وای،من دارم مادر می شم!!
این روزها ، من در زمان حال زندگی می کنم . نه دغدغه فردا را دارم و نه حسرت گذشته . این روزها ، روزهای زندگی مال من است . انگار با تولد دخترک من نیز متولد شده ام . روزهای سه نفره ی زندگیم زیباست . تنها چیزی که ناراحتم می کند این است که روزهای تعطیل ، مال ما سه نفر نباشد .
زمانی که باردار بودم، به دیدن یکی از دوستانم که زایمان کرده بود، رفتم. دخترش یکماهه بود. سختی روزهای نوزادی فرزندش را تجربه کرده بود و همچنان در اوج روزهای سخت بود. اما در کمال تعجب به ما گفت: “الان به این فکر میکنیم که زودتر هم میتوانستیم بچهدار شویم. اینقدر شیرین هست که گهگاه میگوییم چرا زمان را از دست دادیم و با دست خودمان اختلاف سنیمان را با بچه زیاد کردیم.”
وقتی دخترم بهدنیا آمد، ما هم همین حس را داشتیم. اینکه اگر زودتر هم دخترکمان میآمد، خسران مبینی نکرده بودیم و اگر از قبل، طعمِ خوش بچه داشتن را تجربه کرده بودیم، میشد که همینقدر روشنفکربازی را هم درنیاوریم و بهخاطر چند مسافرت دونفره و چند ماه عشق و کیف بیشتر، خودمان را از حضور یک فرشتهی آسمانی محروم نکنیم. اما چه میشود کرد که تا قبل از آمدن این ریحانههای بهشتی، آدم نمیداند چه لحظاتی انتظارش را میکشد.
چند روز پیش که با دوستان متاهلم که هنوز فرزند ندارند، صحبت میکردم، یکی از آنها گفت: “تو اولین کسی هستی که میبینم با همهی سختیهای بچهداری، اینقدر خوشحالی و مدام گله نمیکنی.”
و چند روز پیشتر، وقتی به یکی از دوستانم تلفن زدم تا حال نوزاد 25روزهاش را بپرسم، گفت: “این روزها خیلی به یادت بودم. توی همهی لحظههای سختی که داشتم، با خودم میگفتم سارا هم این لحظهها را تجربه کرده. برایم جالب بود که حتی یک بار هم ندیدم با خستگی و ناراحتی از خاطراتت حرف بزنی. طوری حرف میزدی که من فکر میکردم مادری فقط و فقط خوشی دارد و لذت.” نکته اینجاست که این دوستم، بهجز من، از دوستان دیگری هم یاد کرد و گفت: “تو و چند نفر دیگری که دور و برم بودید، همهتان فقط خوشحال بودید.” و بعد هم توضیح داد: “البته خودم هم همین حس را دارم. وقتی پسرم خواب است و کمی خوابش طولانی میشود، دلم برایش تنگ میشود و بیتاب میشوم که زودتر بیدار شود و با چشمان کوچکش به من زل بزند.”
اینها را برای این گفتم که بگویم سختی یا راحتی مادری هم مثل سایر کارها، به نگاه خود فرد بستگی دارد. اگر از ابتدا بخواهیم که برایمان سخت بگذرد، بیتردید سخت خواهد گذشت. نه از پوشک عوض کردن و شیر دادن لذت میبریم و نه حتی از مسافرتهایی که میرویم و گردش و تفریح و پارک. اما اگر باور کنیم این لحظه های نوزادی و شیرخوارگی دلبندمان، به سرعت برق و باد میگذرد و هرگز تکرار نخواهد شد، هرازگاهی به خودمان نهیب میزنیم که: “بهجای آنکه سالهای بعد، یاد این روزها بیفتی و غرق در خاطرات بشوی و از شیرینیهای اختصاصی این روزها با خوشی و لذت یاد کنی، همین لحظههایی را که میگذرانی، قدر بدان و در «حال» زندگی کن و به قول مولا علی (علیهالسلام)، فرصتِ بین دو عدم را غنیمت بشمار.”