نخست فلسفه انتقادي: مسائل فلسفه انتقادي تاريخ به چهار گروه عمده تقسيم ميشود:
الف) تاريخ و ديگر علوم: بكه بيان ميكند تاريخ چه نوع علمي است و ارتباط آن با رشتههاي ديگر را مورد بررسي قرار ميدهد. متداولترين نظري كه دربارة تاريخ وجود دارد، آن را از زمرة رشتههاي مربوط به دانش نظري قرار ميدهد. به موجب اين نظريّه وظيفة مورخ اين است كه دربارة گذشته، حقايق را به طور جداگانه دربارة زمان حال كشف نمايد. هنگامي كه ما به نمونههاي واقعي آثار تاريخي توجّه ميكنيم از اعتبار ساقط ميشود. در آن مرحله آنچه توجّه ما را به خود جلب ميكند آن است كه موّرخان به كشف سادة حقايق رويدادهاي گذشته قانع نيستند بلكه آنها علاوه بر بيان وقوع اتفاق قصد بيان علّت آن را نيز دارند.
[2]
ب ) واقعيت و حقيقت در تاريخ: چشمگيرترين خصيصة تاريخ آن است كه، توصيف حقايق گذشته را مينمايد كه مستقيماً مورد بررسي و مشاهده واقع نميشود، و بر آنچه مستقيماً مشاهده نشده است نميتوان يقين كرد، بلكه فقط نوعي اعتماد بر آن ميباشد.
ت) تبيين تاريخي: سؤالي كه مطرح است اين كه موّرخ در تبيين و تشريح رويدادهايي كه بررسي ميكند و از كيفيات ويژهاي برخوردار است يا نه؟ بهترين شيوة برخورد با اين مورد، بررسي طريقهاي است كه در علوم طبيعي بكارگرفته ميشود امروزه ديگر هر كس كه با فلسفه سر و كار دارد ميداند كه دانشمندان ديگر در صدد بر نميآيند پديدههايي را كه با آن مواجه ميشوند را مفهومي قطعي و نهايي توضيح دهند بلكه آنها به اين كار بسيار سادهتر اكتفا ميكنند كه نظام خاصي مبتني بر وجوه مشترك با وحدت شكلها بوجود آورند و به كمك اين نظام تلاش كنند هر پديدهاي را كه براي بررسي پيش ميآيد روشن و تشريح نمايند.
پ) عينيّت تاريخي: بايد دو نكته را در نظر بگيريم:
1 ـ ازيك طرف مورخان اعتراف دارند در كارشان بايد نوعي عينيت و بيطرفي وجود داشته باشد. اينگونه مورخان تاريخ را از تبليغ جدا ميكنند و نويسندگاني را كه اجازه ميدهند احساسات و تعصبات شخصي بر عمل آنها در زمينة بازسازي گذشته اثر گذارد، محكوم ميكنند.
2) اينكه مورخان در گذشته به يك حقيقيت عيني دست نيافتهاند دليل براي تصور عدم دستيابي مورخان به چنين حقيقتي نيست.
دوّم فلسفه نظري (جوهري) تاريخ: مسائل كه اين نوع فلسفه بدنبال آن است از جنبة نظرپردازي مطرح است و ما هم سعي ميكنيم نظريات مطرح را انتخاب كرده و بيان نمائيم.
1 ـ نظرية جغرافياي تاريخ ابن خلدون، ابن خلدون در اين نظريه بدنبال آن است كه جغرافيا عاملي است كه درتاريخ تأثير ميگذارد.
[3]
2 ـ نظريه فلسفه تاريخ نوكو: نوكو نظرية رابطة قدرت با دانش را مطرح ميكند او معتقد است كه دانش انساني همواره تحت تأثير ساختار قدرت قرار ميگيرد.
[4]
3 ـ نظريه اقتصادي ماركس: او عامل محرك تاريخ را اقتصاد ميداند.
[5]
و ديگر نظريات كه براي جلوگيري از اطالة كلام و براي مطالعة بيشتر به كتابهاي زير مراجعه فرماييد:
1 ـ فلسفة تاريخ، استاد شهيد مرتضي مطهري.
[1] - والش ، مقدمهاي بر فلسفة تاريخ، ص 16، ( تهران ، انتشارات امير كبير، سال 1363).
[2] - همان، ص 21 .
[3] - ابن خلدون، مقدمه ترجمه گنابادي، ج 1، ص 157 ـ 155، و دكتر محمد علي شيخ، پژوهشي در انديشههاي ابن خلدون، (انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1363).
[4] - نوكو و نظرية عدم استمرار در تاريخ، مارك پستر، ترجمة حسين علي نوذري، ص 85، (مجله تاريخ معاصر ايران، س1، ش1، بهار 1376.
[5] - همان، ص 110.