صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 33

موضوع: داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    مشرکین قریش چه کردند؟

    قریش آن شب را تا به صبح پشت دیوار خانه پاس دادند و از آنجا که نمى‏توانستند آسوده بنشینند و کینه و عداوتشان با رسول خدا(ص)مانند آتشى از درونشان شعله مى‏کشید گاه گاهى سنگ روى بستر پیغمبر مى‏انداختند و على(ع)آن سنگها را بر سر و صورت و سینه خریدارى مى‏کرد اما حرکتى که موجب تردید آنها شود و یا بفهمند که دیگرى به جاى محمد(ص)خوابیده است نمى‏کرد.
    گاه گاهى هم براى ینکه شب را بگذرانند با هم گفتگو مى‏کردند و چون کار محمد(ص) را پیان یافته مى‏دانستند زبان به تمسخر و استهزا گشوده و گفته‏هاى او را به صورت مسخره بازگو مى‏نمودند، ابو جهل گفت:
    - محمد خیال مى‏کند اگر شما پیروى او را بکنید سلطنت‏بر عرب و عجم را به دست‏خواهید آورد، و بعد هم که مردید دوباره زنده خواهید شد و باغهیى مانند باغهاى اردن(و شام) به شما خواهند داد ولى اگر از او پیروى نکردید کشته خواهید شد و وقتى شما را زنده مى‏کنند آتشى بریتان برپا خواهند کرد که در آن بسوزید!و شید دیگران هم در تیید گفتار او سخنانى گفتند و به هر ترتیبى بود شب را سپرى کردند و همین که صبح شد و براى حمله به خانه ریختند ناگهان على بن ابیطالب را دیدند که از میان بستر رسول خدا(ص)بیرون آمد و از جا برخاست، و بر روى آنها فریاد زد و گفت: چه خبر است؟
    مشرکین به جاى خود خشک شده با کمال تعجب پرسیدند: محمد کجاست؟
    على فرمود: مگر مرا به نگهبانى او گماشته بودید؟مگر شما او را به بیرون کردن از شهر تهدید نکردید؟او هم به پاى خود از شهر شما بیرون رفت.
    ینان که در برابر عملى انجام شده و کارى از دست رفته قرار گرفته بودند ابتدا ابو لهب را به باد کتک گرفته به او گفتند: تو بودى که ما را فریب دادى و مانع شدى تا ما سر شب کار را یکسره کنیم سپس با سرعت‏به ین طرف و آن طرف و کوه و دره‏هاى مکه به جستجوى محمد رفتند.
    و در پاره‏اى از رویات آمده که در میان قریش مردى بود ملقب به‏«ابو کرز»که از قبیله خزاعه بود و در شناختن رد پاى افراد مهارتى بسزا داشت از ین رو چند نفر به دنبال او رفته و از وى خواستند رد پاى محمد را بیابد. ابو کرز اثر قدمهاى رسول خدا(ص)را از در خانه آن حضرت نشان داد و به دنبال آن همچنان پیش رفتند تا جیى که ابو بکر به آن حضرت ملحق شده بود (5) گفت: در ینجا ابى قحافه یا پسرش نیز به او ملحق شده!
    ینان به دنبال جاى پاها همچنان تا در غار پیش آمدند.




    امضاء

  2. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    در غار ثور

    از آن سو رسول خدا(ص)و ابو بکر در غار آرمیده و از شکافى که وارد شده بودند بیابان و صحرا را مى‏نگریستند و خداى تعالى براى گم شدن رد پاى رسول خدا(ص)عنکبوتى را مامور کرده بود تا بر در غار تار بتند، و کبکهیى را فرستاد تا آنجا تخم‏بگذارند و به هر ترتیبى بود وقتى مشرکین به در غار رسیدند، ابو کرز نگاه کرد دید رد پاها قطع شده از ین رو همان جا یستاد و گفت:
    - محمد و رفیقش از ینجا نگذشته و داخل ین غار هم نشده‏اند زیرا اگر به درون آن رفته بودند ین تارها پاره مى‏شد و ین تخم کبکها مى‏شکست، دیگر نمى‏دانم در ینجا یا به زمین فرو رفته‏اند و یا به آسمان صعود کرده‏اند!
    مشرکین دوباره در بیابان پرکنده شدند و هر کدام براى پیدا کردن رسول خدا(ص)به سویى رفتند و برخى در حوالى غار به جستجو پرداختند. ینجا بود که ابو بکر ترسید و مضطرب شد و چنانکه خداى تعالى در سوره توبه(یه 39)فرموده است: رسول خدا(ص)براى اطمینان خاطرش بدو فرمود: «لا تحزن ان الله معنا. . . »محزون مباش که خدا با ماست و در پاره‏اى از رویات است که با ین حال مطمئن نشد، در ین وقت‏یکى از مشرکین رو به روى غار نشست تا بول کند پیغمبر به ابو بکر فرمود: اگر ینها ما را مى‏دیدند ین مرد ین گونه برابر غار براى بول کردن نمى‏نشست. و در رویت دیگرى است که چون دید ابو بکر آرام نمى‏شود بدو فرمود: بنگر - و از طریق اعجاز درییى و کشتى را بدو نشان داد که در یک سوى غار بود - و بدو فرمود: اگر ینها داخل غار شدند ما سوار بر ین کشتى شده و خواهیم رفت.
    بارى رسول خدا(ص)سه روز همچنان در غار بود و در ین مدت چند نفر بودند که از محل اختفاى رسول خدا(ص)مطلع بودند و براى آن حضرت و ابو بکر غذا مى‏آوردند و اخبار مکه را به اطلاع آن حضرت مى‏رساندند، یکى على(ع)بود که مطابق چند حدیث هر روزه بدانجا مى‏آمد و سه شتر و دلیل راه به منظور هجرت به مدینه براى آن حضرت و ابو بکر و غلام او تهیه کرد و دیگرى غلام ابو بکر عامر بن فهیره بود، چنانکه در پاره‏اى از تواریخ آمده است.



    امضاء

  5. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    راه امن شد

    سه روز رسول خدا(ص)در غار ماند و در ین سه روز مشرکین قریش جاهیى را که احتمال مى‏دادند پیغمبر خدا بدانجا رفته باشد زیر پا گذاردند و چون اثرى ازآن حضرت نیافتند تدریجا میوس شده و موقتا از جستجو و تفحص منصرف شدند اما جیزه بسیار بزرگى براى کسى که محمد را بیابد تعیین کردند و آن جیزه‏«صد شتر»بود و راستى هم براى اعراب آن زمان که همه ثروت و سرمیه‏شان در شتر خلاصه مى‏شد، جیزه بسیار بزرگى بود.
    یاس مشرکین از یافتن محمد(ص)سبب شد که راهها امن شود و پیغمبر خدا طبق طرح قبلى بتواند از غار بیرون آمده و به سوى مدینه حرکت کند.
    چنانکه قبلا اشاره شد براى ین کار به دو چیز احتیاج داشتند یکى مرکب و دیگرى راهنما و دلیل راه، که آنها را حتى المقدور از بى راهه ببرد، مطابق آنچه سیوطى در کتاب در المنثور از ابن مردویه و دیگران نقل کرده، على(ع)ین کارها را انجام داد و سه شتر براى آنها خریدارى کرده و دلیل راهى نیز براى یشان اجیر کرد و روز سوم آنها را بر در غار آورد و رسول خدا(ص)بدین ترتیب به سوى مدینه حرکت کرد، و مطابق نقل ابن هشام و دیگران ابو بکر قبلا سه شتر براى انجام ین منظور آماده کرده بود و شخصى را هم به نام عبد الله بن ارقط(یا اریقط) - که خود از مشرکین بود اما بدان وسیله خواستند مورد سوء ظن قرار نگیرند - اجیر کردند، و اسماء دختر ابو بکر نیز براى یشان آذوقه آورد.
    اما همگى ینان با مختصر اختلافى نوشته‏اند: هنگامى که رسول خدا(ص)خواست‏حرکت کند ابو بکر یا عبد الله ابن ارقط شتر را پیش آوردند که آن حضرت سوار شود ولى رسول خدا(ص)از سوار شدن خوددارى کرد و فرمود شترى را که از آن من نیست‏سوار نمى‏شوم و سرانجام پس از مذکره رسول خدا(ص)آن شتر را از ابو بکر خریدارى کرد و آن‏گاه سوار آن شد و به راه افتادند.




    امضاء

  7. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    سراقه در تعقیب رسول خدا

    سراقة بن مالک - یکى از افراد سرشناس مکه و سوارکاران عرب در زمان خود بود - گوید: من با افراد قبیله خود دور هم نشسته بودیم که مردى از همان قبیله از راه رسید و در برابر ما یستاده گفت: به خدا سوگند من سه نفر را دیدم که به سوى یثرب مى‏رفتند گمان من ین است که محمد و همراهانش بودند!
    من دانستم راست مى‏گوید اما براى ینکه آنها که ین حرف را شنیدند به طمع جیزه بزرگ قریش به سوى یثرب به راه نیفتند بدو گفتم: نه آنها محمد و همراهانش نبوده‏اند بلکه آنان افراد فلان قبیله‏اند که در تعقیب گمشده خود مى‏گشته‏اند!
    آن مرد که ین حرف را از من شنید، باور کرد و گفت: شید چنین باشد که مى‏گویى و به دنبال کار خود رفت و دیگران هم سرگرم گفتگوى خود شدند، اما من پس از اندکى تامل برخاسته به خانه آمدم و اسب خود را زین کرده و شمشیر و نیزه‏ام را برداشته بسرعت راه مدینه را در پیش گرفتم و سرانجام خود را به رسول خدا(ص)و همراهانش رساندم اما همین که خواستم به آنها نزدیک شوم دستهاى اسب به زمین فرو رفت و من از بالاى سر اسب به سختى به زمین افتادم و ین جریان دو یا سه بار تکرار شد و دانستم که نیروى دیگرى نگهبان و محافظ آن حضرت است و مرا بدو دسترسى نیست از ین رو توبه کرده بازگشتم.
    و در حدیثى که احمد و بخارى و مسلم و دیگران نقل کرده‏اند همین که سراقه بدانها نزدیک شد، ابو بکر ترسید و با وحشت‏به رسول خدا(ص)عرض کرد: یا رسول الله دشمن به ما رسید!حضرت فرمود: نترس خدا با ماست!و براى دومین بار از ترس گریست و گفت: تعقیب کنندگان به ما رسیدند!حضرت او را دلدارى داده و درباره سراقه نفرین کرد و همان سبب شد که اسب سراقه به زمین خورده و سراقه بیفتد. . . تا به آخر.




    امضاء

  9. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    معجزه‏اى از رسول خدا

    در علم کلام در جاى خود ثابت‏شده که پیغمبر الهى کسى است که داراى معجزه باشد و بتواند به اذن خدا کارهیى را که دیگران نمى‏توانند انجام دهند و از نظر عقل نیز محال نباشد بدون اسباب و علل مادى و ظاهرى از طریق اعجاز و خرق عادت انجام دهد(چنانچه در داستان معراج به آن اشاره شد).
    پیغمبر اسلام(ص)نیز داراى معجزات زیادى بوده که برخى از آنها در صفحات‏گذشته ذکر شده و در صفحات ینده نیز برخى را خواهید خواند و از جمله معجزاتى که در طول راه مدینه از آن حضرت دیده شد، داستان گوسفند ام معبد است که مورخین و اهل حدیث ذکر کرده‏اند.
    گفته‏اند: همچنان که رسول خدا(ص)و همراهان به سوى مدینه مى‏رفتند چشمشان از دور به خیمه‏اى افتاد و آنان براى تهیه آذوقه راه خود را به جانب آن خیمه کج کردند و چون بدانجا رسیدند زنى را در آن خیمه دیدند که با اثاثیه اندکى که داشت در میان آن خیمه نشسته و گوسفند لاغرى هم در پشت آن خیمه بسته است.
    از آن زن که نامش ام معبد بود گوشت و خرمیى خواستند تا به آنها بفروشد و پولش را بگیرد ولى او گفت: به خدا سوگند خورکى در خیمه ندارم و گرنه هیچ گونه مضیقه‏اى از پذیریى شما نداشتم و نیازمند پول آن هم نبودم، رسول خدا(ص)بدان گوسفند نگاه کرد و فرمود: اى ام معبد ین گوسفند چیست؟
    جواب داد: ین گوسفند به علت ناتوانى و ضعف نتوانسته به دنبال گوسفندان دیگر به چراگاه برود.
    رسول خدا(ص)فرمود: یا شیر دارد؟
    ام معبد: ین گوسفند ضعیفتر از آن است که شیرى داشته باشد!
    رسول خدا(ص)پیش آمد و دست‏بر پستانهاى گوسفند گذارد و نام خداى تعالى را بر زبان جارى کرد و درباره گوسفندان ام معبد دعا کرد و سپس دستى بر پستان گوسفند کشید و ظرفى طلبید و شروع به دوشیدن شیر کرد تا آن قدر که آن ظرف پر شده نوشید، آن گاه دوباره دوشید و به همراهان خود داد تا همگى سیر و سیراب شدند و در پیان نیز ظرف را پر کرده پیش آن زن گذارد و پول آن شیر را به ام معبد داده و رفتند.
    چیزى نگذشت که شوهر او آمد و چون شیر نزد همسرش دید با تعجب پرسید: ین شیر از کجاست؟زن در جواب گفت: مردى ین چنین بر ینجا گذشت و داستان را گفت، و چون اوصاف رسول خدا(ص)را براى شوهرش تعریف کرد آن مرد گفت: به خدا ین همان کسى است که قریش وصفش را مى‏گفتند و اى کاش من او را مى‏دیدم و همراهش مى‏رفتم و در ینده نیز اگر بتوانم ین کار را خواهم کرد.




    امضاء

  11. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    در محله قباء

    «قباء»نام جیى است در نزدیکى مدینه که فاصله‏اش تا شهر مدینه حدود دو فرسخ یا کمى بیشتر بوده و کنون نیز مسجد بسیار زیبیى که اساس آن را رسول خدا(ص)پى ریزى کرده است در آنجا وجود دارد و اطراف آن را باغهیى سرسبز فرا گرفته.
    کاروانهیى که سابقا از راه مکه به مدینه مى‏آمدند از آنجا مى‏گذشتند و سر راه آنها بود، رسول خدا(ص)فاصله راه مکه تا یثرب را پیمود و بیشتر شبها راه مى‏رفتند تا هم از دشمن محفوظ مانده و هم از گرماى طاقت فرساى صحراى حجاز آسوده باشند و بدین ترتیب تا نزدیکى مدینه رسیدند.
    از آن سو مردم مدینه که بیشتر به اسلام گرویده بودند ولى پیغمبر بزرگوار خود را ندیده بودند، وقتى شنیدند آن حضرت به سوى یثرب حرکت کرده به اشتیاق دیدار پیغمبر خود هر روز صبح از خانه‏ها بیرون آمده و تا نزدیکیهاى ظهر به انتظار مى‏نشستند و چون میوس مى‏شدند به خانه خود باز مى‏گشتند.
    روزى که حضرت رسول(ص)وارد«قباء»شد نزدیکیهاى ظهر بود و مردم‏«قبا»که میوس شده بودند به خانه‏ها رفتند اما یکى از یهودیان که هنوز در جاى بلندى نشسته و سمت مکه را مى‏نگریست ناگهان چشمش به چند نفر افتاد که از راه رسیدند و در زیر درختى آرمیدند، حدس زد که افراد تازه وارد پیغمبر اسلام و همراهان او باشند از ین رو فریاد زد:
    اى فرزندان‏«قیله‏» (6) آن کسى که روزها به انتظارش بودید وارد شد!
    حدس او به خطا نرفته بود و مسافران تازه وارد همان رسول خدا(ص)و همراهان بودند.
    مردم که ین صدا را شنیدند دسته دسته بیرون ریختند و به طرف همان جیى که پیغمبر خدا وارد شده بود هجوم آوردند و رسول خدا(ص)را به خانه بردند.
    مشهور آن است که پیغمبر اسلام به خانه مردى به نام کلثوم بن هدم - که از قبیله بنى عمرو بن عوف بود - وارد شده و در آنجا منزل کرد، و ابو بکر نیز در خانه مرد دیگرى‏منزل کرد.
    روزى که حضرت از غار ثور حرکت کرد بر طبق گفتار بسیارى از مورخین روز اول ماه ربیع الاول و روز ورود به‏«قباء»روز دوازدهم همان ماه بود - که فاصله مکه تا قباء را دوازده روز طى کرده بودند - و در ینکه چند روز در قباء توقف کرد اختلافى در رویات هست و بسیارى گفته‏اند سه روز در قباء بود تا على(ع)و زنهیى که همراهش بودند به آن حضرت ملحق شده و روز چهارم به سوى خود شهر مدینه حرکت کرد و در پاره‏اى از رویات دوازده روز و پانزده روز نوشته‏اند و آنچه از نظر مورخین مسلم است ین مطلب است که توقف آن حضرت بیشتر به خاطر آمدن على(ع)بود و انتظار ورود او را مى‏کشید، و حتى در چند حدیث است که ابو بکر در فاصله آن چند روز به مدینه آمد و چون به قباء بازگشت‏به رسول خدا(ص)عرض کرد: مردم شهر منتظر مقدم شما هستند و زودتر حرکت کنید، اما رسول خدا(ص)فرمود: منتظر على هستم و تا او نیید به شهر نخواهم رفت و چون ابو بکر گفت: آمدن على طول مى‏کشد!فرمود: نه به همین زودى خواهد آمد.




    امضاء

  13. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    ورود على(ع)

    چنانکه گفته شد طبق قول مشهور سه روز از ورود رسول خدا(ص)به قباء گذشته بود که على(ع)نیز از مکه آمد و بدان حضرت ملحق شد و به گفته ابن هشام پیغمبر(ص)روز دوشنبه وارد قباء شد و روز جمعه از آنجا به سوى مدینه حرکت کرد، على(ع)در ین چند روزه طبق دستور رسول خدا(ص)امانتهاى مردم را که نزد آن حضرت گذارده بودند به صاحبانشان بازگرداند و«فواطم‏»یعنى فاطمه دختر رسول خدا(ص)و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبیر را برداشته و به سوى مدینه حرکت کرد. به گفته برخى از مورخین چند زن و مرد دیگر نیز که از ماجرا مطلع شدند بدانها ملحق شده یک کاروان کوچکى تشکیل داده به راه افتادند و خدا مى‏داند که على(ع)در ین راه چه فدکاریها و گذشتى از خود نشان داد تا جیى که هفت تن از سوارکاران قریش وقتى از حرکت آنها مطلع شده به تعقیب آنان پرداخته ودر صدد برآمدند آنها را به مکه بازگردانند و در نزدیکى‏«ضجنان‏»به یشان رسیدند و چون على(ع)آنها را دیدار کرده و از قصدشان با خبر شد شمشیر خود را به دست گرفته یک تنه به جنگشان آمد و با شجاعت عجیبى که از خود نشان داد یک تن از یشان را با شمشیر دو نیم کرده آن شش تن دیگر را فرارى داد و به همراهان خود دستور داد کاروان را حرکت دهند و چون به مدینه وارد شد رسول خدا(ص)بدو مژده داد که یات «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم. . . » تا آخر(سوره آل عمران، یات 195 - 191)در شان او و همراهانش نازل گردیده است.
    و خود رسول خدا(ص)نیز در ین چند روزى که در محله قباء بود شالوده مسجد آنجا را ریخت و بناى نخستین مسجد را در مدینه پى‏ریزى کرد و اتمام آن را موکول به بعد نمود، و سپس به سوى مدینه حرکت فرمود.




    امضاء

  15. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    ورود به مدینه

    هنگامى که رسول خدا(ص)از قباء حرکت کرد رؤساى قبیلى که خانه‏هاشان سر راه آن حضرت بود همگى از خانه‏هاى خود بیرون آمده و چون پیغمبر کرم به محله آنان وارد مى‏شد تقاضا مى‏کردند که در محله آنان فرود ید و منزل کند ولى رسول خدا(ص)در پاسخ همه مى‏فرمود: جلوى شتر را باز کنید و او را رها کرده به حال خود بگذارید که او مامور است - یعنى هر کجا او فرود آمد و زانو زد من همانجا فرود خواهم آمد - .
    و بدین ترتیب از محله بنى سالم، بنى بیاضه، بنى ساعده، بنى حارث و بنى عدى عبور کرد و در هر یک از محله‏هاى مزبور بزرگانشان سر راه بر آن حضرت گرفته و تقاضاى نزول او را داشتند و رسول خدا(ص)همان جواب را مى‏داد تا چون به محله بنى مالک بن نجار و همان جیى که کنون مسجد النبى قرار دارد رسید شتر آن حضرت زانو زد و خوابید، پیغمبر(ص)پرسید: ین زمین از کیست؟
    عرض کردند: ینجا متعلق به دو فرزند یتیم‏«عمرو»که نامشان سهل و سهیل است، مى‏باشد و پس از مذکره با سرپرست آن دو که شخصى به نام معاذ بن عفراء بود آنجارا از او خریدارى کرده و مسجد مدینه را در همانجا بنا کردند، و در اطراف آن نیز اتاقهیى براى رسول خدا و همسران آن حضرت ساختند به شرحى که خواهد آمد.
    تنها توقف کوتاهى که رسول خدا(ص)در سر راه خود در میان قبیل نامبرده داشت نزد بنى سالم بود که چون هنگام ظهر بود در میان یشان فرود آمد و چون مصادف با روز جمعه بود، و آنها نیز قبلا مسجدى براى خود بنا کرده بودند پیغمبر خدا نخستین نماز جمعه را در میان آنها خواند و بدین ترتیب نخستین خطبه را نیز در مدینه همانجا یراد فرمود.




    امضاء

  17. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    عبد الله بن ابی، رئیس منافقین مدینه

    در شهر یثرب مرد ثروتمند و بانفوذی بود به نام عبد الله بن ابی بن ابی سلول که مورد احترام هر دو قبیله اوس و خزرج بود و پیش از این نام او را ذکر کردیم و مردم یثرب که از اختلاف و زد و خورد خسته شده بودند قبل از آنکه مسلمان شوند به فکر افتاده بودند تا این مرد را بر خود فرمانروا سازند و همگی از او اطاعت کرده و به اختلاف و خونریزی میان خود خاتمه دهند، و با طلوع و انتشار اسلام در یثرب و ورود رسول خدا(ص)بدان شهر این برنامه به هم خورد و مردم گرد شمع وجود آن حضرت را گرفته و به برکت آن بزرگوار اختلافها به یک سو رفت.

    عبد الله بن ابی از این پیش آمد سخت ناراحت و دلگیر بود زیرا با ظهور اسلام و ورود پیامبر بزرگوار اسلام بدان شهر برنامه ریاست و فرمانروایی او به هم خورد و از بین رفت از این رو هنگامی که رسول خدا(ص)از میان قبیله او عبور می‏کرد با آستین جلوی بینی خود را گرفت تا گرد و غباری که بلند شده بود در بینی او نرود و با ناراحتی پیش آمده بر خلاف قبایل دیگر گفت:

    به نزد آنها که تو را گول زده و بدین شهر آورده‏اند برو و بر آنان فرود آی!

    سعد بن عباده که در رکاب رسول خدا(ص)بود - و پیش از این نیز نامش مذکور شد - ترسید مبادا سخنان بی ادبانه و زننده وی در روح پاک و لطیف رسول خدا(ص)اثر کند از این رو به عنوان عذرخواهی از جسارت و بی ادبی آن مرد پیش آمده ومعروض داشت: یا رسول الله مبادا بی ادبی و جسارت این مرد دل شما را آزرده سازد او را به حال خود بگذارید، زیرا ما می‏خواستیم او را فرمانروای خود سازیم و چون اکنون مشاهده می‏کند که ریاست و فرمانروایی از دست او رفته ناراحت و نگران است، و از دست رفتن این مقام خود را از شما می‏بیند.
    در خانه ابی ایوب


    و بالجمله وقتی شتر رسول خدا(ص)در آن محله زانو زد کسانی که در آن اطراف خانه داشتند دور پیغمبر را گرفته و هر کدام تقاضا داشتند آن حضرت به خانه آنها وارد شود، در این میان مادر ابو ایوب پیشدستی کرده خورجین و اثاثیه رسول خدا(ص)را بغل کرد و به خانه برد و هنگامی که آن حضرت از ماجرا مطلع شد به خانه آنها رفت.

    ابو ایوب مرد فقیری بود که خانه محقری داشت و از یک ساختمان خشت و گلی دو طبقه ترکیب یافته بود و چون پیغمبر خدا بدانجا وارد شد ابو ایوب به نزد آن حضرت آمده و پیشنهاد کرد رسول خدا(ص)طبقه بالا را انتخاب کند چون برای او دشوار بود که بالای سر آن حضرت به سر برد اما رسول خدا(ص)همان طبقه پایین را انتخاب کرده فرمود: برای ما و کسانی که به دیدن ما می‏آیند اینجا راحت‏تر است.

    و تا وقتی کار مسجد و اتاقهای اطراف آن به پایان رسید آن حضرت در خانه او به سر بردند و سپس به خانه خود رفتند.

    امضاء

  19. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,697
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,853
    مورد تشکر
    7,587 در 2,105
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)






    تجديد بناى كعبه

    درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد 2 صفحه 83
    رسولى محلاتى
    بنابر نقل مشهور سى و پنج‏سال از عمر شريف رسول خداگذشته بود كه در اثر سيل و يا آتش‏سوزى كه موجب ويرانى‏خانه كعبه شد داستان تجديد بناى كعبه در مكه معظمه پيش آمد،ورسول خدا نيز در آن شركت جسته و در هنگامى كه مى‏رفت تاميان طوائف مختلف قريش در مورد نصب حجر الاسود آتش‏اختلاف شعله‏ور شده و دست‏به كشتار يكديگر بزنند خداى‏تعالى بوسيله آنبزرگوار جلوى اين اختلاف و خونريزى را گرفت،بشرحى كه ذيلا خواهيد خواند.
    و البته در مقابل اين قول مشهور در پاره‏اى از روايات عمرآنحضرت را در آن موقع بيست و چهار سال و قبل از ازدواج باخديجه (1) و در برخى كمتر از آن ذكر كرده،و به اين تعبير ذكركرده‏اند«...لما بلغ رسول الله(ص)الحلم...» (2) كه از اين تعبير استفاده مى‏شود كه داستان مربوط به پانزده سالگى عمر رسول‏خدا بوده است.
    طبق روايات مشهور و بلكه بگفته مرحوم علامه طباطبائى‏روايات متواتر و مقطوع:نخستين كسى كه بناى كعبه بدست اوانجام شد ابراهيم خليل عليه السلام بود (3) ،اگر چه در برخى ازروايات،بناى اوليه آنرا به آدم ابو البشر عليه السلام نسبت داده‏اندو در برخى نيز آنرا به شيث نسبت داده‏اند ولى خلاف مشهوراست پس از آن همچنان بر پا بود تا اينكه قومى از قبيله جرهم‏آنرا تجديد بنا كردند و چون دوباره رو بويرانى نهاد عمالقه آنراتجديد بنا كرده و بالاخره قصى بن كلاب جد اعلاى رسول خدا(ص)آنرا خراب كرده و بصورت اساسى و محكم آنرا تجديد بناكرد،و چنانچه برخى نوشته‏اند سقف آنرا نيز با چوبهائى از تنه‏درخت‏خرما و الوارهاى محكم ديگر پوشاند.
    جانب ديگرى از ناحيه كعبه نيز خانه‏اى براى كارهاى خودو مركزى براى مشورت و تصميم‏گيرى در كارهاى‏مهم بنا كرد كه به‏«دار الندوه‏»-خانه شورى-معروف شد.
    ولى بر طبق نقل ابن هشام در سيره و روايت ابن اسحاق تازمانى كه قريش در زمان رسول خدا بفكر تجديد بناى آن افتادندخانه كعبه سقف نداشت،و ارتفاع آن نيز چيزى بيش از قامت‏يك انسان بود،و عبارت سيره اينگونه است:
    «فلما بلغ رسول الله(ص)خمسا و ثلاثين سنه اجتمعت قريش‏لبنيان الكعبه،و كانوا يهمون بذلك ليسقفوها و يهابون هدمها،وانما كانت رضما فوق القامه فارادوا رفعها و تسقيفها...» (4) بناى مزبور هم چنان تا زمان رسول خدا(ص)بر پا بود، وچنانچه گفته شد در سال سى و پنجم عمر آن بزرگوار بود كه‏داستان تجديد بناى كعبه پيش آمد.
    و علت اينكار را نيز مختلف نقل كرده‏اند و مشهور آن است‏كه بدنبال بارانى سيل آسا و حركت‏سيلى بنيان كن از كوههاى‏مكه و ويرانى قسمتى از خانه‏هاى مكه سيل مزبور بدرون خانه‏كعبه نفوذ كرد و موجب ويرانى قسمت‏هائى از آن گرديد،و پس‏از فروكش كردن سيل قريش بفكر تجديد بناى آن افتاده و اقدام‏به اينكار كردند.







    امضاء

  21. تشكرها 2

    مدير اجرايي (22-10-2018), شهاب منتظر (23-05-2014)

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 15:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi