درختان روح
آمد بهار خرّم و آمد رسولِ یار
مستیم و عاشقیم و خُماریم و بی قرار
ای چشم و ای چراغ، روان شو به سوی باغ
مگذار شاهدانِ چمن را در انتظار
گُل از پیِ قدوم تو در گلشن آمده است
خار از پیِ لقای تو گشته است خوش عذار
ای سرو، گوش دار که سوسن به شرح تو
سر تا به سر زبان شده بر طرف جویبار
گویی قیامت است که بر کرد سر ز خاک
پوسیدگانِ بهمن ودی، مردگانِ پار
تخمی که مرده بود، کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت، کنون گشت آشکار
شاخی که میوه داشت، همی نازد از نشاط
بیخی که آن نداشت، خجل گشت و شرم سار
آخر چنین شوند درختان روح نیز
پیدا شود درختِ نکو، شاخ بختیار