مناظره ي جالب « منبر و دار »
شعري زيبا از زنده ياد استاد سيّد محمّدحسين شهريار
قريحه ي ناب اُستاد شهريار باعث شده در اين شعر چوب را به سخن درآورد.
در مناظره اي كه اُستاد بين منبر و دار ترتيب مي دهد، چوبي كه از آن منبر ساخته اند، به چوبي كه از آن چوبه ي داري ساخته اند فخر مي فروشد، و چوبه ي دار در پاسخ، آنچه را كه بايد مي گفت مي گويد تا منبر بداند كه آن چه را نشايد مي گفت نبايد مي گفت!
« اِذَا فَسَد العالِم فَسَد العالَم »
منبر از پشت شيشه ي مسجد
چشمش اُفتاد و ديد چوبه ي دار
عصبي گشت و غيظي و غضبي
بانگ بر زد كه اي خيانت كار
تو هم از اهل بيت ما بودي
سخت وحشي شدي و وحشت بار
نرده ي كعبه حرمتش كم بود؟
كه شُدي دار شحنه، شرم بدار
ما سرو كارمان به صلح و صلاح
تو به جُرم و جنايتت سر و كار
دار، بعد از سلام و عرض ادب
وز گناه نكرده استغفار
گفت ما نيز خادم شرعيم
صورت اخيار گير، يا اشرار
تو قلم مي زني و ما شمشير
غِلظت از ما قضاوت از سركار
تا نه فتوي دهند منبر و ميز
دار كي مي شود سر و سر دار
هر كجا پند و بند درماندند
نوبتِ دار مي رسد ناچار
منبري را كه گير و دارش نيست
همه از دور و بر كنند فرار
باز منبر فرو نمي آمد
همچنان بر خر ِ ستيزه سوار
عاقبت دار هم ز جا در رفت
رو به دَر تا كه بشنود ديوار
گفت: « اگر منبر تو منبر بود
كار مردم نمي كشيد به دار »