدند كه طبق ماده دوم، بايد «ابو بصير» را بازگردانيد و نامه را به مردى از «بنى عامر» و غلام خود تسليم كردند كه به پيامبر اسلام برسانند.
    پيامبر طبق تعهدى كه كرده بود به «ابو بصير» گفت: بايد پيش قوم باز گردى و هرگز صحيح نيست ما از در حيله با آنان وارد شويم.من مطمئن هستم كه خداوند وسيله آزادى تو و ديگران را فراهم مى‏سازد.ابوبصير گفت: آيا مرا به دست‏مشركان مى‏سپارى تا از دين خدا بازم گردانند .پيامبر باز جمله ياد شده را تكرار نمود و او را به دست نمايندگان قريش سپرد و به سوى مكه حركت داد.وقتى آنان به «ذى الحليفه» (24) رسيدند، ابوبصير از فرط خستگى به ديوارى تكيه زد.در آن حال، با قيافه‏اى دوستانه به آن مرد «عامرى» گفت: شمشيرت را بده تا تماشا كنم.وقتى شمشير به دست او رسيد، آن را از غلاف بيرون كشيد و در همان لحظه آن مرد عامرى را كشت. «غلام» از فرط وحشت پا به فرار گذارد و به مدينه آمد و جريان را به عرض رسول خدا رسانيد و گفت: ابوبصير رفيق مرا كشت .چيزى نگذشت كه ابوبصير وارد شد و سرگذشت خويش را بازگو كرد و گفت:
    اى پيامبر خدا تو به پيمان خويش عمل نمودى، ولى من حاضر نيستم به دسته‏اى كه با آئين من بازى مى‏كنند بپيوندم.وى اين جمله را گفت و ساحل دريا را كه كاروان قريش از آنجا عبور مى‏كرد، در پيش گرفت و در نقطه‏اى به نام «عيص» مسكن گزيد.مسلمانان مكه، از سرگذشت ابو بصير آگاه شدند، قريب هفتاد نفر از چنگال قريش فرار كرده و در مقر او گرد آمدند .هفتاد نفر مسلمان توانا كه از شكنجه قريش به ستوه آمده بودند، نه زندگى داشتند و نه آزادى.تصميم گرفتند كه كاروانهاى تجارتى قريش را غارت نمايند و يا به هر كس از آنها دست يابند بكشند.آنان آنچنان ماهرانه نقش خود را بازى كردند كه قريش را به ستوه آوردند تا آنجا كه قريش با پيامبر اسلام مكاتبه نمودند كه اين ماده را با رضايت طرفين الغاء كند و آنها را به مدينه باز گرداند.
    پيامبر، ماده مزبور را با رضايت هر دو دسته ملغى ساخت و فراريان را كه در نقطه عيص مسكن گزيده بودند، به مدينه فرا خواند. (25)
    و از اين راه وسيله‏اى براى عموم فراهم آمد و قريش فهميدند كه مرد با ايمان را براى هميشه نمى‏توان در بند نگاه داشت و بند كردن او از آزاد كردنش خطرناكتر است، زيرا روزى كه فرار مى‏كند، با دلى پر از عقده انتقام خود را از دشمنان مى‏گيرد.






    امضاء

  5. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)








    شق القمر معجزه‏اى از معجزات حضرت محمد (ص)

    درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد 3 صفحه 247
    رسولى محلاتى
    1-تاریخ وقوع این معجزه
    در اینکه این معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مکه انجام‏شده اختلافى در روایات و گفتار محدثین نیست و مسئله‏اجماعى است،ولى در مورد تاریخ آن اختلافى در روایات‏و کتابها بچشم مى‏خورد.
    از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده که گفته‏اند این داستان در سالهاى اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولى‏مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان در دو جا ذکر کرده که‏این ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در یک‏جاى آن از پاره‏اى روایات نقل کرده که:
    این داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنج‏سال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نیز اندکى بیش نبود.
    2-چگونگى ماجرا
    در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفته‏اند:
    این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدین‏ترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا(ص)
    بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟
    گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوه‏حرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به هم‏چسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:
    «اشهدوا،اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
    مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرت‏ایمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو کرد!
    برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاى‏دیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافران‏و مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیم‏شدن ماه بیان داشتند (3) .
    و در پاره‏اى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفته‏اند:منظور از دو بار همان دوقسمت‏شدن ماه است نه اینکه این جریان دو بار اتفاق افتاده‏باشد. (4) و البته مجموع روایاتى که درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنت‏مانند بحار الانوار و سیرة النبویة ابن کثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده.
    3-گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روایات در این باره
    عموم محدثین و علماى اسلامى درباره وقوع این معجزه ازرسول خدا(ص)ادعاى اجماع و تواتر روایات را کرده‏اند چنانچه‏مرحوم طبرسى از علماى شیعه در مقام رد گفتار مخالف گفته:
    «المسلمین اجمعوا على ذلک فلا یعتد بخلاف من خالف فیه...» (5) مسلمانان بر انجام این معجزه اجماع دارند و از اینرو بگفتار مخالف‏اعتنائى نیست.
    و ابن شهر آشوب در مناقب گوید:
    «اجمع المفسرون و المحدثون سوى عطاء و الحسن و البلخى فى قوله‏«اقتربت الساعة...»انه اجتمع المشرکون.و آنگاه داستان را نقل‏کرده‏» (6) .
    و از علماى اهل سنت نیز فخر رازى در تفسیر مفاتیح الغیب درتفسیر سوره قمر گوید:
    «المفسرون باسرهم على ان المراد ان القمر حصل فیه‏الانشقاق...» (7) .
    مفسران همگى بر این عقیده‏اند که در ماه انشقاق پدید آمد و دو نیم شد...
    و سپس داستان را بهمانگونه که ما نقل کردیم بیان مى‏کند.
    و از قاضى در شفاء نقل شده که گفته:
    «اجمع المفسرون و اهل السنة على وقوع الانشقاق‏». (8) چنانچه ابن کثیر در سیرة النبویة گوید:
    «و قد اجمع المسلمون على وقوع ذلک فى زمنه علیه الصلاة و السلام‏و جاءت بذلک الاحادیث المتواترة من طرق متعددة تفید القطع عند من‏احاط بها و نظر فیها» (9) .
    -مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آنحضرت دارند و حدیثهاى متواتره‏نیز از طرق متعدده در این باره رسیده که براى هر کس که بدانها احاطه داشته ودر آنها نظر افکنده موجب قطع خواهد شد.
    و مرحوم علامه طباطبائى از دانشمندان و مفسران معاصر نیزفرموده:
    «آیة شق القمر بید النبى(ص)بمکة قبل الهجرة باقتراح من المشرکین مما تسلمها المسلمون بلا ارتیاب منهم‏».
    -معجزه شق القمر بدست رسول خدا(ص)در مکه پیش از هجرت بنابدرخواست مشرکان از موضوعاتى است که مسلمانها همگى وقوع آنرا مسلم‏دانسته و تردیدى در آن نکرده‏اند.
    و از دانشمندان معاصر اهل سنت نیز دکتر سعید بوطى‏نویسنده کتاب فقه السیرة در اینباره گوید:
    «و هذا امر متفق علیه بین العلماء انه قد وقع فى زمان النبى(ص)و انه‏کان احدى المعجزات‏» (10) .
    -و این چیزى است که میان علماء مورد اتفاق است که در زمان رسول‏خدا(ص)اتفاق افتاده و یکى از معجزات اوست.
    و این بود نمونه‏هائى از گفتار علماء و محدثین شیعه واهل سنت در اینباره،و از اینرو بهتر آنست که از ذکر گفته‏هاى‏مخالفان صرفنظر کرده و بدنبال بخش بعدى برویم و انشاء الله‏تعالى در پایان مقاله به برخى از شبهات آنها پاسخ خواهیم داد.


    امضاء

  7. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)



    4-دلیلى از قرآن کریم
    بجز برخى معدود از اهل تفسیر همانگونه که در خلال‏بحثهاى گذشته گفته شد:عموم مفسران شیعه و اهل سنت گفته‏اند: آیه مبارکه:
    «اقتربت الساعة و انشق القمر،و ان یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحرمستمر».
    -قیامت نزدیک شد و ماه شکافت،و اگر معجزه‏اى ببینند روى بگردانند وگویند جادوئى است مستمر.
    درباره همین معجزه شق القمر نازل شده و همان داستان رابازگو میکند که مشرکان درخواست چنین معجزه‏اى کردند و چون‏به وقوع پیوست روى گردانده و گفتند:جادوئى است مانندجادوهاى دیگر.
    تنها از حسن و عطا و بلخى نقل شده که گفته‏اند:«انشق‏»در اینجا بمعناى‏«سینشق‏»است‏یعنى بزودى در قیامت ماه دونیم خواهد شد و اینکه بلفظ ماضى آمده بخاطر اینکه محققا واقع‏خواهد شد،ولى این تفسیر بگفته علامه طباطبائى و دیگران بسیاربى‏پایه است و دلالت آیه بعدى که مى‏فرماید:«و ان یرو آیة‏یعرضوا،و یقولوا سحر مستمر»آنرا رد مى‏کند براى اینکه سیاق آن‏آیه روشن‏ترین شاهد است‏بر اینکه منظور از«آیت‏»معجزه بقول‏مطلق است،که شامل دو نیم کردن ماه هم میشود،یعنى حتى‏اگر دو نیم شدن ماه را هم ببینند میگویند سحرى است‏پشت‏سر هم،و معلوم است که روز قیامت روز پرده پوشى نیست،روزیست که همه حقایق ظهور مى‏کند،و در آنروز همه در بدر دنبال معرفت مى‏گردند،تا بآن پناهنده شوند.و معنا ندارد درچنین روزى هم بعد از دیدن‏«شق القمر»باز بگویند این سحرى‏است مستمر،پس هیچ چاره‏اى نیست جز اینکه بگوئیم شق القمرآیت و معجزه‏اى بوده،که واقع شده،تا مردم را بسوى حق وصدق دلالت کند،و چنین چیزى را ممکن است انکار کنند وبگویند سحر است.
    نظیر تفسیر بالا در بى‏پایگى گفتار بعضى دیگر است که‏گفته‏اند:کلمه‏«آیت‏» شاره است‏بآن مطلبى که ریاضى دانان‏این عصر بآن پى برده‏اند،و آن اینستکه کره ماه از زمین جداشده،همانطور که خود زمین هم از خورشید جدا شده،پس جمله‏«و انشق القمر»اشاره است‏بیک حقیقت علمى،که در عصرنزول آیه کشف نشده بود،بعد از صدها قرن کشف شد.
    وجه بى‏پایگى این تفسیر اینستکه در صورتى که گفتارریاضى دانان صحیح باشد آیه بعدى که مى‏فرماید:«و ان یروا آیة‏یعرضوا و یقولوا سحر مستمر»با آن نمى‏سازد،براى اینکه از احدى‏نقل نشده که گفته باشد خود ماه سحرى است مستمر.
    علاوه بر اینکه جدا شدن ماه از زمین اشتقاق است،و آنچه درآیه شریفه آمده انشقاق است،و انشقاق را جز بپاره شدن چیزى‏و دو نیم شدن آن اطلاق نمى‏کنند،و هرگز جدا شدن چیزى از چیز دیگر که قبلا با آن یکى بوده را انشقاق نمى‏گویند.
    و نظیر وجه بالا در بى پایگى این وجه است که بعضى اختیارکرده گفته‏اند:انشقاق قمر بمعناى برطرف شدن لمت‏شب‏هنگام طلوع آن است،و نیز اینکه بعضى دیگر گفته‏اند:انشقاق‏قمر کنایه است از ظهور امر و روشن شدن حق.
    البته این آیه خالى از این اشاره نیست،که انشقاق قمر یکى‏از لوازم نزدیکى ساعت است.
    5-پاسخ از چند اشکال
    یکى از اشکالهائى که بر وقوع معجزه شق القمر شده و بامعجزه معراج رسول خدا(ص)نیز از این جهت مشترک است‏اشکالى است که سابق بر این،روى فرضیه بطلمیوس که خرق‏و التیام را در افلاک محال مى‏دانستند کرده‏اند و خلاصه فرضیه‏آنها این بود که افلاک را اجسامى بلورین مى‏دانستند و مجموعه‏آنها را نیز نه فلک مى‏پنداشتند که همانند ورقه‏هاى پیاز روى‏هم قرار گرفته و ستارگان نیز همچون گل میخى بر آنها چسبیده‏بود و حرکت‏ستارگان را نیز با حرکت افلاک مى‏گرفت،یعنى‏هر فلکى حرکتى داشت و قهرا با حرکت فلک گل میخى هم که‏بر او چسبیده بود حرکت مى‏کرد،و روى این نظریه مى‏گفتندخرق و التیام-یعنى شکسته و بسته شدن-در آنها محال است،و چون شق القمر-دو نیم شدن ماه-و هم چنین داستان معراج‏جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التیام در افلاک میشد آنرامنکر شده و یا دست‏به تاویل و توجیه در آنها مى‏زدند،غافل ازآنکه قرنها قبل از جا افتادن این نظریه غلط،قرآن کریم آنرامردود دانسته و پنبه افلاک پوسته پیازى را زده است،آنجا که درباره خورشید و ماه و فلک گوید:«و الشمس تجرى لمستقر لها ذلک‏تقدیر العزیز العلیم،و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم،لا الشمس ینبغى لها ان تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار و کل فى‏فلک یسبحون‏».
    (سوره یس آیه 38-40)
    که اولا حرکت و جریان را به خود خورشید و ماه نسبت‏میدهد،و ثانیا«فلک‏»را مدار آنها دانسته و ثالثا حرکت آنها رادر این مدار بصورت‏«شنا»و شناورى بیان فرموده،و فضاى‏آسمان بى انتها را بصورت دریاى بیکرانى ترسیم فرموده که این‏ستارگان همچون ماهیان در آن شناورى میکنند.و علم وکشفیات و اختراعات جدید و سفینه‏هاى فضائى و موشکها وآپولوها و لوناها نیز این حقیقت قرآن را به اثبات رسانید،و برهیئت‏بطلمیوسى خط بطلان کشیده و در زوایاى تاریخ دفن‏کرد. و یا این آیه که در سوره فصلت(آیه 11)آمده که مى‏فرماید:
    «ثم استوى الى السماء و هى دخان‏»که آسمان را همانند دودى‏دانسته،و آیات دیگر که جاى ذکر آنها نیست.
    اشکال دیگرى که برخى به این معجزه کرده‏اند اینستکه اگراینطور که میگویند قرص ماه دو نیم شده باشد باید تمام مردم دنیادیده باشند،و رصد بندان شرق و غرب عالم این حادثه را دررصدخانه خود ضبط کرده باشند،چون این از عجیب‏ترین آیات‏آسمانى است،و تاریخ تا آنجا که در دست است و همچنین‏کتب علمى هیئت و نجوم که از اوضاع آسمانى بحث مى‏کندنظیرى براى آن سراغ ندارد،و قطعا اگر چنین حادثه‏اى رخ داده‏بود اهل بحث کمال دقت و اعتناء در شنیدن و نقل آن را بکارمى‏بردند،و مى‏بینیم که نه در تاریخ از آن خبرى هست و نه درکتب علمى اثرى از آن دیده مى‏شود؟
    پاسخى که از این اعتراض داده‏اند خلاصه‏اش این است که‏گفته‏اند:اولا ممکن است مردم آنشب از این حادثه غفلت کرده‏باشند،زیرا چه بسیار حوادث جوى و زمینى رخ مى‏دهد که مردم‏از آن غافلند،و اینطور نیست که هر حادثه‏اى رخ دهد مردم‏بفهمند،و آنرا نزد خود محفوظ نگهداشته،پشت‏به پشت و سینه بسینه تا عصر ما به یکدیگر منتقل کنند.
    و ثانیا سرزمین حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب‏غیره رصدخانه‏اى نداشتند،تا حوادث جوى را ضبط کند، رصدخانه‏هائى که در آن ایام بفرضى که بوده باشد در شرق درهند،و در مغرب در روم و یونان و غیره بوده،در حالیکه تاریخ ازوجود چنین رصدخانه‏هائى در این نواحى و در ایام وقوع حادثه هم‏خبر نداده و این جریان بطوریکه در بعضى از روایات آمده دراوائل شب چهاردهم ذى الحجه سال هشتم بعثت‏یعنى پنج‏سال‏قبل از هجرت اتفاق افتاده.







    امضاء

  9. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    علاوه بر اینکه بلاد مغرب که اعتنائى باینگونه مسائل‏داشته‏اند(البته اگر در آن تاریخ چنین اعتنائى داشته بودند)بامکه اختلاف افق داشته‏اند،اختلاف زمانى زیادیکه باعث میشدآن بلاد جریان را نبینند،چون بطوریکه در بعضى از روایات‏آمده قرص ماه در آن شب تمام بوده،و در حوالى غروب خورشیدو اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده،و میانه انشقاق ماه و دوباره متصل‏شدن آن زمانى اندک فاصله شده است،ممکن است مردم آن‏بلاد وقتى متوجه ماه شده‏اند که اتصال یافته بوده.
    از اینهم که بگذریم،ملت‏هاى غیر مسلمان یعنى اهل کلیساو بتخانه را در امور دینى و مخصوصا حوادثى که بنفع اسلام باشد متهم و مغرض مى‏دانیم،و چه بسیار حوادث مهمتر از این رانادیده گرفته و نقل نکرده‏اند.
    اشکال دیگرى هم برخى با استناد به پاره‏اى از آیات کریمه‏قرآنى کرده‏اند که مرحوم علامه طباطبائى در ذیل همین آیات‏سوره قمر نقل کرده و جواب کافى و شافى به آن داده بتفصیلى‏که هر که خواهد به تفسیر المیزان آنمرحوم مراجعه نماید.
    و بطور کلى در پاسخ این گونه اعتراضات و شبهات بایدبگوئیم:
    ما وقتى مسئله نبوت را پذیرفتیم و به‏«غیب‏»ایمان آورده ومعجزه را قبول کردیم دیگر جائى براى بحث و رد و ایراد و تاویل‏و توجیه باقى نمى‏ماند،مگر با کدام تجزیه و تحلیل مادى مسئله‏شکافتن سنگ سخت‏با ضربه چوب و بیرون آمدن دوازده چشمه‏آب گوارا قابل توجیه است (11) ،و با کدام حساب ظاهرى حاضرکردن تخت‏بلقیس در یک چشم برهم زدن از صنعا به‏بیت المقدس قابل درک و قبول است (12) ،و با کدام وسیله‏اى-جز معجزه-میتوان عصاى چوبى را به اژدهائى بزرگ‏«ثعبان مبین‏»تبدیل نمود (13) ،و یا با زدن همان عصاى چوبین بدر یا میتوان آنراشکافت،و دوازده شکاف در آن پدیدار کرد، (14) و لشکرى عظیم‏را از آن دریا عبور داد.
    اینها و امثال اینها معجزاتى است که در قرآن کریم آمده وروایات صحیحه اثبات آنها را تضمین کرده که از آنجمله است‏معجزه معراج جسمانى و«شق القمر»و در برابر آنها نمى‏توان باتئوریها و فرضیه‏هائى همچون‏«محال بودن خرق و التیام درافلاک‏»و هیئت‏بطلمیوسى که سالها و قرنها بعنوان یک قانون‏مسلم علم هیئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به‏اثبات رسیده و بصورت مضحکه‏اى در آمده دست‏بتاویل و توجیه‏این آیات و روایات زد،چنانچه برخى در گذشته و یا امروزمتاسفانه اینکار را کرده‏اند.
    و اساس این توجیهات و تاویلات آن است که ظاهرا اینان‏معناى صحیح‏«نبوت‏»و«وحى‏»و ارتباط انبیا را با عالم غیب و حقیقت جهان هستى ندانسته و یا همه را خواسته‏اند با فکرمادى و عقل ناقص خود فهمیده و تجزیه و تحلیل کنند،و قدرت‏لا یزال و بى انتهاى آفریدگار جهان را از یاد برده‏اند و در نتیجه به‏چنین تاویلاتى دست زده‏اند و گرنه بگفته‏«ویلیم جونز» (15) :
    -آن قدرت بزرگى که این عالم را آفرید از اینکه چیزى از آن‏کم کند یا چیزى بر آن بیفزاید عاجز و ناتوان نخواهد بود!
    و بگفته آن دانشمند دیگر اسلامى‏«دکتر محمد سعیدبوطى‏» (16) اطراف وجود ما و بلکه خود وجودمان را همه گونه‏معجزه‏اى فرا گرفته ولى بخاطر انس و الفتى که ما به آنها پیداکرده‏ایم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى‏دانیم درصورتیکه در حقیقت هر کدام معجزه و یا معجزاتى شگفت‏انگیزاست.
    مگر این ستارگان بى‏شمار،و حرکت این افلاک،و قانون‏جاذبه زمین و یا ستارگان دیگر،و حرکت ماه و خورشید،و این‏نظم دقیق و حساب شده،و خلقت اینهمه موجودات ریز و درشت‏بلکه خلقت‏خود انسان-که آن دانشمندان بزرگ او را موجودناشناخته نامیده-و گردش خون در بدن،مسئله روح،و مسئله مرگ و حیات،و هزاران مسئله پیچیده و مرموز دیگرى که دروجود انسان و خلقت‏حیوانات و موجودات دیگر بکار رفته وموجود است معجزه نیست!
    با اندکى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه‏را معجزه میداند ولى از آنجا که مانوس و مالوف بوده براى ماصورت عادى پیدا کرده و از حالت اعجازى آنها غافل شده‏ایم.
    یک تذکر پایانى
    همانگونه که گفتیم:در مسئله معراج و شق القمر هر چه رابراى ما از نظر قرآن و حدیث صحیح به اثبات رسیده مى‏پذیریم،و اما پاره‏اى از روایات غیر صحیح و به اصطلاح‏«شاذ»ى را که درکتابها دیده مى‏شود،مانند آنکه در مسئله شق القمر نقل شده که‏ماه به دونیم شد و بگریبان رسولخدا رفت و سپس نیمى از آستین‏راست و نیمى از آستین چپ آنحضرت خارج شد و دوباره به‏آسمان رفت و بیکدیگر چسبید.نمى‏پذیریم و بلکه اینگونه نقلهارا مجعول مى‏دانیم.و بگفته ابن کثیر این گفته برخى‏قصه پردازانى است که هیچ اصلى ندارد و دروغى آشکار است‏که صحت ندارد (17) .
    و یا پاره‏اى از خصوصیات و روایاتى که در داستان معراج ومشاهدات رسولخدا صلى الله علیه و آله در آسمانها و بهشت ودوزخ آمده و روایت صحیح و نقل معتبرى آنرا تایید نکرده مانمى‏پذیریم و اصرارى هم به قبول آن نداریم.
    پى‏نوشتها:
    1.بحار الانوار-ج 17-ص 354 و 357.
    2.المیزان-ج 19-ص 69 و 72.
    3.بحار الانوار-ج 17-ص 347-363،سیره ابن کثیر-ج 2-ص 113-121.
    4.به صفحه 350 از جلد 17 بحار و پاورقى آن مراجعه شود.
    5.مجمع البیان-ج 9-ص 186.
    6.بحار الانوار-ج 17-ص 357.
    7.مفاتیح الغیب-ج 29-ص 28.
    8.بحار الانوار-ج 17-ص 349.
    9.سیرة النبویة-ج 2-ص 114.
    10.فقه السیره-ص 150.
    11.«و اوحینا الى موسى اذا استسقى قومه ان اضرب بعصاک الحجر،فانبجست منه‏اثنتا عشرة عینا...»(سوره اعراف-آیه 160) .
    12.«قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک...»(سوره‏نمل-آیه 40).
    13.«فالقى عصاه فاذا هی ثعبان مبین‏»(سوره شعرا-آیه 32).
    14.به آیات مبارکه سوره بقره-آیه 50 و سوره طه-آیه 77 و سوره شعرا-آیه 63 و سوره‏دخان-آیه 24 مراجعه شود.
    15.و 16.فقه السیره-ص 150-151.
    17.سیره النبویه ابن کثیر-ج 2-ص 120-121




    امضاء

  11. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)



    هجرت حضرت محمد (ص) به مدینه

    کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 247
    نویسنده: رسولى محلاتى
    با پیشرفت‏سریع اسلام در شهر یثرب، مقدمات هجرت رسول خدا(ص)و مسلمانان مکه بدان شهر فراهم شد. زیرا مشرکین مکه روز به روز دیره فشار و شکنجه را به مسلمانان تنگتر کرده و آنها را بیشتر مى‏آزردند تا جیى که به گفته مورخین بعضى را از دین خارج کردند.
    رسول خدا(ص)نیز در مشکل عجیبى گرفتار شده بود از طرفى ابیطالب و خدیجه دو پشتیبان و حامى داخلى و خارجى خود را از دست داده و ین دو حادثه دشمنان را نسبت‏بدان حضرت بى باك‏تر و جسورتر ساخته بود و از طرف دیگر دیدن و شنیدن ین مناظر رقتبارى را که مشرکین نسبت‏به پیروانش انجام مى‏دادند طاقتش را کم کرده و از جانب خداى تعالى نیز مامور به تحمل و صبر مى‏بود.
    نفوذ اسلام در شهر یثرب فرج و گشیش بزرگى براى رسول خدا(ص)و مسلمانان بود و پیغمبر خدا(ص)به مسلمانان دستور داد هر یک از شما که تحمل آزار ینان را ندارد به نزد برادران خود که در شهر یثرب هستند، برود.



    امضاء

  13. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    نخستین مهاجر

    پس از ین دستور نخستین خانواده‏اى که عازم هجرت به شهر یثرب گردیدند، ابو سلمه بود که از آزار مشرکین به تنگ آمده بود و قبلا نیز یک بار به حبشه هجرت کرده بود. پس از ین رخصت همسرش ام سلمه را(که بعدها به همسرى‏رسول خدا(ص)درآمد)با فرزندش سلمه برداشت تا به سمت‏یثرب حرکت کند.
    قبیله ام سلمه - یعنى بنى مغیره - همین که از ماجرا با خبر شدند سر راه ابو سلمه آمده و گفتند: ما نمى‏گذاریم ام سلمه را با خود ببرى و ابو سلمه هر چه کرد نتوانست آنها را قانع کند و همسرش را همراه ببرد و سرانجام ناچار شد ام سلمه را با فرزندش سلمه نزد آنها گذارده و خود بتنهیى از مکه خارج شود.
    از آن سو قبیله ابو سلمه - یعنى بنى عبد الاسد - وقتى شنیدند فرزند ابو سلمه در قبیله بنى مغیره است پیش آنها آمده گفتند: ما نمى‏گذاریم فرزندى که به ما منتسب است در میان شما بماند و پس از کشمکش زیادى که کردند دست‏سلمه را گرفته و به همراه خود بردند.
    ام سلمه نقل کرده: که ین ماجرا نزدیک به یک سال طول کشید و در طول ین مدت کار روزانه من ین بود که هر روز صبح از خانه بیرون مى‏آمدم و در محله ابطح مى‏نشستم و تا غروب در فراق شوهر و فرزندم گریه مى‏کردم تا روزى یکى از عمو زادگانم از آنجا گذشت و چون وضع رقتبار مرا مشاهده کرد پیش بنى مغیره رفت و به آنها گفت: ین چه رفتار ناهنجارى است؟چرا ین زن بیچاره را آزاد نمى‏کنید، شما که میان او و شوهر و فرزندش جدیى انداخته‏ید؟
    اعتراض او سبب شد تا مرا رها کرده گفتند: اگر مى‏خواهى پیش شوهرت بروى آزادى!
    بنى عبد الاسد نیز با اطلاع از ین جریان سلمه را به من برگرداندند، و من هم سلمه را برداشته با شترى که داشتم تنها به سوى مدینه حرکت کردم و به خاطر تنهیى و طول راه، ترسنک و خیف بودم ولى هر چه بود از توقف در مکه آسانتر بود، و با خود گفتم که اگر کسى را در راه دیدم با او مى‏روم.
    چون به تنعیم(دو فرسنگى مکه)رسیدم به عثمان بن طلحه - که در زمره مشرکین بود - برخوردم و او از من پرسید: اى دختر ابا امیه به کجا مى‏روى؟
    گفتم: به یثرب نزد شوهرم!
    پرسید: یا کسى همراه تو هست؟گفتم: جز خداى بزرگ و ین فرزندم سلمه دیگر کسى همراه من نیست. عثمان فکرى کرد و گفت: به خدا نمى‏شود تو را به ین حال واگذارد، ین جمله را گفت و مهار شتر مرا گرفته به سوى مدینه به راه افتاد و به خدا سوگند تا به امروز همراه مردى جوانمردتر و کریمتر از او مسافرت نکرده بودم، زیرا هر وقت‏به منزلگاهى مى‏رسیدیم شتر مرا مى‏خواباند و خود به سویى مى‏رفت تا من پیاده شوم، و چون پیاده مى‏شدم مى‏آمد و افسار شتر مرا به درختى مى‏بست و خود به زیر درختى و سیبانى به استراحت مى‏پرداخت تا دوباره هنگام سوار شدن که مى‏شد مى‏آمد و شتر مرا آماده مى‏کرد و به نزد من مى‏آورد و مى‏خواباند و خود به یک سو مى‏رفت تا من سوار شوم و چون سوار مى‏شدم نزدیک مى‏آمد و مهار شتر را مى‏گرفت و راه مى‏افتاد، و به همین ترتیب مرا تا مدینه آورد و چون به‏«قباء»رسیدیم به من گفت: برو به سلامت وارد ین قریه شو که شوهرت ابا سلمه در همین جاست. ین را گفت و خودش از همان راهى که آمده بود به سوى مکه بازگشت.
    به ترتیبى که گفته شد مسلمانان به طور انفرادى و دسته دسته مهاجرت به یثرب را آغاز کردند و البته ین مهاجرتها نیز غالبا در خفا و پنهانى انجام مى‏شد و اگر مشرکین مطلع مى‏شدند که فردى یا خانواده‏اى قصد مهاجرت دارند از رفتن آنها جلوگیرى مى‏کردند و حتى گاهى به دنبال آنان تا مدینه مى‏آمدند و با حیله و نیرنگ آنها را به مکه باز مى‏گردانند، چنانکه ابن هشام در ینجا نقل مى‏کند که عیاش بن ابى ربیعه به همراه عمر به مدینه آمد و چون ابو جهل و حارث بن هشام که از نزدیکان او بودند از مهاجرت او مطلع شدند، به تعقیب او از مکه آمدند و براى ینکه او را حاضر به بازگشت کنند بدو گفتند: مادرت از هجرت تو سخت پریشان و ناراحت‏شده تا جیى که نذر کرده است تا تو را نبیند سرش را شانه نزند و زیر سقف و سیه نرود؟
    عیاش دلش به حال مادر سوخت و آماده بازگشت‏شد و با ینکه عمر به او گفت: ینان مى‏خواهند تو را گول بزنند و حیله‏اى است که براى بازگرداندن تو طرح کرده‏اند ولى عیاش قانع نشد و به همراه آن دو از مدینه بیرون آمد و هنوز چندان از شهر دورنشده بودند که آن دو عیاش را سرگرم ساخته و بر وى حمله کردند و دستگیرش نموده با دستهاى بسته وارد مکه‏اش ساختند و در جیى او را زندانى کرده و تحت‏شکنجه و آزارش قرار دادند تا ینکه مجددا وسیله‏اى فراهم شد و او به مدینه آمد.




    امضاء

  15. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  16. Top | #18

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    مصادره اموال

    روز به روز بر تعداد مهاجرین افزوده مى‏شد و تدریجا مکه داشت از مسلمانان خالى مى‏گردید. مشرکین با خطر تازه‏اى مواجه شده بودند که پیش بینى آن را نمى‏کردند زیرا تا به آن روز فکر مى‏کردند با شکنجه و تهدید و اذیت و آزار مى توان جلوى پیشرفت اسلام را گرفت، اما با گذشت زمان دیدند که ین شکنجه و آزارها و شدت عملها نتوانست جلوى تبلیغات رسول خدا(ص)را بگیرد. در آغاز مهاجرت افراد تازه مسلمان نیز خطرى احساس نمى‏کردند اما وقتى که دیدند مسلمانان پناهگاه تازه‏اى پیدا کرده و شهر یثرب آغوش خود را براى استقبال ینان باز نموده با پیشرفت‏سریعى که اسلام در خود آن شهر و میان مردم آنجا داشته است، چیزى نخواهد گذشت که حمله انتقامى مسلمانان از همانجا شروع خواهد شد و با نیرو گرفتن آنها و پیوند مهاجر و انصار در شهر یثرب پاسخ آن همه اهانتها و قتل و آزارها را خواهند داد، از ین رو به فکر مصادره اموال مسلمانان افتاده و خواستند از ین راه جلوى هجرت آنان را بگیرند و آنها را از هر سو تحت فشار و شکنجه قرار دهند. مثلا درباره صهیب مى‏نویسند: وى مردى بود که او را در روم به اسارت گرفته و به مکه آورده بودند و در مکه به دست‏شخصى به نام عبد الله بن جدعان آزاد گردید، ین مرد در همان سالهاى اول بعثت رسول خدا(ص)به دین اسلام گروید و جزء پیروان رسول خدا(ص)گردید، و شغل او تجارت و سوداگرى بود و از ین راه مال فراوانى به دست آورد، مشرکین مکه او را هر روز به نوعى اذیت و آزار مى‏کردند تا جیى که صهیب ناچار شد دست از کار و کسب خود بکشد و مانند مسلمانان دیگر به یثرب مهاجرت کند و در صدد برآمد تا مالى را که سالها تدریجا به دست آورده با خود به یثرب ببرد. هنگامى که مشرکین خبر شدند وى مى‏خواهد به یثرب برود سر راهش را گرفته گفتند: وقتى تو به ین شهر آمدى مردى فقیر و بى نوا بودى و ین ثروت را در ین شهر به دست آورده و اندوخته‏اى و ما نمى‏گذاریم ین مال را از ین شهر بیرون ببرى.
    صهیب گفت: اگر از مال خود صرفنظر کنم جلویم را رها مى‏کنید؟
    گفتند: آرى!
    صهیب گفت: من هم آنچه دارم همه را به شما واگذار کردم. و بدین ترتیب خود را از دست مشرکین رها ساخته و به مدینه آمد.
    و یا درباره قبیله بنى جحش مى‏نویسند که آنها هنگامى که خواستند به برادران مسلمانان خود بپیوندند همه افراد خانواده و اثاثیه منزل را هم همراه خود بردند و خانه‏هاى خود را قفل کردند به امید آنکه روزى بدانجا بازگشته و یا اگر نیازمند شدند آنها را فروخته و در شهر یثرب یا جاى دیگرى به جاى آنها خانه و سکنیى بخرند.
    اما ابو سفیان - یکى از بزرگان مکه و رئیس بنى امیه - وقتى از ماجرا خبردار شد با ینکه با بنى جحش همپیمان و همسوگند بود خانه‏هاى آنها را تصاحب کرده و به عمرو بن علقمه - یکى دیگر از سرکردگان مکه - فروخت و پول آن را نیز براى خود ضبط کرد.
    ین خبر که به گوش عبد الله بن جحش - بزرگ بنى جحش - رسید متاثر شده پیش رسول خدا(ص) آمد و شکوه حال خود بدو کرد و حضرت بدو اطمینان داد که خداى تعالى در بهشت‏به جاى آنها خانه‏هیى به بنى جحش عطا فرمید و او راضى شده بازگشت.
    ین سختگیریها و شدت عملها بیشتر به خاطر آن بود که به قول معروف زهر چشمى از دیگران بگیرند و به آنها بفهمانند در صورت مهاجرت به یثرب با چنین عکس العملها و وکنشهیى مواجه خواهند شد، و گرنه امثال ابو سفیان با آن همه ثروت و مستغلاتى که داشتند به ین گونه اموال و درآمدهیى که باعث ننگ و عار خود و دودمانشان مى‏گردید، احتیاجى نداشتند.
    اما ین سختگیریها نیز کوچکترین تزلزلى در اراده مسلمانان یجاد نکرد و نتوانست‏جلوى هجرت آنها را بگیرد، از ین رو مشرکین خود را براى تصمیمى قاطعتر و سخت‏تر آماده کردند و به فکر نابودى رهبر ین نهضت مقدس یعنى رسول خدا(ص) افتاده و با تمام مشکلات و خطرهیى که ین راه داشت ناچار به انتخاب آن شدند.
    و شید ترس و بیمشان بیشتر براى ین بود که ترسیدند خود محمد(ص)نیز به آنها ملحق شود و تحت رهبرى و لواى او به مکه بتازند و تمام مظاهر بت پرستى و سیادت آنها را از میان ببرد.




    امضاء

  17. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  18. Top | #19

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    اجتماع در دار الندوه

    پیش از ین در احوالات اجداد پیغمبر گفته شد: قصى بن کلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)پس از ینکه بر تمام قبیل قریش سیادت و آقیى یافت از جمله کارهیى که در مکه انجام داد ین بود که خانه‏اى را براى مشورت در اداره کارها و حل مشکلات و پیش آمدها اختصاص داد و پس از وى نیز بزرگان مکه براى مشورت در کارهاى مهم خویش در آنجا اجتماع مى‏کردند و آن خانه را«دار الندوه‏»نامیدند.
    ین جریان هم که پیش آمد، قریش بزرگان خود را خبر کرده تا براى تصمیم قطعى درباره محمد(ص)به شور و گفتگو بپردازند، و قانونشان هم ین بود که افراد پیینتر از چهل سال حق ورود به‏«دار الندوه‏»را نداشتند. محدث بزرگوار مرحوم طبرسى(ره)دنباله ماجرا را ین گونه نقل کرده و مى‏نویسد:
    براى مشورت در ین کار چهل نفر از بزرگان در دار الندوه جمع شدند و چون خواستند وارد شور و مذکره شوند دربان دارالندوه پیرمردى را دید که با قیافه‏اى جالب و ظاهر الصلاح دم در آمده و اجازه ورود به مجلس را مى‏خواهد و چون از او پرسید: تو کیستى؟جواب داد: من پیرمردى از اهل نجد هستم که وقتى از اجتماع شما با خبر شدم براى هم فکرى و مشورت با شما خود را به ینجا رساندم شید بتوانم کمک فکرى در ین باره به شما بنمیم، دربان موضوع را به اطلاع اهل مجلس رسانده و اجازه ورود پیر نجدى به مجلس صادر گردید.
    و ین پیرمرد کسى جز شیطان و ابلیس نبود که طبق رویت‏به ین صورت درآمده و خود را به مجلس رسانده بود.
    (و اگر شیطان واقعى هم نبوده شخصى بوده که پیشنهادات شیطانى او در رویت وى را به عنوان شیطان آن محفل معرفى نموده است)!در ین وقت ابو جهل به سخن آمده گفت: ما اهل حرم خدییم که در هر سال دو بار اعراب به شهر ما مى‏یند و ما را گرامى مى‏دارند و کسى را در ما طمعى نیست و پیوسته چنان بودیم تا ینکه محمد بن عبد الله در میان ما نشو و نما کرد و ما او را به خاطر صلاح و راستى و درستى‏«امین‏»خواندیم و چون به مقام و مرتبه‏اى رسید مدعى نبوت شد و گفت: از آسمانها براى من خبر مى‏آورند و به دنبال آن خردمندان ما را سفیه و بى خرد خواند و خدیان ما را دشنام داد و جوانانمان را تباه ساخت و جماعت ما را پرکنده نمود و چنین پندارد که هر که از ما مرده در دوزخ است و بر ما چیزى از ین دشوارتر نیست و من درباره او فکرى به نظرم رسیده!
    گفتند: چه فکرى؟
    گفت: نظر من آن است که مردى را بگماریم تا او را به قتل برساند!در آن وقت‏بنى هاشم اگر خونبهاى او را خواستند به جاى یک خونبها ده خونبها مى‏پردازیم!
    پیرمرد نجدى گفت: ین راى درستى نیست!
    گفتند: چرا؟
    گفت: به خاطر آنکه بنى هاشم قاتل او را هر که باشد خواهند کشت و هیچ گاه حاضر نمى‏شوند قاتل محمد زنده روى زمین راه برود و در ین صورت کدام یک از شما حاضر است اقدام به چنین کارى بکند و جان خود را در ین راه بدهد!وانگهى اگر کسى هم حاضر به ین کار بشود ین کار منجر به جنگ و خونریزى میان قبیل مکه شده و در نتیجه فانى و نابود خواهید شد.
    دیگرى گفت: من فکر دیگرى کرده‏ام و آن ین است که او را در خانه‏اى زندانى کنیم و همچنان غذاى او را بدهیم باشد تا در همانخانه مرگش فرا رسد چنانکه زهیر و نابغه و امرى‏ء القیس(شاعران معروف عرب)مردند.
    پیرمرد نجدى گفت: ین راى بدتر از آن اولى است!گفتند: چرا؟
    گفت: به خاطر آنکه بنى هاشم هیچ گاه ین کار را تحمل نخواهند کرد و اگر خودشان بتنهیى هم از عهده شما برنییند در موسمهاى زیارتى که قبیل دیگر به مکه مى‏یند از آنها استمداد کرده او را از زندان بیرون مى‏آورند!
    سومى گفت: او را از شهر خود بیرون مى‏کنیم و با خیالى آسوده به پرستش خدیان خود مشغول مى‏شویم.
    شیطان محفل مزبور گفت: ین راى از آن هر دو بدتر است!
    پرسیدند: چرا؟
    گفت: براى آنکه شما مردى را با ین زیبیى صورت و بیان گرم و فصاحت لهجه به دست‏خود به شهرها و میان قبیل مى‏فرستید و در نتیجه، وى آنها را با بیان خود جادو کرده پیرو خود مى‏سازد و چندى نمى‏گذرد که لشکرى بى شمار را بر سر شما فرو خواهد ریخت!
    در ین وقت‏حاضرین مجلس سکوت کرده دیگر کسى سخنى نگفت و همگى در فکر فرو رفته متحیر ماندند و رو بدو کرده گفتند: پس چه بید کرد؟
    شیطان مجلس گفت: یک راه بیشتر نیست و جز آن نیز کار دیگرى نمى‏توان کرد و آن ین است که از هر تیره و قبیله‏اى از قبیل و تیره‏هاى عرب حتى از بنى هاشم یک مرد را انتخاب کنید و هر کدام شمشیرى به دست گیرند و یک مرتبه بر او بتازند و همگى بر او شمشیر بزنند و در قتل او شرکت جویند و بدین ترتیب خون او در میان قبیل عرب پرکنده خواهد شد و بنى هاشم نیز که خود در قتل او شرکت داشته‏اند نمى‏توانند مطالبه خونش را بکنند و بناچار به گرفتن خونبها راضى مى‏شوند و در آن صورت به جاى یک خونبها سه خون‏بها مى‏دهید!
    گفتند: آرى ده خونبها خواهیم داد!ین سخن را گفته و همگى راى پیرمرد را تصویب نموده گفتند: بهترین راى همین است. و بدین منظور از بنى هاشم نیز ابو لهب را با خود همراه ساخته و از قبیل دیگر نیز از هر کدام شخصى را براى ین کار برگزیدند.




    امضاء

  19. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

  20. Top | #20

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    هجرت رسول خدا

    ده نفر یا به نقلى پانزده نفر که هر یک یا دو نفر آنها از قبیله‏اى بودند شمشیرها و خنجرها را آماده کرده و به منظور کشتن پیامبر اسلام شبانه به پشت‏خانه رسول خدا(ص)آمدند و چون خواستند وارد خانه شوند، ابو لهب مانع شده گفت:
    در ین خانه زن و کودک خفته‏اند و من نمى‏گذارم شما شبانه با ین وضع به خانه بریزید زیرا ترس آن هست که در گیر و دار حمله به اتاق و بستر محمد بچه یا زنى زیر دست و پا و یا شمشیرها کشته شود و ین ننگ براى همیشه بر دامان ما بماند، بید شب را در اطراف خانه بمانیم و پاس دهیم و همین که صبح شد نقشه خود را عملى خواهیم کرد.
    از آن سو جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و توطئه مشرکین را در ضمن یه‏«و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر المکرین‏» (1) به اطلاع آن حضرت رسانید، رسول خدا(ص)که به گفته جمعى از مورخین خود را براى مهاجرت به یثرب از پیش آماده کرده و مقدمات کار را فراهم نموده بود تصمیم گرفت همان شب از مکه خارج شود، اما ین کار خطرهیى را هم در پیش داشت که مقابله با آنها نیز پیش بینى شده بود.
    زیرا با توجه به ینکه خانه‏هاى مکه در آن زمان عموما دیوارهاى بلند نداشته و مردم از خارج خانه مى‏توانستند رفت و آمد افراد خانه را زیر نظر بگیرند، رسول خدا(ص)بید مردى را به جاى خود در بستر بخواباند تا مشرکین نفهمند او در بستر مخصوص خود نیست و کار به تعویق نیفتد، البته انتخاب چنین فردى آسان نبود. زیرا ین مرد بید شخصى فدکار و از جان گذشته و مؤمن و از نظر خلقیات و حرکات نیز همانند رسول خدا(ص)باشد و تمام خطرهاى ین کار را بپذیرد.
    پیغمبر به فرمان خدا، على(ع)را براى ین کار انتخاب کرد و راستى هم کسى جز على(ع)نمى‏توانست ین ماموریت‏خطیر را انجام دهد و تا ین حد به خدا و پیغمبرش یمان داشته و در ین راه فدکار باشد. در رویات آمده که وقتى رسول خدا(ص)جریان را به على گزارش داد و به او فرمود: تو امشب بید در بستر من بخوابى تا من از شهر مکه خارج شوم تنها سؤالى که على(ع)از رسول خدا کرد ین بود که پرسید: اگر من ین کار را بکنم جان شما سالم مى‏ماند؟
    رسول خدا(ص)فرمود: آرى.
    على(ع)سخنى دیگر نگفت و لبخندى زد - که کنیه از کمال رضیت او بود - و به دنبال انجام ماموریت رفت و دیگر از سرنوشت‏خود سؤالى نکرد که یا من در چه وضعى قرار خواهم گرفت و بر سر من چه خواهد آمد.
    و راستى ین یکى از بزرگترین فضیل على(ع)است که مفسران اهل سنت نیز در کتابهاى خود ذکر کرده و بیشتر آنها گویند ین یه شریفه که خدا فرمود: «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله‏» (2) درباره على(ع)و فدکارى او در آن شب نازل شده و غزالى و ثعلبى و دیگران نقل کرده‏اند که در آن شب خداى تعالى به جبرئیل و میکائیل وحى کرد که من میان شما دو تن ارتباط برادرى برقرار کردم و عمر یکى را درازتر از دیگرى قرار دادم کدام یک از شما حاضر است عمر خود را فداى عمر دیگرى کند؟هیچ یک از آن دو حاضر به ین گذشت و فدکارى نشدند، خداى تعالى به آن دو وحى کرد: چرا مانند على بن ابیطالب نبودید که میان او و محمد برادرى برقرار کردم و على به جاى او در بسترش خوابید و جان خود را فداى محمد کرد، کنون هر دو به زمین فرود یید و او را از دشمن حفظ کنید، جبرئیل بالاى سر على آمد و میکائیل پیین پاى او و جبرئیل مى‏گفت: به‏به!اى على!تویى آنکس که خداوند به وجود تو به فرشتگان خویش مى‏بالد!آن گاه خداى عز و جل ین یه را نازل فرمود:
    «و من الناس من یشرى. . . »تا به آخر. (3)
    بارى رسول خدا(ص)به على فرمود: در بستر من بخواب و پارچه مخصوص مرا - که یک برد سبز بود - بر سر بکش.
    على(ع)ماموریت دیگرى هم پیدا کرد که خود فضیلت‏بزرگ دیگرى براى او محسوب مى‏شود و آن رد ودیع و امانتهیى بود که مردم مکه نزد رسول خدا(ص)به امانت گذارده بودند و امیر المؤمنین(ع)مامور شد سه روز در مکه بماند تا آن امانتها را به صاحبانش بازگردانده و سپس چند تن از زنان را هم که در مکه بودند و از نزدیکان آن حضرت و رسول خدا(ص)بودند با خود به یثرب منتقل کند.
    موضوع دیگرى را که پیغمبر خدا پیش بینى کرد، مسیرى بود که براى رفتن به یثرب انتخاب نمود، زیرا بخوبى معلوم بود که چون مشرکین از خروج آن حضرت مطلع شوند با تمام قویى که در اختیار دارند در صدد تعقیب و دستگیرى آن حضرت برمى‏یند و رسول خدا(ص)بید راهى را انتخاب کند و به ترتیبى خارج شود که دشمنان نتوانند او را پیدا کرده و به مکه بازگردانند.
    براى ین منظور هم شبى که از مکه خارج شد به جاى آنکه راه معمولى یثرب را در پیش گیرد و اساسا به سمت‏شمال غربى مکه و ناحیه یثرب برود، راه جنوب غربى را در پیش گرفت و خود را به غار معروف به‏«غار ثور»رسانید و سه روز در آن غار ماند آن گاه به سوى مدینه حرکت کرد.
    در ین میان ابو بکر نیز از ماجرا مطلع شد و خود را به پیغمبر رساند و با آن حضرت وارد غار شد (4) و یا به گفته دسته‏اى از مورخین رسول خدا(ص)همان شب او را ازماجرا مطلع کرده به همراه خود به غار برد.
    ابن هشام مى‏نویسد: ساعتى که رسول خدا(ص)خواست تصمیم خود را در هجرت از مکه عملى سازد به خانه ابو بکر آمد و او را برداشته از در کوچکى که در پشت‏خانه ابو بکر بود، به سوى غار ثور حرکت کردند غار مزبور در کوهى در قسمت جنوبى مکه قرار داشت، شب هنگام بدانجا رسیدند و هر دو وارد غار شدند.
    ابو بکر به فرزندش عبد الله دستور داد در مکه بماند و اخبار مکه و قریش را هر شب به اطلاع او در همان غار برساند و از آن سو غلام خود عامر بن فهیره را مامور کرد تا گوسفندان او را به عنوان چرانیدن به آن حدود ببرد و شب هنگام آنها را به در غار سوق دهد تا بتوانند از شیر و یا احیانا از گوشت آنها در صورت امکان استفاده کنند، و براى ینکه رد پاى عبد الله بن ابى بکر هم که شبها به غار مى‏آمد از بین برود و اثر پیى از او به جاى نماند عامر بن فهیره هر روز صبح گوسفندان را از همان راهى که عبد الله آمده بود و در همان مسیر به چرا مى‏برد.
    ولى با تمام ین احوال جریانات بعدى نشان داد آن یمانى را که على(ع) سبت‏به رسول خدا(ص)و ینده درخشان او داشت ابو بکر داراى آن یمان نبود و هنگامى که از درون غار چشمش به مشرکین قریش افتاد که در تعقیب آنان به در غار آمده بودند اضطراب و اندوه او را فرا گرفت تا جیى که مطابق یه کریمه قرآنى رسول خدا(ص) بدو گفت: «لا تحزن ان الله معنا. . . » - اندوهگین مباش که خدا با ماست!
    و با مقیسه ین یه با یه‏«و من الناس من یشرى نفسه. . . »صدق گفتار ما بخوبى روشن مى‏شود. و به هر صورت هنگامى که قریش در اطراف خانه نشسته و خود را براى قتل آن حضرت آماده مى‏کردند، رسول خدا(ص)نیز در میان تاریکى از خانه خارج شد و شروع کرد به خواندن سوره یسن تا یه‏«و جعلنا من بین یدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون‏»آن گاه مشتى خک برداشته و بر سر آنها پاشیده و رفت.
    در ین وقت‏شخصى از آنجا گذشت و از آنها پرسید: یا ینجا منتظر چه هستید؟گفتند: منتظر محمد!
    گفت: خداوند ناامید و نکامتان کرد به خدا محمد رفت و بر سر همه شما خک ریخت، مشرکین بلند شده از دیوار سر کشیدند و چون بستر آن حضرت را به حال خود دیدند با هم گفتند: نه!ین محمد است که در جاى خود خفته و ین هم برد مخصوص او است و دیگرى جز او نیست!




    امضاء

  21. تشكر

    مدير اجرايي (22-10-2018)

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 15:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi