نوشته اصلی توسط
ال یاسین
سلام علیکم ، تمام مواردی که ذکر شد با توسل به 5 تن آل عبا گشایش در کار ایجاد شد
اگر مقدور است از مواردی که با توسل صرف به امام حسین علیه السلام گشایش حاصل شد نمونه هایی را ذکر بفرمایید .
داستان که در این رابطه زیاد است و من به عنوان نمونه به یکی اشاره می کنم
«توسل به حضرت سيدالشهداء عليهالسلام»
مرحوم آيةالله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوان الله عليه نقل مي كنند: در موقعيكه سرپرستي حوزهي علميه اراك را به عهده داشتند براي حضرت آيةالله حاج مصطفي اراكي نقل فرموده بودند. هنگامي كه من در كربلا بودم شبي كه شب سهشنبه بود در خواب ديدم شخصي بمن گفت: شيخ عبدالكريم كارهايت را انجام بده سه روز ديگر خواهي مرد.
من از خواب بيدار شدم و متحير بودم گفتم: البته خواب است و ممكن است تعبير نداشته باشد. روز سهشنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت روز پنجشنبه كه تعطيل بود با بعضي از رفقاء به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم در آنجا قدري گردش و مباحثهي علمي نموديم تا ظهر شد ناهار را همانجا صرف كرديم پس از ناهار ، ساعتي خوابيديم.
در همين موقع لرزهي شديدي مرا گرفت رفقاء آنچه عبا و روانداز داشتند روي من انداختند ولي همچنان بدنم لرزه داشت و در ميان آتش و تب افتاده بودم حس كردم كه حالم بسيار وخيم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانيد آنها وسيلهاي فراهم كرده و زود مرا به شهر كربلا آوردند و به منزلم رساندند.
در منزل بي حال و بيحس افتاده بودم بسيار حالم دگرگون شد در اين ميان به ياد خواب سه شب پيش افتادم علائم مرگ را مشاهده كردم با در نظر گرفتن خواب احساس آخر عمر كردم.
ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همديگر نگاه مي كردند و گفتند: اجل اين مرد رسيده مشغول قبض روحش شويم.
در همين حال با توجه عميق قلبي به ساحت مقدس حضرت ابا عبدالله (ع) متوسل شدم و عرض كردم: اي حسين عزيز دستم خالي است كاري نكردم و زادي تهيه ننمودهام شما را به حق مادرتان زهرا (س) از من شفاعت كنيد كه خدا مرگ مرا تأخير اندازد تا فكري به حال خود نمايم.
بلافاصله پس از توسل ديدم شخصي نزد آن دو نفر كه مي خواستند مرا قبض روح كنند آمد و گفت: حضرت سيدالشهداء (ع) فرمودند: شيخ عبدالكريم به ما توسل كرده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم كه عمرش را تأخير اندازد.
خداوند اجابت فرموده بنابراين شما روح او را قبض نكنيد در اين موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند:« سَمعاً و طاعَةً» سپس ديدم آن دو نفر و فرستادهي امام حسين (عليهالسلام) سه نفري صعود كردند و رفتند در اين موقع احساس سلامتي كردم صداي گريه و زاري شنيدم كه بستگانم به سر و صورت ميزدند آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را بستهاند و به رويم چيزي كشيدهاند خواستم دست و پايم را جمع كنم ملتفت شدم كه شستم (انگشت بزرگ پايم) را بستهاند دستم را براي برداشتن چيزي بلند كردم شنيدم ميگويند ساكت شويد گريه نكنيد كه بدن حركت دارد آرام شدند رواندازي كه بر روي من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پايم را فوري باز كردند، با دست اشاره به دهانم كردم كه به من آب بدهند آب بدهانم ريختند كمكم از جا برخاستم و نشستم. تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمدالله از آن حالت به كلي خوب شدم اين موهبت ببركت مولايم آقا سيدالشهداء (ع) بود آري به خدا.
منبع:كرامات الحسينيه (ع)- مير خلف زاده جلد 1 ص 263 تا 265