نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: کتاب * مژه های سوخته*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    جديد کتاب * مژه های سوخته*




    نام کتاب :
    مژه های سوخته

    گردآوری و تدوین :
    حامد کلاهدوز

    موضوع :
    مژه های سوخته روایتی است از زندگی شهید یو سف کلاهدوز

    فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

    به قلم حامد کلاهدوز فرزند آن شهید بزرگوار


    «مژه های سوخته» روایتی است از زندگی شهید یو سف کلاهدوز فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به قلم حامد کلاهدوز فرزند آن شهید بزرگوار با بیانی صادقانه که در جای جای کتاب این صداقت احساس می شود این کتاب اولین مجلد از مجموعه کتاب‌های فرماندهان جوان است. این اثر مستند در 12 فصل، به معرفی خاندان پدری و دوران کودکی، تحصیل یوسف کلاهدوز در دانشکده افسری و فعالیت‌های انقلابی او پرداخته و در ادامه،‌ فعالیت‌های وی در سپاه پاسداران و حضور او در جنگ، قائم مقامی سپاه پاسداران تا شهادتش پس از عملیات ثامن‌الائمه(ع) را به تصویر کشیده است.
    نويسنده با زباني ساده و در عين حال موجز، روايت كتاب «مژه‌هاي سوخته» را پيش بُرده است.
    در صفحه 24 كتاب و در توصيف ويژگي‌هاي ظاهري و اخلاقي شهيد يوسف كلاهدوز در دوران نوجواني نوشته شده است: «توي عكس‌ها [عكس‌هاي شهيد يوسف كلاهدوز] كم‌كم يك خال توي صورت يوسف مي‌بيني؛ روي پيشاني‌اش. دبيرستان كه مي‌رود، خال درشت‌تر مي‌شود و تا آخر عمر با او مي‌ماند... كتاب مي‌خواند. كسي نبود راهنمايي‌اش كند كه چه بخواند و چه طور. هر چه پيدا مي‌كرد مي‌خواند. كم‌كم خوب و بد كتاب‌ها را خودش مي‌فهميد... قد يوسف هم بلند شد، مثل آقا جان. رفت توي تيم بسكتبال قوچان. توي يكي از بازي‌ها توپ به انگشت كوچيكه دست راست يوسف خورد و مفصل اولش در رفت و استخوانش شكست. استخوانش كج جوش خورد و اين يادگاري برايش ماند. سال‌ها بعد كه شهيد شد، اين نشانه كوچك هم يكي از علامت‌هاي شناسايي‌اش بود.»
    حامد كلاهدوز در كتاب «مژه‌هاي سوخته» تمام تلاش خود را براي شناخت، واكاوي و معرفي شخصيت پدر شهيدش به كار گرفته و مخاطب گام به گام با فراز و نشيب‌ها پيش مي‌رود و با زواياي جزيي زندگي شهيد يوسف كلاهدوز آشنا مي‌شود.
    شهيد حسن اقارب‌پرست و فعاليت‌هاي انقلابي او كه يكي از صميمي‌ترين دوستان شهيد يوسف كلاهدوز بوده و بعدها با خواهر اين شهيد ازدواج كرده،‌ در بخش‌هايي از كتاب «مژه‌هاي سوخته» معرفي شده است. از آن‌جايي كه كتاب‌هاي محدودي درباره اين شهيد منتشر شده، كتاب «مژه‌هاي سوخته» منبع مناسبي براي علاقه‌مندان به شهيد اقارب‌پرست نيز خواهد بود.
    در ابتداي فصل سوم اين اثر با عنوان «شيراز» آمده است: «ارديبهشت سال 1348 يوسف كلاهدوز و حسن اقارب‌پرست را فرستادند مركز زرهي شيراز كه دوره رسته مقدماتي زرهي ببينند... نزديك يك سال بعد، ‌يوسف و حسن را فرستادند خارج از كشور تا دوره ببينند.
    حسن رفت آمريكا و يوسف انگستان... يوسف كه به ايران برگشت، ضد اطلاعات ارتش احضارش كرد. گزارش‌هايي به يوسف نشان دادند كه در آن‌ها به موارد مشكوكي از سفر حسن اقارب‌پرست اشاره شده بود. حسن در آمريكا با كسي ملاقات كرده بود، يك فعال حقوق بين‌الملل.
    تعدادي كتاب هم با خودش به ايران آورده بود. در راه بازگشت رفته بود مكه و از آن‌جا رفته بود عراق و بعد آمده بود ايران. ضد اطلاعات مي‌خواست بداند حسن چه كتاب‌هايي آورده است و در عراق چه مي‌كرده؟ حسن انگلستان كه بود كتاب «ولايت‌فقيه» امام(ره) را از برادرش مهدي گرفته بود و با خودش آورده بود و توي در چوبي اتاق پنهان كرده بود. بالاي در را شكافته بود و از آن بالا كتاب‌هاي ممنوع را بين جداره در مي‌گذاشت. يوسف همه اين‌ها را مي‌دانست.»
    فعاليت‌هاي انقلابي يوسف كلاهدوز در ارتش دوران پهلوي به همراه شخصيت‌هايي مانند شهيد سيد موسي نامجوي، بازگويي سير تشكيل سپاه پاسداران از زبان پيشكسوتان و فعاليت شهيد كلاهدوز به عنوان مسوول آموزش و عضو شوراي فرماندهي سپاه پاسداران در ارديبهشت سال 1358 به همراه سند، در ادامه كتاب «مژه‌هاي سوخته» بيان شده‌اند.
    يكي از نكات اين اثر، بيان جزييات تشكيل سپاه پاسداران مانند چگونگي طراحي آرم و يونيفرم سپاه پاسداران است كه اطلاعات جديدي را در اختيار مخاطبان قرار مي‌دهد. در صفحه 105 كتاب «مژه‌هاي سوخته» آمده است:‌ «روي طرح و رنگ لباس [سپاه] خيلي بحث كردند.
    آخرش شد همين رنگ سبز تيره و فرم چهار جيب كه روي جيب سمت سينه‌اش آرم بزرگ سپاه بود. دادند خياط دو سه دست بدوزد. كلاهدوز و چند نفر ديگر لباس فرم مي‌پوشيدند. هنوز لباس فرم اجباري نشده بود، اما يوسف اصرار داشت كه با لباس فرم سر كار بيايد.»
    فرزند شهيد يوسف كلاهدوز در ادامه كتاب «مژه‌هاي سوخته» ماجراي انتصاب پدر به عنوان قائم مقام سپاه پاسداران در روز اول مهر ماه 1359 و اقدامات او را بيان كرده و پس از آن، حمايت‌هاي شهيد كلاهدوز از ساخت فيلم «سفير» ساخته فريبزر صالح بازگو شده است.
    در اين بخش از كتاب مي‌خوانيم: «داستان قيس بن مسهر به فيلم‌نامه تبديل شد و با كمك مالي و حمايت‌هاي سپاه براي فيلمبرداري آماده شد. فيلمبرداري كه شروع شد، يوسف گاهي سر صحنه فيلم مي‌رفت و به روند ساخت فيلم نظارت مي‌كرد... فيلم سينمايي سفير اولين پروژه تاريخي سينماي بعد از انقلاب بود. سال 61 سه سال بعد از انقلاب اكران شد و بيشترين فروش سال را به دست آورد. موقع اكران فيلم، يوسف شهيد شده بود. در اولين نمايش فيلم كه نمايش افتتاحيه فيلم بود، خانواده ‌شهيد را هم دعوت كردند. از حامد [فرزند شهيد] كه آن موقع 8 سالش بود خواستند كه روي سن برود و با يك قيچي كه توي سيني برايش آوردند، روبان را قيچي كند.»
    ادامه كتاب «مژه‌هاي سوخته» به روايت حادثه انفجار دفتر نخست‌وزيري در روز هشتم شهريور ماه 1360 و زخمي شدن يوسف كلاهدوز در اين حادثه پرداخته و در بخشي از آن آمده است: «بمب كه منفجر شد، مردم از كوچه‌هاي اطراف خيابان پاستور دويدند به طرف محل حادثه. با فرياد الله‌اكبر دنبال راهي بودند كه بروند داخل ساختمان و آتش را خاموش كنند... ريش يوسف سوخته بود. همين‌طور مژه‌ها و كمي از ابروهايش. سرش درد مي‌كرد. به متكاهاي توي پذيرايي تكيه داده بود و حسابي دمغ بود. در آخرين لحظه با رجايي رو در رو بود و حالا انگار جا مانده بود. بمب كه منفجر شده بود، يوسف از روي صندلي به طرف در اتاق جلسه پرتاب شده بود و بيرون افتاده بود.»
    در پايان كتاب روايت دردناك سقوط هواپيماي C -130 و شهادت فرماندهان سپاه و ارتش «محمد جهان‌آرا»، «جواد فكوري»، «يوسف كلاهدوز»، «سيد موسي نامجوي» و «ولي‌الله فلاحي» منعكس شده و در آن نوشته شده است: «از كيف يوسف، چيزهايي باقي ماند؛ نيمه سوخته. سررسيدش كه در آن متن تلگراف فرمانده كل قوا، امام(ره) را نوشته بود و موفقيت عمليات [ثامن‌الائمه(ع)] را گزارش مي‌داد و جانمازش كه جيب كوچكي داشت و مهرش را توي آن مي‌گذاشت... عصر روز 7 مهر [1360]، پنج فرمانده آمدند اهواز كه از آن‌جا با هواپيما به تهران بروند و با امام ديدار كنند و گزارش بدهند. كلاهدوز، فكوري، فلاحي، نامجوي و جهان‌آرا از جيپ پياده شدند و به سالن فرودگاه رفتند... C -130 از روي باند بلند شد و به طرف تهران چرخيد و اوج گرفت... هواپيما نزديك تهران در منطقه‌اي به نام كهريزك به زمين رسيد. با ضربه‌اي كه خورد همه چيز پرت شد بالا. تابوت‌هاي چوبي ريخت روي سر مجروح‌ها و سُر خورد جلو. هواپيما كمي روي زمين خاكي رفت. تخته سنگي سينه هواپيما را شكافت و دو تكه‌اش كرد. بال‌ها شكست و سوخت هواپيما بيرون ريخت و منفجر شد. شعله انفجار به آسمان رفت. فرماندهان، مجروح‌ها، خدمه‌ها، جنازه‌ها همه سوختند.»
    نگارش «مژه‌هاي سوخته» بر اساس گفت‌وگو با خانواده، دوستان و همرزمان شهيد يوسف كلاهدوز صورت گرفته و مركز اسناد و تحقيقات دفاع‌مقدس نيز نوارها، فيلم‌ها، گزارش‌ها، دست‌نوشته‌ها و سندهاي موجود در آرشيو خود را در اختيار حامد كلاهدوز قرار داده است.
    كتاب «مژه‌هاي سوخته» در قطع رقعي و 168 صفحه، با شمارگان 3 هزار نسخه و بهاي 28هزار ريال، به همت مركز اسناد و تحقيقات دفاع‌مقدس منتشر شده است


    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض

    روحشان از دستمان شاد.
    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi