صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33

موضوع: داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)







    داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)
    در طول زندگی پر برکت حضرت محمد (ص) داستان‌هایی اتفاق افتاده که بسیار قابل استفاده و عبرت گرفتن است. و از طرف دیگر حاکی از عظمت و بزرگواری آن پیامبر بزرگوار می‌باشد. از جمله این داستان‌ها می‌توان به داستان مباهله حضرت محمد (ص) با مسیحیان نجران اشاره کرد که در قرآن هم ذکر شده است و رسول گرامی اسلام به آنان پیشنهاد مباهله داد ولی آنان حقانیت نبی اکرم را درک کرده بودند در روز موعود، حاضر به مباهله نشدند و حاضر به مصالحه و پرداخت جزیه شدند.
    برای آگاهی بیشتر از داستان‌های زندگی آن حضرت می‌توانید به مقالات زیر مراجعه فرمایید.
    گرفته شده از سایت:
    http://www.rasoolnoor.com


    امضاء

  2. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-10-2018), خادم کریمه اهل بیت (07-10-2011), شهاب منتظر (23-05-2014), صافات (09-10-2012)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)





    هيئت نجران (1) و داستان مباهله

    كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 622
    نويسنده: رسولى محلاتى
    از جمله هيئتهايى كه در اين سال به مدينه آمدند هيئت نصاراى نجران بودند كه به دنبال نامه‏اى كه پيغمبر اسلام به كشيش بزرگ آنجا نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود آنها به مدينه آمدند تا از حال آن حضرت از نزديك تحقيق كنند.
    و داستان ورود هيئت مزبور را به مدينه محدثين سنى و شيعه به اجمال و تفصيل در كتابهاى سيره و تاريخ و حديث نقل كرده‏اند كه شايد جامعترين و در عين حال فشرده‏ترين نقلها نقل مرحوم طبرسى در اعلام الورى است كه ما عينا با تلخيص مختصرى براى شما ترجمه مى‏كنيم.
    هيئت نجران كه شامل گروهى بيش از ده نفر از بزرگان آنها بود به رياست و سرپرستى سه نفر يعنى عاقب، سيد و ابو حارثه به مدينه آمدند.
    عاقب كه نامش عبد المسيح بود، سمت رياست آنها را داشت كه بدون نظر و راى او كارى نمى‏كردند. سيد كه نامش ايهم بود ملجا و تكيه گاه آنها در كارها بود و ابو حارثة كشيش بزرگ و اسقف اعظم ايشان بود كه پادشاهان روم كليساها به نام او ساخته بودند.
    هنگامى كه به سوى مدينه حركت كردند ابو حارثه در كنار خود - در كجاوه - برادرش كرز يا بشر را سوار كرد و در راه كه مى‏آمدند قاطر آنها به زمين خورد و هم كجاوه او چون مى‏ديد اين رنج‏سفر را براى ديدار پيغمبر اسلام متحمل شده‏اند، به صورت كنايه گفت: نابودى بر اين مرد دور از خير و سعادت باد - و منظورش پيغمبر(ص)بود - ابو حارثه كه اين حرف را شنيد با ناراحتى بدو گفت:
    نابودى بر خودت باد!
    وى گفت: براى چه برادر؟!
    ابو حارثه پاسخ داد: براى آنكه به خدا سوگند او همان پيغمبرى است كه ما چشم به‏راه آمدن او هستيم.
    وى با تعجب گفت: پس چرا پيرويش نمى‏كنى؟
    ابو حارثه گفت: اين مقام و منصبى كه اين مردم به ما داده‏اند مانع از آن است كه من پيرو او گردم و تازه اگر من هم پيرو او شوم اينان از من پيروى نمى‏كنند و سرانجام هم وقتى به مدينه آمد به دست پيغمبر اسلام مسلمان شد.
    و به هر صورت آنها هنگام عصر بود كه به شهر مدينه آمدند و با جامه‏هاى فاخر و زربفت كه به تن كرده و انگشترهاى طلا كه در دست داشتند با تجملات و وضعى كه تا به آن روز شهر مدينه به خود نديده بود وارد شهر شدند، اما وقتى پيش پيغمبر اسلام رفتند و سلام كردند ديدند آن حضرت رو از ايشان گرداند و پاسخ سلامشان را نيز نداد و سخنى با آنها نگفت. (2)





    امضاء

  5. تشكرها 4

    parsa (12-03-2010), مدير اجرايي (22-10-2018), خادم کریمه اهل بیت (07-10-2011), شهاب منتظر (23-05-2014)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    هيئت مزبور كه با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف سابقه آشنايى داشتند به نزد آن دو رفته گفتند: پيغمبر شما براى ما نامه‏اى نوشته بود و چون ما به نزد او آمده‏ايم پاسخ سلام ما را نداده و با ما سخن نمى‏گويد، چاره چيست؟
    آن دو نفر براى تحقيق مطلب و راه چاره به نزد على بن ابيطالب(ع)آمده گفتند: اى ابو الحسن به نظر شما چه بايد كرد؟على(ع)فرمود: به نظر من اگر اينها اين جامه‏ها را از تن بيرون كرده و اين انگشترهاى طلا را از انگشتان خود بيرون آورند، پيغمبر آنها را مى‏پذيرد و همين طور هم شد كه چون جامه‏ها و انگشترهاى طلا را بيرون كردند و به نزد آن حضرت رفتند پيغمبر اسلام پاسخ سلامشان را داد و آنها را پذيرفت، و آن گاه فرمود: سوگند بدانكه مرا به حق مبعوث فرموده اينان بار اول كه پيش من آمدند شيطان همراهشان بود.
    سپس براى تحقيق حال، سؤالاتى از آن حضرت كردند كه از آن جمله سيد پرسيد: اى محمد درباره مسيح چه مى‏گويى؟
    فرمود: او بنده و رسول خدا بود. ولى سيد سخن آن حضرت را نپذيرفته و بناى ردو ايراد را گذارد تا اينكه آيات سوره آل عمران - از نخستين آيه تا حدود 70 آيه - در اين باره بر پيغمبر نازل شد كه از آن جمله اين آيه در پاسخ همين گفتارشان بود كه خدا فرموده:
    «ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب. . . » (3)
    [همانا حكايت عيسى در نزد خدا حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد. . . ]
    و در ضمن همين آيات دستور«مباهله‏»با آنها را نيز به پيغمبر داد كه فرمود:
    «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين‏» (4)
    [و هر كس با وجود اين دانش كه براى تو آمده باز هم درباره عيسى با تو مجادله كند به آنها بگو: بياييد تا ما پسران خود را بياوريم و شما هم پسرانتان را و ما زنانمان را و شما نيز زنانتان را و ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را، آن گاه تضرع و لابه كنيم و لعنت‏خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. ]
    و بدين ترتيب پيغمبر اسلام به امر خداى تعالى نصاراى نجران را به مباهله دعوت كرد و آنها نيز پذيرفته و گفتند: فردا براى مباهله مى‏آييم.
    سپس ابو حارثه به همراهان خود گفت: فردا كه شد بنگريد اگر محمد با فرزندان و خاندان خود به مباهله آمد از مباهله با او خوددارى كنيد و اگر با اصحاب و پيروانش آمد به مباهله‏اش برويد.
    و چون روز ديگر شد رسول خدا(ص)در حالى كه دست‏حسن و حسين را در دست داشت و فاطمه(س)نيز دنبالش بود و على(ع)از پيش رويش مى‏رفت‏براى مباهله حاضر شد.
    عاقب و سيد هم نزد ابو حارثه آمدند و چون رسول خدا(ص)را ديدند ابو حارثه پرسيد: اينها كه همراه محمد هستند كيان‏اند؟
    بدو گفتند: آن يك برادر زاده و داماد اوست، و آن دو كودك پسران دخترش‏هستند و آن زن نيز دختر او و عزيزترين و نزديكترين افراد نزد او مى‏باشد.


    امضاء

  7. تشكرها 4

    parsa (12-03-2010), مدير اجرايي (22-10-2018), خادم کریمه اهل بیت (07-10-2011), شهاب منتظر (23-05-2014)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    رسول خدا(ص)همچنان آمد و در جاى مباهله دو زانو روى زمين نشست. (5)
    ابو حارثه كه آن منظره را ديد گفت:
    به خدا سوگند محمد به همان گونه كه پيمبران براى مباهله روى زمين مى‏نشينند نشسته است و از اين رو از مباهله با پيغمبر اسلام خوددارى كرده و سرباز زد و گفت: من مردى را مى‏بينم كه با تمام جديت آماده مباهله است و ترس آن را دارم كه در ادعاى خود راستگو باشد و يك سال بر ما نگذرد كه در دنيا نصرانى مذهبى به جاى نماند و همگى هلاك شوند و به دنبال آن به نزد رسول خدا(ص)آمده گفتند:
    اى ابا القاسم ما با تو مباهله نمى‏كنيم و حاضر به مصالحه و پرداخت جزيه هستيم، و رسول خدا(ص)براى آنها قراردادى نوشت كه هر ساله دو هزار جامه كه قيمت هر جامه چهل درهم خالص باشد بپردازند.
    مرحوم طبرسى دنباله گفتار بالا نقل كرده كه ابو حارثه در آخرين روز توقف در مدينه به دست آن حضرت مسلمان شد.
    و در تاريخ يعقوبى و ارشاد مفيد و كتابهاى ديگر متن قرارداد را با تفصيل بيشترى نقل كرده و از جمله نوشته‏اند كه از جمله مواد و شروطى كه در قرارداد مزبور ذكر شد اين بود كه نصاراى نجران متعهد شدند هرگاه در ناحيه يمن ميان مسلمانان و مردم آنجا جنگى درگير شد تعداد سى عدد زره، و سى راس اسب، و سى راس شتر به عنوان عاريه مضمونه در اختيار سربازان اسلام بگذارند، و ديگر آنكه نصاراى مزبور از آن پس ديگر ربا نخورند و گرنه پيغمبر اسلام تعهدى در برابر آنها نخواهد داشت.
    اين بود داستان مباهله كه با مختصر اختلافى مورخين و علماى اهل سنت مانند ابن اثير و زمخشرى و فخر رازى و سيوطى و ابن بطريق و ديگران نقل كرده‏اند، و چنانكه خوانديد معلوم شد كه منظور از«ابناءنا»در اين آيه: حسن و حسين و از«نساءنا»فاطمه(س)و از«انفسنا»على بن ابيطالب(ع)بوده است چنانكه واحدى يكى از نويسندگان و دانشمندان ايشان در كتاب اسباب النزول عين همين مطلب را از شعبى روايت كرده است و زمخشرى و ديگران نيز همانند او رواياتى نقل كرده‏اند و بدين ترتيب بزرگان اهل سنت‏يكى از بزرگترين فضيلت‏خاندان اهل بيت و بخصوص على بن ابيطالب و همسر بزرگوارش فاطمه(س)را ذكر كرده و با اين نقل معتبر، سند برترى على(ع)را پس از رسول خدا(ص)بر تمام امت‏بلكه همه مردم عالم و رهبرى آن بزرگوار را بر امت اسلام پس از رحلت پيغمبر امضا كرده‏اند، زيرا با اين بيان على(ع)به منزله نفس رسول خدا(ص)است و بجز مقام نبوت و لوازم آن كه به صريح قرآن كريم و دليلهاى قطعى ديگر مخصوص به رسول خدا است مقامهاى ديگر آن حضرت براى امير المؤمنين(ع)ثابت مى‏شود كه چون بحث در اين باره از طرز تدوين و تاليف كتاب تاريخى خارج است‏شما را به كتابهاى كلامى و استدلالى كه در اين باره نوشته شده است ارجاع داده و از ادامه بحث در اين باره خوددارى مى‏كنيم و تنها به ذكر يك روايت كه زمخشرى در كشاف و مسلم در صحيح و حاكم در مستدرك در ذيل داستان‏«مباهله‏»نقل كرده‏اند اكتفا نموده به دنباله حوادث سال نهم باز مى‏گرديم:
    اينان از عايشه روايت كرده‏اند كه در روز مباهله رسول خدا(ص)چهار تن همراهان خود را در زير عباى مويى و مشكى رنگ خود گرد آورد و اين آيه را تلاوت نمود:
    «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (6)
    پى‏نوشت‏ها:
    1. نجران نام قسمتى از سرزمين سرسبز حجاز بود كه در نزديكيهاى مرز يمن قرار داشته و شامل بيش از پنجاه دهكده بود و سالها پيش از ظهور اسلام به دين نصرانيت درآمده بودند.
    2. در برخى از تواريخ آمده كه هدايايى هم براى آن حضرت آورده بودند كه پيغمبر در ابتدا قبول نكرد و بعدا از ايشان پذيرفت.
    3. آيه 59.
    4. آيه 61.
    5. در بسيارى از تواريخ آمده كه رسول خدا جايى را در خارج شهر مدينه براى مباهله تعيين كرده بود و گروه زيادى از مهاجر و انصار براى مشاهده جريان مباهله بدانجا آمده بودند.
    6. سوره الاحزاب، آيه 33.

    امضاء

  9. تشكرها 4

    parsa (12-03-2010), مدير اجرايي (22-10-2018), خادم کریمه اهل بیت (07-10-2011), شهاب منتظر (23-05-2014)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)



    صلح حديبيه

    كتاب: فروغ ابديت، ج 2، ص 183

    نويسنده: جعفر سبحانى

    سال ششم هجرت، با حوادث تلخ و شيرين خود مى‏رفت كه پايان يابد.ناگهان، پيامبر در رؤياى شيرينى، ديد كه مسلمانان در «مسجد الحرام» ، مشغول انجام مراسم خانه خدا هستند.پيامبر خواب خود را به ياران خويش گفت، و اين را به فال نيك گرفت كه مسلمانان در همين نزديكيها به آرزوى ديرينه خود خواهند رسيد. (1)
    چيزى نگذشت كه به مسلمانان دستور داد كه آماده «عمره» شوند، و از قبائل مجاور كه هنوز به حال شرك باقى بودند دعوت كرد، كه با مسلمانان هم سفر گردند.از اينرو، اين خبر در همه نقاط عربستان انتشار يافت كه مسلمانان در ماه «ذى القعده» به سوى مكه حركت مى‏كنند و مراسم «عمره» را انجام مى‏دهند.
    اين مسافرت روحانى علاوه بر مزاياى معنوى و روحى، يك سلسله مصالح اجتماعى و سياسى را دربرداشت و موقعيت مسلمانان را در شبه جزيره بالا مى‏برد و باعث انتشار آئين يكتاپرستى در ميان ملت عرب مى‏گشت.اولا: قبائل مشرك عرب تصور مى‏كردند كه پيامبر با تمام عقائد و مراسم ملى و مذهبى آنان، حتى فريضه «حج» و «عمره» كه يادگار نياكان آنها است، مخالف است.از اين جهت، از محمد و آئين او وحشت و اضطراب داشتند.در اين موقع شركت محمد «ص» و ياران او در مراسم «عمره» ، توانست تا حدى از وحشت و اضطراب قبائل مشرك بكاهد، و در عمل روشن كند كه پيامبر هرگز با زيارت خانه خدا و فريضه ياد شده كه از شعائر مذهبى و رسوم مذهبى آنها است، نه تنها مخالف نيست، بلكه آن را يك فريضه لازم مى‏داند، و او بسان پدر بزرگ عرب حضرت «اسماعيل» ، در احياء و ابقاء آنها كوشا است و از اين راه مى‏تواند قلوب گروهى را كه آئين آن حضرت را با شئون ملى و مذهبى خود صد در صد مخالف مى‏دانستند، به سوى خود جلب نمايد و از وحشت آنها بكاهد.
    ثانيا: اگر مسلمانان در اين راه با موفقيت روبرو شوند، و فرائض عمره را آزادانه در مسجد الحرام، در برابر ديده هزاران عرب مشرك انجام دهند، اين عمل، تبليغ عظيمى از آئين اسلام خواهد بود.زيرا در اين ايام كه مشركان، از تمام نقاط عربستان در آن سرزمين گرد خواهند آمد، اخبار مسلمانان را به وطن خود خواهند برد و از اين طريق نداى اسلام به نقاطى كه پيامبر نمى‏توانست در آن روز به آن نقاط مبلغ اعزام كند، خودبخود خواهد رسيد، و اثر خواهد گذاشت.
    ثالثا: پيامبر، احترام ماههاى حرام را در مدينه يادآور شد و فرمود: «ما فقط براى زيارت خانه خدا مى‏رويم» ، و به مسلمانان دستور داد كه از حمل هر نوع اسلحه، جز شمشيرى كه مسافر در حال سفر همراه خود حمل مى‏كند خوددارى كنند.اين مطلب، عواطف و تمايلات بسيارى از اجانب را به سوى اسلام جلب نمود، زيرا بر خلاف تبليغات سوئى كه قريش درباره اسلام انجام داده بود، همگى مشاهده كردند كه پيامبر گرامى همانند ديگران، جنگ را در اين ماهها حرام دانسته و خود طرفدار بقاء اين سنت ديرينه است.
    رهبر عاليقدر اسلام با خود مى‏انديشيد كه اگر در اين راه توفيقى نصيب مسلمانان گردد، مسلمانان به يكى از آرزوهاى ديرينه خود نائل خواهند شد.همچنين، دورافتادگان از وطن، از خويشان و دوستان خود، تجديد ديدار خواهندكرد، و اگر قريش از ورود آنها به سرزمين حرم جلوگيرى نمايند، در اين صورت حيثيت خود را در جهان عرب از دست مى‏دهند.
    زيرا نمايندگان عموم قبائل بى‏طرف خواهند ديد كه قريش با دسته‏اى كه عازم زيارت كعبه و انجام فرائض عمره بودند، و سلاحى جز سلاح مسافر همراه نداشتند، چگونه معامله كردند، در صورتى كه «مسجد الحرام» به عموم عرب تعلق دارد، و قريش فقط توليت مناصب آنجا را دارند .
    در اين لحظه حقانيت مسلمانان به گونه‏اى روشن تجلى نموده و زورگوئى قريش آشكار خواهد شد و بار ديگر قريش نخواهند توانست با قبائل عرب بر ضد اسلام پيمان نظامى تشكيل دهند، زيرا آنها در برابر ديده هزاران زائر، مسلمانان را از حق مشروع خود بازداشتند.
    پيامبر جوانب موضوع را بررسى نمود، و دستور حركت داد، و با هزار و چهارصد، (2) و يا هزار و ششصد، (3) و يا هزار و هشتصد (4) نفر در نقطه‏اى به نام «ذو الحليفه» احرام بست و هفتاد شتر براى قربانى تعيين نمود، و آنها را نشانه‏گذارى كرد و از اين راه هدف خود را از اين سفر آشكار ساخت.
    گزارشگران پيامبر، جلوتر از او براه افتادند، تا اگر در نيمه راه به دشمن برخورد نمودند، فورا پيامبر را مطلع سازند.




    امضاء

  11. تشكرها 3


  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    در نزديكى «عسفان» ، يك مرد خزاعى كه عضو دستگاه اطلاعات پيامبر بود، حضور پيامبر رسيد و چنين گزارش داد: قريش از حركت شما آگاه شده‏اند، و نيروهاى خود را گرد آورده و به «لات» و «عزى» سوگند ياد كرده‏اند كه از ورود شما جلوگيرى نمايند.
    سران و شخصيتهاى مؤثر قريش در «ذى طوى» (نقطه‏اى است در نزديكى مكه) اجتماع كرده‏اند، و براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان، سردار شجاع خود «خالد بن وليد» را با دويست سواره نظام تا «كراع الغميم» (بيابانى است در هشت‏ميلى عسفان) فرستاده‏اند و آنها در آنجا موضع گرفته‏اند. (5) برنامه آنها اينست كه يا از ورود مسلمانان جلوگيرى كنند، و يا در اين راه كشته شوند .
    پيامبر پس از شنيدن گزارش چنين فرمود: واى بر قريش، جنگ آنها را نابود ساخت، اى كاش كار مرا به سائر قبائل بت‏پرست واگذار مى‏كردند كه اگر بر من پيروز مى‏شدند به هدف خود مى‏رسيدند و اگر من بر آنها پيروز مى‏شدم در اين صورت يا اسلام مى‏آوردند، و يا با قدرتهاى محفوظ خود با من نبرد مى‏كردند.به خدا سوگند در تبليغ آئين يكتاپرستى، كوشش خواهم كرد تا خدا، يا آن را پيروز گرداند، و يا در اين راه جان بسپارم.سپس راهنمائى خواست تا او را از طريقى عبور دهد، كه با خالد روبرو نشود.مردى از قبيله «اسلم» ، راهنمائى كاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره‏هاى صعب‏العبور، گذراند، و در نقطه‏اى به نام «حديبيه» فرود آورد.ناقه پيامبر در اين نقطه زانو زد.پيامبر فرمود: اين حيوان به فرمان خداوند در اين نقطه خوابيد، تا تكليف ما روشن شود.سپس دستور داد همگى از مركبها فرود آيند، و خيمه‏ها را برپا كنند.
    سواران قريش از مسير پيامبر آگاه شده فورا خود را به نزديكى مسلمانان رسانيدند.اگر پيامبر مى‏خواست، به سير خود ادامه دهد ناچار بود صفوف سواران قريش را بشكافد، و خون آنها را بريزد و از روى كشته‏هاى آنها بگذرد، در صورتى كه همه مى‏دانستند كه او هدفى جز زيارت و انجام مراسم عمره ندارد و اين كار به حيثيت و صلح‏جوئى پيامبر زيان مى‏رساند.وانگهى كشتن اين سواران، موانع را از سر راه او برنمى‏داشت، زيرا قواى امدادى قريش يكى پس از ديگرى مى‏رسيد، و كار خاتمه پيدا نمى‏كرد.علاوه بر اين، مسلمانان جز سلاح مسافر، چيز ديگرى همراه نداشتند، و با اين وضع، نبرد و جنگ هرگز صلاح نبود، و بايد مشكل از طريق مذاكره و گفتگو گشوده شود.
    روى اين جهات، پيامبر پس از فرود آمدن رو به ياران خود كرد و چنين گفت: اگر امروز قريش از من چيزى بخواهند كه باعث تحكيم روابطخويشاوندى شود، من آن را خواهم داد، و راه مسالمت را در پيش خواهم گرفت. (6)
    سخن پيامبر به گوش مردم رسيد و طبعا دشمن نيز از آن آگاه شد.از اين جهت، قريش تصميم گرفت از هدف نهائى محمد «ص» باخبر شوند.براى كسب اطلاع شخصيتهائى را حضور پيامبر فرستادند تا از مقصد واقعى مسلمانان آگاه گردند.


    امضاء

  13. تشكرها 3


  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    نمايندگان قريش در حضور پيامبر

    قريش نمايندگان متعددى حضور پيامبر فرستادند تا هدف او را از اين مسافرت به دست آورند .
    نخست «بديل» خزاعى با چند تن از شخصيتهاى قبيله «خزاعه» به نمايندگى از جانب قريش با پيامبر تماس گرفتند.پيامبر به آنها فرمود: «من براى جنگ نيامده‏ام، آمده‏ام خانه خدا را زيارت كنم» .نمايندگان برگشتند و حقيقت را به سران قريش رسانيدند، ولى مردم ديرباور قريش، سخنان آنها را نپذيرفتند و گفتند: «به خدا سوگند، ما نخواهيم گذارد او وارد مكه شود، هر چند براى زيارت خانه خدا آمده باشد» .
    براى مرتبه دوم، شخص ديگرى به نام «مكرز» ، به نمايندگى قريش با پيامبر تماس گرفت.او نيز برگشت و سخن «بديل» را تصديق كرد اما قريش به گزارشهاى ايندو اعتماد نكردند.براى بار سوم «حليس بن علقمه» را كه رئيس تيراندازان عرب بود، براى ختم غائله حضور پيامبر فرستادند (7) وقتى چشم رسول خدا از دور به او افتاد فرمود: اين مرد از قبيله پاك و خداشناسى است.شتران قربانى را جلو او رها كنيد، تا بداند كه ما براى جنگ نيامده‏ايم و نظرى جز زيارت خانه خدا نداريم.چشم «حليس» ، به هفتاد شتر لاغراندامى افتاد كه از فرط گرسنگى پشمهاى يك‏ديگر را مى‏خوردند.او از همان نقطه برگشت و با پيامبر تماس نگرفت، و با شدت هر چه تمامتر به سران قريش‏گفت: ما هرگز با شما پيمان نبسته‏ايم كه زائران خانه خدا را از زيارت باز داريم.محمد نظرى جز زيارت ندارد.به خدائى كه جان من در دست او است اگر از ورود محمد «ص» جلوگيرى كنيد، من با تمام قبيله‏ام، كه عموما تيراندازان عربند بر سر شما مى‏ريزم و ريشه شما را قطع مى‏كنم.
    سخن «حليس» ، بر قريش گران آمد و از مخالفت او ترسيده، در انديشه و فكر فرو رفتند، و به او گفتند: آرام باش! ما خود راهى انتخاب مى‏كنيم، كه مورد رضايت تو باشد.
    بالاخره در مرحله چهارم، «عروة بن مسعود ثقفى» را كه به عقل و درايت، و خيرخواهى او اطمينان داشتند، به حضور پيامبر روانه كردند.او در آغاز كار نمايندگى قريش را نمى‏پذيرفت، زيرا مى‏ديد كه با نمايندگان سابق چگونه معامله شد.ولى قريش به او اطمينان دادند كه مقام و موقعيت او در نظر آنها مسلم است و او را متهم به خيانت نخواهند كرد.
    فرزند «مسعود» ، بر پيامبر وارد شد و چنين گفت: اى محمد! دسته‏هاى مختلفى دور خويش گرد آورده‏اى، اكنون تصميم گرفته‏اى به زادگاه خود (مكه) حمله كنى، ولى قريش با تمام قدرت از پيشروى تو ممانعت خواهند كرد، و نخواهند گذاشت تو وارد مكه شوى.اما من از آن مى‏ترسم كه اين دسته‏ها فردا ترا رها كنند، و از گرد تو پراكنده شوند.
    هنگامى كه سخن او به اينجا رسيد، «ابو بكر» بالاى سر پيامبر ايستاده بود، رو به او كرد و گفت: اشتباه مى‏كنى، هرگز ياران پيامبر دست از او برنخواهند داشت.عروه، به صورت يك ديپلمات ورزيده، كه هدف او تضعيف روحيه محمد و يارانش بود، سخن مى‏گفت و سخنان او سرانجام پايان پذيرفت.
    فرزند مسعود براى تحقير مقام پيامبر موقع مذاكره دست به ريش پيامبر مى‏برد و سخن مى‏گفت . «مغيرة بن شعبه» ، مرتب روى دست او مى‏زد و مى‏گفت: ادب و احترام را در نظر بگير، و به ساحت پيامبر جسارت مكن. «عروة بن مسعود» از پيامبر پرسيد اين كيست؟ (گويا كسانى كه دور پيامبر بودند، چهره‏هاى خود را پوشانيده بودند) .پيامبر فرمود: اين برادرزاده تو مغيره، فرزند شعبه است.عروه‏ناراحت شده گفت: اى حيله‏گر من ديروز آبروى ترا خريدم.تو چندى پيش از آنكه اسلام بياورى 13 نفر از مردان ثقيف را كشتى، و من براى خاموش ساختن آتش جنگ ميان تيره‏هاى ثقيف، خونبهاى آنها را پرداختم.
    پيامبر سخن عروه را قطع نمود و هدف خود را از سفر ـ همانگونه كه به نمايندگان پيش گفته بود ـ تشريح كرد.ولى براى اينكه پاسخ دندان‏شكنى به تهديد عروه داده باشد، برخاست، وضو گرفت. «عروه» با چشم خود ديد كه ياران او نگذاشتند قطره‏اى از آب وضوى او به زمين بريزد .
    عروه از آنجا برخاست، وارد محفل قريش گرديد.جريان ملاقات و هدف پيامبر را به سران قريش ـ كه همگى در «ذى طوى» اجتماع كرده بودند ـ رسانيد و نيز افزود و گفت: من شاهان بزرگ را ديده‏ام.قدرتهاى بزرگى، مانند قدرت كسرى، قيصر روم، سلطان حبشه را مشاهده كرده‏ام و موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود، مانند محمد نديده‏ام.من با ديدگان خود ديدم كه ياران او نگذاشتند قطره آبى از وضوى او به زمين بريزد و براى تبرك آن را تقسيم نمودند.اگر موئى از محمد بيفتد، فورا آن را برمى‏دارند.بنابر اين، سران قريش بايد در اين موقعيت خطرناك فكر و تأمل كنند. (8)



    امضاء

  15. تشكرها 3


  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    پيامبر اسلام نماينده مى‏فرستد

    تماسهائى كه نمايندگان قريش با رهبر عاليقدر اسلام انجام دادند، به نتيجه نرسيد.جا دارد پيامبر تصور كند كه نمايندگان قريش نتوانستند و يا نخواستند حقيقت را به گوش بزرگان قريش برسانند، و ترس از اتهام، آنان را از صراحت سخن بازداشته است.از اين نظر، پيامبر تصميم گرفت، شخصا نماينده‏اى به سوى سران شرك بفرستد تا هدف پيامبر را از اين مسافرت كه جز زيارت خانه خدا چيزى نبود تشريح كند.
    مرد زبردستى از قبيله «خزاعه» ، به نام «خراش بن امية» انتخاب گرديد.پيامبر شترى در اختيار او گذارد، و او خود را به دسته‏هاى قريش رسانيد، و مأموريت خود را انجام داد .ولى بر خلاف انتظار و بر خلاف رسوم ملل جهان كه سفير از هر نظر مصونيت دارد، شتر وى را پى كرده، و نزديك بود او را بكشند.اما وساطت تيراندازان عرب او را از مرگ نجات داد .اين كار ناجوانمردانه ثابت كرد كه قريش نمى‏خواهند از در صلح و صفا وارد شوند و در صدد روشن كردن آتش جنگند.
    چيزى از اين حادثه نگذشته بود، كه پنجاه نفر از جوانان كارآزموده قريش مأموريت يافتند كه در اطراف منطقه سربازان اسلام به گردش بپردازند، و در صورت امكان، اموالى را غارت كرده، و تنى چند را اسير كنند، ولى اين نقشه نقش بر آب شده نه تنها كارى نتوانستند انجام دهند، بلكه همگى دستگير شده و به حضور پيامبر آورده شدند.با اينكه آنها به مسلمانان تير و سنگ پرتاب كرده بودند، ولى پيامبر فرمود: همه آنها را آزاد كنيد، و بار ديگر روح صلح‏جوئى خود را ثابت كرد و تفهيم كرد كه هرگز فكر نبرد در سر ندارد. (9)
    پيامبر نماينده ديگرى اعزام مى‏كند.

    با اين همه باز پيامبر گرامى ما از صلح و مسالمت نوميد نگشته، و جدا مى‏خواست مشكل را از راه مذاكره و دگرگون ساختن افكار سران قريش حل كند.اين بار بايد كسى را به نمايندگى انتخاب كند كه دست او به خون قريش آلوده نشده باشد.بنابر اين، على و زبير و ساير قهرمانان اسلام كه با ابطال عرب و قريش دست و پنجه نرم كرده و گروهى از آنها را كشته بودند، براى نمايندگى صلاحيت نداشتند.سرانجام فكر او به اين نقطه منتهى شد كه عمر فرزند خطاب را براى انجام اين مأموريت انتخاب كند، زيرا او تا آن روز حتى قطره‏اى خون از مشركان نريخته بود.عمر از پذيرفتن اين مأموريت پوزش طلبيد و گفت: من از قريش بر جانم مى‏ترسم و از فاميل من كسى در مكه نيست كه از من حمايت كند.ولى من شما را به شخص ديگرى هدايت مى‏كنم كه انجام اين مأموريت در خور قدرت اوست.او «عثمان بن عفان» امويست كه با ابوسفيان خويشاوندى نزديكى دارد، و مى‏تواند پيغام شما را به سران قريش برساند.
    عثمان براى اين كار مأموريت پيدا كرد، و رهسپار مكه گرديد.وى در نيمه راه با «ابان بن سعيد بن عاص» برخورد نمود، و در پناه او وارد مكه شد. «ابان» تعهد نمود كه كسى متعرض او نشود، تا پيام پيامبر را صريحا برساند، ولى قريش در پاسخ پيام پيامبر چنين گفتند : ما سوگند ياد كرده‏ايم نگذاريم محمد با زور وارد مكه شود، و با اين سوگند ديگر راه براى مذاكره به منظور ورود مسلمانان به مكه بسته است.سپس به عثمان اجازه دادند كه كعبه را طواف كند، ولى او به پاس احترام پيامبر، از طواف خانه خدا امتناع ورزيد.كارى كه قريش درباره عثمان انجام دادند، اين بود كه از بازگشت او جلوگيرى نمودند، و شايد نظرشان اين بود، كه در اين مدت راه حلى پيدا كنند. (10)



    امضاء

  17. تشكرها 3


  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    بيعت رضوان

    بر اثر تأخير نماينده پيامبر، اضطراب و هيجان عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد.وقتى خبر قتل عثمان انتشار يافت، اين بار مسلمانان به جوش و خروش افتاده، آماده انتقام شدند .پيامبر نيز براى تحكيم اراده و تحريك احساسات پاك آنها، رو به مسلمانان كرد و چنين گفت :
    از اينجا نمى‏روم تا كار را يكسره كنم.
    در اين لحظه كه خطر نزديك بود، و مسلمانان با ساز و برگ جنگى بيرون نيامده بودند، پيامبر تصميم گرفت كه پيمان خود را با مسلمانان تجديد كند.از اينرو، براى تجديد پيمان زير سايه درختى نشست، و تمام ياران او دست وى را به عنوان بيعت و پيمان وفادارى فشردند، و سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفس از حريم آئين پاك اسلام دفاع كنند.اين رويداد، همان پيمان «رضوان» است‏كه در قرآن كريم چنين وارد شده است:
    «خداوند از مؤمنانى كه زير درخت با تو پيمان بستند، خشنود شد، و از وفا و خلوص آنها آگاه بود، كه آرامش روحى كامل برايشان فرستاد، و آنان را به فتحى نزديك پاداش داد» . (11)
    پس از پيمان، تكليف مسلمانان روشن شد، يا قريش به آنان راه مى‏دهند و آنان به زيارت خانه خدا موفق مى‏شوند، و يا با سرسختى قريش روبرو شده و به جنگ خواهند پرداخت.قائد بزرگ مسلمانان در اين فكر بود كه قيافه عثمان از دور پيدا شد، و اين خود طليعه صلحى بود كه پيامبر خواهان آن بود.عثمان مراتب را به عرض پيامبر رسانيد و گفت: مشكل قريش سوگنديست كه ياد كرده‏اند، و نماينده قريش در پيدا كردن راه حل اين مشكل، با شما سخن خواهد گفت.
    سهيل بن عمرو با پيامبر تماس مى‏گيرد.

    براى بار پنجم «سهيل بن عمرو» ، با دستورات مخصوصى از جانب قريش مأمور شد، كه غائله را تحت يك قرارداد خاصى ـ كه بعدا مى‏خوانيم ـ خاتمه دهد.وقتى چشم پيامبر به «سهيل» افتاد، فرمود: «سهيل» آمده است قرارداد صلحى ميان ما و قريش ببندد.سهيل آمد و نشست، و از هر درى سخن گفت و مانند يك ديپلمات ورزيده عواطف پيامبر را براى انجام چند مطلب تحريك كرد.
    او چنين گفت: اى ابو القاسم! مكه حرم و محل عزت ما است.جهان عرب مى‏داند، تو با ما جنگ كرده‏اى.اگر تو با همين حالت كه با زور و قدرت توأم است وارد مكه شوى، ضعف و بيچارگى ما را در تمام جهان عرب آشكار مى‏سازى.فردا تمام قبائل عرب به فكر تسخير سرزمين ما مى‏افتند، من ترا به خويشاوندى كه با ما دارى، سوگند مى‏دهم و احترامى را كه مكه دارد و زادگاه تو است يادآور مى‏شوم...وقتى سخن «سهيل» به اينجا رسيد، پيامبر كلام او را قطع كرد، و فرمود: منظورتان چيست؟
    گفت: نظر سران قريش اينست كه امسال از اين نقطه به مدينه باز گرديد و انجام مراسم عمره را به سال آينده موكول كنيد.مسلمانان مى‏توانند سال آينده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شركت كنند، مشروط بر اينكه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند.
    مذاكرات سهيل با پيامبر سبب شد كه يك قرارداد كلى و وسيعى ميان مسلمانان و قريش بسته شود.او در شرايط و خصوصيات پيمان، فوق‏العاده سختگيرى مى‏كرد.گاهى كار به جائى مى‏رسيد كه نزديك بود رشته مذاكرات صلح قطع شود، ولى از آنجا كه طرفين به صلح و مسالمت علاقمند بودند، دو مرتبه رشته سخن را به دست گرفته در پيرامون آن سخن مى‏گفتند.
    مذاكرات هر دو نفر، با تمام سختگيرى‏هاى سهيل به پايان رسيد و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم گردد و به امضاء طرفين برسد.
    بنا به نوشته عموم سيره‏نويسان، پيامبر على را خواست و دستور داد، كه پيمان صلح را به شرح زير بنويسد:
    پيامبر به امير مؤمنان فرمود بنويس:
    «بسم الله الرحمن الرحيم» و على نوشت.
    سهيل گفت: من با اين جمله آشنائى ندارم و «رحمان» و «رحيم» را نمى‏شناسم.
    بنويس باسمك اللهم.يعنى به نام تو اى خداوند.
    پيامبر موافقت كرد به ترتيبى كه سهيل مى‏گويد، نوشته شود و على نيز آن را نوشت.سپس پيامبر به على دستور داد كه بنويسد:
    هذا ما صالح عليه محمد رسول الله: يعنى اين پيمانى است كه محمد، پيامبر خدا با سهيل نماينده قريش بست
    سهيل گفت: ما رسالت و نبوت ترا به رسميت نمى‏شناسيم.اگر معترف به رسالت و نبوت تو بوديم، هرگز با تو از در جنگ وارد نمى‏شديم.بايد نام خود و پدرت را بنويسى و اين لقب را از متن پيمان بردارى.در اين نقطه، برخى از مسلمانان راضى نبودند كه پيامبر تا اين حد تسليم خواسته سهيل شود.ولى پيامبر با در نظر گرفتن يك رشته مصالح عالى ـ كه بعدا تشريح مى‏شود ـ خواسته سهيل را پذيرفت و به على «ع» دستور داد كه لفظ «رسول الله» را پاك كند.
    در اين لحظه على «ع» با كمال ادب عرض كرد: مرا ياراى چنين جسارت نيست، كه رسالت و نبوت ترا از پهلوى نام مباركت محو كنم.پيامبر از على خواست كه انگشت او را روى آن بگذارد تا او شخصا آن را پاك كند و على انگشت پيامبر را روى آن لفظ گذارد و پيامبر لقب «رسول الله» را پاك نمود. (12)
    گذشت و مسالمتى كه رهبر عاليقدر اسلام، در تنظيم اين پيمان از خود نشان داد، در تمام جهان بى‏سابقه بود.زيرا او در گرو افكار مادى و احساسات نفسانى نبود، و مى‏دانست كه واقعيات و حقائق، با نوشتن و پاك كردن عوض نمى‏شود.از اين جهت، براى حفظ پايه‏هاى صلح در برابر تمام سخت‏گيريهاى سهيل، از در مسالمت وارد شد، و گفتار او را پذيرفت.



    امضاء

  19. تشكرها 3


  20. Top | #10

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,713
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,618 در 2,112
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان‌هایی از زندگی حضرت محمد (ص)

    تاريخ تكرار مى‏شود

    نخستين شاگرد ممتاز مكتب پيامبر، على «ع» با همين گرفتارى روبرو گرديد.از اين نظر، نسخه دوم نفس نبوى، در مراحل زيادى با هم تطابق پيدا نمود.در آن لحظه كه امير مؤمنان از پاك كردن لفظ «رسول الله» امتناع ورزيد، پيامبر گرامى «ص» رو به على «ع» كرد و از آينده پسر عم خود على كه كاملا با وضع پيامبر مشابه بود، چنين گزارش داد:
    على! فرزندان اين گروه ترا به چنين امرى دعوت مى‏نمايند و تو با كمال مظلوميت به چنين كارى تن مى‏دهى. (13) اين مطلب در خاطره على «ع» باقى بود تا اينكه جريان جنگ صفين پيش آمد و پيروان ساده‏لوح امير مؤمنان، تحت تأثير تظاهرات فريبنده سربازان شام ـ كه بفرماندهى معاويه و عمروعاص با على جنگ مى‏كردند ـ قرار گرفته و على را وادار كردند كه تن به صلح بدهد.
    براى نوشتن صلح و قرارداد، انجمنى ترتيب داده شد.
    دبير امير مؤمنان «عبيد الله بن ابى رافع» ، از طرف اميرمؤمنان مأموريت يافت صلح‏نامه را چنين بنويسد:
    «هذا ما تقاضى عليه امير المؤمنين على.در اين لحظه «عمرو عاص» ، نماينده رسمى معاويه و سربازان شام رو به دبير على «ع» كرد و گفت: نام على و نام پدر او را بنويس، زيرا اگر ما او را رسما اميرمؤمنان مى‏دانستيم، هرگز با او از در نبرد وارد نمى‏شديم.در اين باره سخن به طول انجاميد، اميرمؤمنان حاضر نبود بهانه به دست دوستان ساده‏لوح بدهد.پاسى از روز با طرفين كشمكش داشت تا اينكه به اصرار يكى از افسران خود، اجازه داد لفظ اميرمؤمنان را پاك كند، سپس فرمود:
    «الله اكبر سنة بسنة» : اين روش، مطابق روش پيامبر است و داستان حديبيه و يادآورى پيامبر را به مردم بازگو كرد. (14)
    متن پيمان حديبيه

    سرانجام پس از توافق در عناوين پيمان، قراردادى ميان پيامبر و قريش، تحت شرايطى بسته شد كه مواد آن را يادآور مى‏شويم:
    1 ـ قريش و مسلمانان متعهد مى‏شوند كه مدت ده سال جنگ و تجاوز را بر ضد يكديگر ترك كنند، تا امنيت اجتماعى و صلح عمومى در نقاط عربستان مستقر گردد.
    2 ـ اگر يكى از افراد قريش بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام آورد، و به مسلمانان بپيوندد، محمد بايد او را به سوى قريش بازگرداند، ولى اگرفردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست آن را به مسلمانان تحويل بدهد.
    3 ـ مسلمانان و قريش مى‏توانند با هر قبيله‏اى كه خواستند پيمان برقرار كنند.
    4 ـ محمد و ياران او امسال از همين نقطه به مدينه باز مى‏گردند، ولى در سالهاى آينده مى‏توانند آزادانه، آهنگ مكه نموده و خانه خدا را زيارت كنند، مشروط بر اينكه سه روز بيشتر در مكه توقف ننمايند، و سلاحى جز سلاح مسافر، كه همان شمشير است همراه نداشته باشند. (15)
    5 ـ مسلمانان مقيم مكه، به موجب اين پيمان مى‏توانند آزادانه شعائر مذهبى خود را انجام دهند، و قريش حق ندارد آنها را آزار دهد، و يا مجبور كند كه از آئين خود برگردند و يا آئين آنها را مسخره نمايد. (16)
    6 ـ امضاءكنندگان متعهد مى‏شوند كه اموال يكديگر را محترم بشمارند، و حيله و خدعه را ترك كرده و قلوب آنها نسبت به يكديگر خالى از هرگونه كينه باشد.
    7 ـ مسلمانانى كه از مدينه وارد مكه مى‏شوند، مال و جان آنها محترم است (17) .
    اين متن پيمان صلح حديبيه است و ما آنها را از مدارك گوناگونى جمع‏آورى كرديم كه به برخى از آنها در پاورقى اشاره شد.پيمان با مواد ياد شده در دو نسخه تنظيم گرديد.سپس گروهى از شخصيتهاى قريش و اسلام، پيمان را گواهى كرده، يك نسخه به «سهيل» و نسخه ديگر به پيامبر تقديم گرديد. (18)
    سروش آزادى

    سروش آزادى از لابلاى اين پيمان به گوش هر خردمند بى‏غرضى مى‏رسد.با اينكه هر يك از مواد اين پيمان قابل تقدير است، ولى نقطه حساس و شايان توجه آن، همان «ماده دوم» است كه آن روز خشم گروهى را برانگيخت.ياران پيامبراز اين تبعيض، فوق‏العاده ناراحت شدند و حرفهائى را كه نبايد درباره تصميم رهبرى مانند پيامبر اسلام بزنند، زدند، اين ماده مانند مشعل فروزان هنوز مى‏درخشد، و طرز تفكر پيامبر را در نحوه تبليغ و اشاعه اسلام معرفى مى‏نمايد و از ظاهر آن، احترام وصف‏ناپذيرى كه آن رهبر عاليقدر نسبت به اصول آزادى قائل بود، كاملا هويداست.
    پيامبر گرامى در برابر اعتراض دسته‏اى از ياران خود، كه چرا ما پناهندگان قريش را تحويل دهيم، ولى آنان موظف به تحويل فرارى ما نباشند، چنين فرمود: «مسلمانى كه از زير پرچم اسلام به سوى شرك فرار كند، و محيط بت‏پرستى و آئين ضد انسانى را بر محيط اسلام و آئين خداپرستى ترجيح دهد، حاكى از اين است كه اسلام را از جان و دل نپذيرفته و ايمان او بر پايه صحيح استوار نبوده است و چنين مسلمانى به درد ما نمى‏خورد.و اگر ما پناهندگان قريش را تحويل مى‏دهيم، از اين نظر است كه اطمينان داريم خداوند وسيله نجات آنها را فراهم مى‏آورد» (19) .
    نظر پيامبر با اصول و موازين عقل و منطق همراه بود، و اين مطلب با گذشت زمان، به خوبى آشكار شد.زيرا چيزى نگذشت كه بر اثر حوادث ناگوارى كه از اين ماده متوجه قريش مى‏گرديد، خود آنان، خواستار الغاء اين ماده گرديدند.چنانكه مشروحا بيان خواهد شد.
    اين ماده، پاسخ كوبنده‏ايست نسبت به غرض‏ورزى بسيارى از خاورشناسانى كه اصرار مى‏ورزند علت پيشرفت اسلام را، همان زور شمشير قلمداد كنند.آنان نمى‏توانند اين افتخار را براى اسلام ببينند كه چگونه در مدت كوتاهى بسيارى از اقطار زمين را فرا گرفت.ناچار براى مشوب ساختن اذهان، غرض‏ورزى نموده، علت پيشرفت آن را قدرت و زور بازوى مسلمانان معرفى مى‏كنند، در صورتى كه اين پيمان در شبه جزيره در حضور رهبر، در برابر ديدگان هزاران نفر بسته شد، كاملا مى‏تواند روح اسلام و تعاليم عالى آن را، منعكس سازد.با اين همه، بسياردور از واقع‏بينى است كه بگوئيم: زور شمشير باعث پيشرفت اسلام و مسلمانان گرديده است.
    قبيله «خزاعه» ، در سايه ماده سوم با مسلمانان هم‏پيمان شده و قبيله «بنى كنانه» كه دشمنان ديرينه «خزاعه» بودند، پيوستگى خود را با «قريش» اعلام كردند.



    امضاء

  21. تشكرها 3


صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 15:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi