صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

موضوع: داستان ها و حکایات در مورد زنان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض داستان ها و حکایات در مورد زنان

    نسیبه

    اثری كه روی شانه نسیبه دختر كعب (كه به نام پسرش عماره ، ام عماره خوانده می شد) باقی مانده بود، از یك جراحت بزرگی درگذشته حكایت می كرد. زنان و به خصوص دختران و زنان جوانی كه عصر رسول خدا را درك نكرده بودند، یا در آن وقت كوچك بودند، وقتی كه متوجه گودی سر شانه نسیبه می شدند، با كنجكاوی زیادی از او ماجرای هولناكی را كه منجر به زخم شانه اش شده بود می پرسیدند. همه میل داشتند داستان حیرت انگیز نسیبه را در صحنه احد از زبان خودش بشنوند. نسیبه هیچ فكر نمی كرد كه در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش یكدیگر بجنگد و از رسول خدا دفا كنند. او فقط مشك آبی را به دوش ‍ كشیده بود، برای آنكه در میدان جنگ به مجروحین آب برساند و نیز مقداری نوار از پارچه تهیه كرده و همراه آورده بود تا زخم های مجروحین را ببندد. او بیش از این دو كار، در آن روز برای خود پیش بینی نمی كرد. مسلمانان در آغاز مبارزه با آنكه از لحاظ عدد زیاد نبودند و تجهیزات كافی هم نداشتند، شكست عظیمی به دشمن دادند. دشمن پا به فرار گذاشت و جا خالی كرد، ولی طولی نكشید در اثر غفلتی كه یك عده از نگهبانان تل عینین در انجام وظیفه خویش كردند، دشمن از پشت سر شبیخون زد، وضع عوض شد و عده زیادی از مسلمانان از دور رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم پراكنده شدند. نسیبه همین كه وضع را به این نحو دید، مشك آب را به زمین گذاشت و شمشیر به دست گرفت ، گاهی از شمشیر استفاده می كرد و گاهی از تیر و كمان . سپر مردی را كه فرار می كرد نیز برداشت و مورد استفاده قرار داد. یك وقت متوجه شد كه یكی از سپاهیان دشمن فریاد می كشد:خود محمد كجاست ؟ خود محمد كجاست ؟ نسیبه فورا خود را به او رساند و چندین ضربت بر او وارد كرد. و چون آن مرد دو زره روی هم پوشیده بود، ضربات نسیبه چندان در او تاثیر نكرد، ولی او ضربت محكمی روی شانه بی دفاع نسیبه زد كه تا یك سال مداوا می كرد. رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم همینكه متوجه شد خون از شانه نسیبه فوران می كند، یكی از پسران نسیبه را صدا زد و فرمود:زود زخم مادرت را ببند وی زخم مادر را بست و باز هم نسیبه مشغول كارزار شد. در این بین ، نسیبه متوجه شد یكی از پسرانش زخم برداشته ، فورا پارچه هایی كه به شكل نوار برای زخم بندی مجروحین با خود آورده بود، درآورد و زخم پسرش را بست . رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم تماشا می كرد و از مشاهده شهامت این زن لبخندی در چهره داشت . همینكه نسیبه زخم فرزند را بست به او گفت :فرزندم زود حركت كن و مهیای جنگیدن باش هنوز این سخن به دهان نسیبه بود كه رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم، شخصی را به نسیبه نشان داد و فرمود:ضارب پسرت همین بود. نسیبه مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق پای او نواخت كه به روی زمین افتاد. رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود:خوب انتقام خویش را گرفتی ، خدا را شكر كه به تو ظفر بخشید و چشم تو را روشن ساخت . عده ای از مسلمانان شهید شدند و عده ای مجروح ، نسیبه جراحات بسیاری برداشته بود كه امید زیادی به زنده ماندنش نمی رفت . بعد از واقعه احد، رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم برای اطمینان از وضع دشمن ، بلافاصله دستور داد به طرف حمراءالاسد حركت كنند. ستون لشكر حركت كرد. نسیبه نیز خواست به همان حال حركت كند، ولی زخم های سنگین اجازه حركت به او نداد. همینكه رسول اكرم صلی الله علیه وآله و سلم از حمراءالاسد برگشت ، هنوز داخل خانه خود نشده بود كه شخصی را برای احوالپرسی نسیبه فرستاد. خبر سلامتی او را دادند. رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم از این خبر خوشحال و مسرور شد. داستان راستان/شهيد مطهري

  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    علم و حیا

    آورده اند كه نابینایی مادرزاد بود در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ، نام وی عبدالله ام مكتوم . روزی به در خانه رسول صلی الله علیه و آله و سلم آمد و آواز داد. رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت : در، آی . فاطمه علیها السلام برخاست و در خانه شد تا وی برون رفت . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سبیل امتحان گفت : ای فاطمه ! وی ترا نمی دید. گفت : ای ! پدر بزرگوار! اگر وی مرا نمی دید، من وی را می دیدم . چنانكه حق تعالی مردان را نهی كرده است در نامحرم نگاه كردن و گفته است : قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم ؛ زنان را نیز نهی كرده است و گفته كه : قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: حمد خدای را كه مردان و زنان ما را جمله عالم و دانا گردانیده است. داستان عارفان/کاظم مقدم

  4. تشكر


  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    توجه اُمّ سلمه

    آن شب را رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - در خانه ام سلمه بود. نیمه های شب بود كه ام سلمه بیدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - در بستر نیست . نگران شد كه چه پیش آمده ؟ حسادت زنانه او را وادار كرد تا تحقیق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت . دید كه رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - در گوشه ای تاریك ایستاده ، دست به آسمان بلند كرده اشك می ریزد و می گوید: خدایا! چیزهای خوبی كه به من داده ای از من نگیر، خدایا! مرا مورد شماتت دشمنان و حاسدان قرار نده ، خدایا! مرا به سوی بدی هایی كه مرا از آنها نجات داده ای برنگردان ، خدایا! مرا هیچگاه به اندازه یك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار. شنیدن این جمله ها با آن حالت ، لرزه بر اندام ام سلمه انداخت ، رفت در گوشه ای نشست و شروع كرد به گریستن ، گریه ام سلمه به قدری شدید شد كه رسول اكرم - صلی الله علیه وآله وسلم - آمد و از او پرسید:چرا گریه می كنی ؟ چرا گریه نكنم ؟! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داری ، این چنین از خداوند ترسانی ، از او می خواهی كه تو را به خودت یك لحظه وانگذارد، پس وای به حال مثل من . ای ام سلمه ! چطور می توانم نگران نباشم و خاطرجمع باشم ، یونس ‍ پیغمبر یك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد. داستان راستان/شهيد مطهري

  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    عنایت فاطمیه

    جناب حاجی علی اكبر سروری تهرانی گفت خاله علویه ای دارم كه عابده و بركتی برای فامیل ماست و در شداید به او پناهنده می شویم و از دعای او گرفتاری هایمان برطرف می شود. وقتی آن مخدره به درد دل مبتلا می گردد و به چند دكتر و بیمارستان مراجعه می كند فایده نمی كند، مجلس زنانه توسل به حضرت زهرا(س) فراهم می كند و اهل مجلس را هم طعام می دهد. همان شب در خواب حضرت صدیقه (س) را می بیند كه به خانه اش ‍ تشریف آورده اند به حضرتش عرضه می دارد كلبه ما محقر است و اینكه روز گذشته از شما دعوت نكردم چون قابل نبودم . فرمود ما خود آمدیم و حاضر بودیم والحال می خواهیم درد و دوایت را نشان دهیم ، پس كف دست مبارك را محاذی صورتش می گیرند و می فرمایند به كف دستم نگاه كن ، پس تمام اندرون خود را در آن كف مبارك می بیند از آن جمله رحم خود را می بیند كه چرك زیادی در آن است فرمود درد تو از رحم است وبه فلان دكتر مراجعه كن خوب می شوی . فردا به همان دكتری كه فرموده بود مراجعه می كند و دردش را می گوید و به فاصله كمی درد برطرف می گردد. ضمنا باید متوجه بود كه ممكن بود بدون مراجعه به دكتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد، لكن چون خداوند به حكمت بالغه اش ‍ برای هر دردی دوایی خلق فرموده كه باید خاصیتی كه خداوند در آن دوا قرار داده ظاهر شود، پس باید مریض هنگام ضرورت از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خودداری نكند و بداند كه شفا از خدا است لكن به وسیله طبیب و دوا مگر در بعض مواردی كه مصلحت الهی اقتضا كند. بالجمله شاید در مورد علویه مذكور چنین مصلحتی نبوده ولذا او را به سنت جاری الهی كه رجوع به طبیب و دواست حواله فرمودند. حضرت صادق(ع) می فرماید:پیغمبری از پیغمبران گذشته مریض شد، پس گفت دوا استعمال نمی كنم تا خدایی كه مرا مریض كرد، شفایم دهد، پس خداوند به او وحی فرمود تو را شفا نمی دهم تا دوا استعمال نكنی ؛ زیرا شفا از من است هرچند به وسیله دوا باشد. داستانهاي شگفت/آيت الله دستغيب

  7. Top | #5

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    چهار زن

    از آن جایی كه شیطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمایند و هر گروهی را با نقشه ای از راه بیرون كند، و تا كنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛ یكی از آنها كه برای او خیلی هم آسان می باشد طایفه زنان اند.
    روزی آن ملعون پیش رسول اكرم صلی الله علیه و آله وسلم آمد، حضرت از او چند چیز پرسید و او هم همه را پاسخ داد. یكی از آنها این بود: رفیقان تو كیان اند؟ پاسخ داد: دروغ گویان ، غمازان و زنان . پرسید: دام تو چیست ؟ گفت : زنان . به واسطه اینان مردان را از راه مستقیم بیرون می برم ، و خود ایشان را با مكر و حیله و دل سوزی به كارهای ناشایسته وادار می كنم و به این وسیله ، جهنمی می نمایم . فرمود: چه تعداد از زنان از تو فرمان برداری می كنند و تابع تو هستند. عرض ‍ كرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ! آن قدر زیادند كه نمی توان شماره كرد و به حساب آورد. ممكن است از هزاران زن فقط یكی از من اطاعت نكند و بقیه گوش به فرمان من هستند و مایه دل گرمی و امید من به آنان است . آن حضرت علیه السلام پرسید: تا به حال بر چند زن غالب نشدی و نتوانستی بر آنان چیره شوی ؟ عرض كرد: یا رسول الله ! تا به حال بر چهار زن دست نیافتم - و آنان زنان نمونه بوده اند. نخست آسیه ؛ زن فرعون ، دختر مزاحم ، عمری در خانه فرعون ، كه ادعای خدایی می كرد، زندگانی نمود و یك لحظه به خدای خود كافر نشد و فرعون را به خدایی نپذیرفت . مطیع پیغمبر زمان خود حضرت موسی (ع) بود و در پایان هم به دست فرعون به شهادت رسید. دوم مریم ؛ مادر حضرت عیسی علیه السلام كه از روز تولد در بیت المقدس ‍ بوده و از اول تا آخر عمرش به عبادت خداوند متعال به سر برد و دست نامحرمی به وی نرسید. خداوند از لطف و عنایت خود بدون شوهر، حضرت عیسی (ع) را به او عنایت كرد. سوم خدیجه ؛ همسر و حرم تو. آن زنی كه همه دارایی خود را به تو سپرد و همه را وقف اسلام و هدف شما نمود. در لحظات دشوار از اسلام و مكتب تو پشتیبانی كرد. چهارم ؛ كه از همه آنان بهتر و گرامی تر است ، دخترت فاطمه (س) می باشد. در همه دنیا زنی به خوبی و شایستگی و ایمان و علم و اخلاق او نیامده است. شيطان در کمين گاه/نعمت الله صالحي حاجي آبادي

  8. Top | #6

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    شیر زن کربلا

    هنگامی كه زینب كبری (ع) را همراه بازماندگان شهدای كربلا وارد مجلس ‍ عبیداللّه بن زیاد (استاندار یزید در كوفه) نمودند. زینب (ع) به طور ناشناس در گوشه ای نشست . ابن زیاد - این زن كیست ؟
    گفته شد، زینب (ع) دختر علی (ع) است . ابن زیاد خطاب به زینب سپاس خداوندی را كه شما را رسوا كرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند. زینب خطاب به ابن زیاد - تنها آدم فاسق ، رسوا می شود، و بدكار دروغ می گوید، و او دیگری است ، نه ما. ابن زیاد - دیدی خدا با برادر و خاندانت چه كرد؟ زینب - ما رایت الا جمیلا...: بجز خوبی ، ندیدم ، اینها افرادی بودند كه خداوند شهادت را برای آنها مقدر كرد، و آنها به نبردگاه خود شتافتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنها، جمع كند، تا تو را به محاكمه كشند، بنگر كه در آن دادگاه ، پیروزی از آن كیست ؟، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر زن بدكاره . روایت كننده گوید: ابن زیاد با شنیدن این گفتار)كوبنده) به خشم آمد و با كمال گستاخی گفت : با كشته شدن حسین گردنكش و افرادی از بستگانت كه از فرمان من سرپیچی كردند، خداوند دلم را شفا داد. زینب لعمری لقد كهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان كان هذا
    شفاك فقد شفیت . : سوگند به جانم ، كه تو بزرگ فامیل مرا كشتی ، و شاخه های مرا بریدی ، و ریشه مرا كندی ، اگر شفای دل تو در این است باشد. ابن زیاد - این زن ، چه با قافیه ، سخن می گوید و بجان خودم ، پدرش علی (ع) نیز شاعری بود قافیه پرداز.
    زینب - زن را با قافیه چكار؟. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

  9. Top | #7

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    بانوی شجاع

    در سال پنجم هجرت ، جنگ خندق ، واقع شد، مشركان قریب یك ماه ، مدینه را محاصره كردند، ولی بخاطر وجود خندق ، نتوانستند كاری از پیش ‍ ببرند، با اینكه طوائف مختلف یهود مدینه و اطرافش ، به آنها قول كمك داده بودند، با از دست دادن پنج نفر از قهرمانان خود (مانند عمرو بن عبدود و نوفل بن عبداللّه و...) عقب نشینی كرده و به سوی مكّه برگشتند. جالب اینكه صفیه دختر عبدالمطلب ، عمه پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) با حسان بن ثابت (شاعر معروف) و عده ای در قلعه فارع (كه یكی از جایگاههای امن مدینه بود)، به سر می بردند تا از ناحیه دشمن ، گزندی به آنها نرسد، و پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) همراه سایر مسلمانان در كنار خندق ، مراقب دشمن بودند. صفیه می گوید: ناگهان نگاه كردم ، دیدم یك نفر یهودی در اطراف قلعه ما است (و گویا برای شناسائی آمده) ترسیدیم كه او مشركان را به محل مخفی ما با خبر كند. به حسان بن ثابت گفتم ، بجا است كه به سوی این یهودی بروی و او را به هلاكت برسانی . حسان (كه شخصی ترسو بود) گفت : ای دختر عبدالمطلب ! می دانی كه اهل این كار نیستم (و مرا برای این كار نساخته اند). صفیه گوید: خودم كمر همت بستم و از قلعه بیرون آمده و ستون چوبی (خیمه) را بدست گرفتم و به سوی آن یهودی رفته و او را كشتم . پس از این ماجرا، به قلعه باز گشتم و جریان را به حسان بازگو كردم ، و سپس ‍ به او گفتم از اینجا بیرون برو و لباس و اشیاء همراه یهودی مقتول (كه گران قیمت است) برای خود بردار. حسان در پاسخ گفت : من نیازی به آنها ندارم . این بود، حماسه ای از یك بانوی قهرمان. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

  10. Top | #8

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    پاداش اطاعت از شوهر

    امام صادق (ع) فرمود: در زمان رسول اكرم (ص) مردی از انصار برای تامین نیازهای زندگی ، به مسافرت رفت ، هنگام خداحافظی با همسرش ، با او پیمان بست كه تا از سفر برنگشته از خانه بیرون نرود. زن در خانه اش بسر می برد، به او خبر رسید كه پدرت بیمار شده است ، او توسط شخصی از پیامبر (ص) اجازه خواست كه به عیادت پدرش برود، پیامبر (ص) فرمود: نه ، تو در خانه ات باش و پیروی از شوهر را ادامه بده . به او خبر رسید كه بیماری پدرت ، شدیدتر شده است ، او برای بار دوم از پیامبر (ص) اجازه خواست ، آن حضرت ، همان پاسخ را داد. پدر زن از دنیا رفت ، زن برای پیامبر (ص) پیام فرستاد، به من اجازه بده بروم بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، حضرت فرمود: نه ، در خانه ات باش و اطاعت از شوهر را ادامه بده . جنازه پدر آن زن را دفن كردند، ولی او به خاطر حفظ پیمانی كه با شوهر داشت ، از خانه بیرون نرفت . رسول خدا (ص) این پیام را برای آن بانوی مطیع فرستاد: ان الله قد غفر لك ولا بیك بطاعتك لزوجك : خداوند، بخاطر اطاعت تو از شوهرت ، هم تو و هم پدرت را بخشید. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

  11. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    نخستین بانوی شهید

    سمیه كنیز ابو جهل بود، او حقانیت اسلام را در یافت ، و در همان آغاز بعثت ، قبول اسلام كرد، ابوجهل آنقدر به او تازیانه زد كه از اسلام برگردد، او همچنان استوار و راسخ در عقیده اسلام باقی ماند. ابوجهل روزی او را به قدری کتک زد كه او بی هوش به زمین افتاد، پس از مدتی به هوش آمد، ولی گفت :آئین من همان آئین محمّد (ص) است. وقتی كه ابوجهل با سرسخت ترین شكنجه ها نتوانست سمیه را از آئین حق باز دارد، تصمیم گرفت او را به قتل برساند. او را كنار خانه كعبه آورد، مشركان مكه اجتماع كردند، در برابر مردم به او گفت : دو راه در پیش داری 1- برگشتن از اسلام 2- كشتن ، ولی سمیه حاضر نشد از دین اسلام باز گردد. ابوجهل در حضور مردم نیزه خود را به شدّت درسینه سمیه فرو كرد كه از پشتش بیرون آمد، و به این ترتیب به شهادت رسید و به نقل دیگر به دستور ابوجهل ، دو شتر آوردند و هر پای او را به یك شتر بستند، و شترها را برخلاف هم راندند و آن بانوی شجاع دو شقّه شد و به شهادت رسید. شوهرش یاسر قبلا به شهادت رسیده بود، فرزند او عمّار یاسر است كه در جنگ صفین شهید شد. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

  12. Top | #10

    عنوان کاربر
    عضو خودماني
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    278
    نوشته
    1,355
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    503 در 331
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : داستان ها و حکایات در مورد زنان

    عظمت یک زن

    حضرت امّ البنین مادر حضرت عباس (ع) است ، در جریان عاشورا در كربلا، چهار فرزند رشید او بنامهای عباس ، عون و عثمان و جعفر به شهادت رسیدند، هنگامی كه بشیر به مدینه آمد و اخبار كربلا را به مردم مدینه رساند، وقتی به حضور امّ البنین رسید، برای اینكه به تدریج او را از شهادت فرزندانش آگاه كند، فرزندان او را یكی یكی اسم برد، ام البنین در هر بار می گفت : ای بشیر، از حسین (ع) چه خبر؟ فرزندانم و آنچه زیر آسمان كبود است همه بفدای اباعبدالله الحسین (ع) باد، هنگامی كه بشیر خبر شهادت امام حسین (ع) را داد، ام البنین با آهی سوزان گفت : بندهای دلم را گسستی آری معرفت و امام شناسی آن بانوی بزرگوار در حدی بود كه در مورد چهار فرزندش ، چنین نگفت ولی در مورد رهبرش امام حسین (ع) چنین فرمود. داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي

  13. تشكر


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi