نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: {*}*{ *} حجابم را نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم {*}*{ *}

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,771
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    khabar {*}*{ *} حجابم را نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم {*}*{ *}





    حجابم را نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم






    به گزارش گروه حجاب و عفاف آیه های انتظار به نقل از پایگاه خبری حجاب :



    کلاس پنجم ابتدایی بودم که متوجه شدم دربین اقوام دختری هم سن و سال خودم وجود داره که دیگران احترام بیشتری براش قائل بودند و تنها فرق اون با من در پوشیدن چادر بود. پس من هم علی رغم مخالفت مادرم حتما باید چادر می پوشیدم چون همیشه عاشق این بودم که با حرفهام، ظاهرم و اطلاعاتم افرادی رو که به نظرم خیلی مهم و محترم بودند رو وادار به تحسین کنم.علی رغم تهدید های مادرم که "اگر چادری بشی دیگه پدرت اجازه ی ترک اون رو بهت نمیده" چادری شدم و تا دو سه سال کنار نگذاشتمش.

    اما کم کم داشتم خسته می شدم احساس می کردم از جمع دوستهام طردم می کنه به همین خاطر یکی در میون چادر می پوشیدم البته طوری که پدرم خبردار نشه چون می تونستم عکس العملش رو تصور کنم و همچنین نمی خواستم حرف و قولم پیش خانوادم بی اعتبار بشه.گاهی وقتها با چادر می رفتم مدرسه و بی چادر برمیگشتم چون موقع پیاده شدن از سرویس تازه یادم می افتاد که چادرم روی چوب لباسی مدرسه جامونده. با اینکه موهام ازمقنعه بیرون بود، موقع برگشت ازمدرسه خیلی از روحانیون و مردهای مسن به خاطر چادرم تشویقم می کردند و فقط خودم می دونستم که به زور دارم تحملش می کنم.

    گذشت ...تا اینکه مسجد محلمون ساخته شد (من اون موقع پیش دانشگاهی بودم) و اونجا با دوستهای محجبه ی خوبی آشنا شدم. اون دوستها برای من که شب و روزم بامطالعه ی کتابهای مختلف سپری می شد منبع شناخت کتابهای جدید ومفید بودند و برای اینکه حفظشون کنم سعی کردم بیشتر بهشون نزدیک بشم و خودم رو شبیهشون کنم. دیگه موهام پوشیده شده بود و بیشتر شبیه چادریهای واقعی شده بودم ولی هنوز از چیزی که بودم احساس رضایت نمی کردم.

    رشته ی مهندسی کشاورزی اهواز قبول شده بودم، باخودم قرار گذاشتم درکنار تجربه ی جدید دانشگاه رفتنم خوبی های جدیدی رو هم تمرین کنم چون اونجا فقط خودم بودم و خودم وهیچ مانعی نداشتم.

    برای اینکه نفسم رو مجبور کنم در خواسته هایش از عقل و منطق پیروی کنه و به خودم ثابت کنم که اراده ی قوی ای دارم تصمیم گرفتم حجاب و عفافم رو رشد بدم (علاقه ی زیادی به این کار نداشتم و فقط می خاستم نفسم رو مهار کنم)، از پوشیدن ساق دست و جوراب کلفت گرفته تا کنار گذاشتن هر نوع آرایش ...(هرچند اهل آرایش نبودم ولی از جو خوابگاه و دانشگاه می ترسیدم و پیشاپیش به خودم قول دادم).

    تصمیم دشواری گرفته بودم چون من اهل مناطق سردسیر بودم و باید توی گرمای اهواز این کارها رو انجام می دادم .وقتی سر ظهرتوی مزرعه کار می کردم رسما به یک گلوله ی آتش تبدیل می شدم در برابر دلسوزی های دوستهام هم که پیشنهاد در آوردن ساق دست و هدبندمو می دادن فقط می خندیدم، واقعا دوست داشتم به پیشنهادشون عمل کنم تا کمی از حرارت بدنم کم بشه ولی باید نفسم رو کنترل می کردم، باید به قول خودم عزت می گذاشتم و تحمل می کردم .

    چون می دونستم اساتید سرکلاسهای عملی اجازه ی پوشیدن چادر نمی دند قبل از کلاسهای عملی بااسترس زیاد با استاد مربوط صحبت می کردم که اجازه بدند چادرم سرم باشه واگر مزاحم کارم شد بعد درش بیارم و خوشبختانه با بهترین برخورد مواجه می شدم.

    تابستان سال اول دانشگاه با دوستهای مسجدی شهرمون عازم اردوی راهیان نور غرب شدیم. یکی از بهترین تجربه های زندگیم همین سفر بود مخصوصا صحبتهای روحانی جوان کاروان که توی صحبتهاشون چادر پوشیدن رو جهاد بزرگ زنان شیعه و نمادمذهب تشیع معرفی کردند. از اون روز به بعد افتخار زندگیم چادر پوشیدنم بود، حس می کردم یک سفیر بزرگم و بالاخره یک راه برای جبران زحمات کسانی که برای حفظ دین و مذهبم فداکاری کردند پیدا کردم.

    بعد از مطالعه ی کتاب زن در آینه ی جمال و جلال آیت ا...جوادی آملی اول به خاطر دختر آفریده شدنم و بعد به خاطر حفظ حجابم و اینکه خداوند من رو به این راه هدایت کردند از شوق توی آسمانها پرواز می کردم و روز به روز عاشق حجابم می شدم تا جایی که پوششم رو توی خونه پیش نامحرمها (پسر عمو و پسر خاله و شوهر خاله و...) هم کامل کردم.

    کم کم دیدم چادر من رو توی این سالها خواه ناخواه از خیلی از گناه ها دور کرده و خداوند با ستاربودنشون عزت و احترامی بین دوستها و هم کلاسیهام برام ایجاد کردند که حتی در تصوراتم هم نمی گنجید؛ وقتی چادر می پوشیدم چون می دونستم بسیاری از اطرافیانم اشتباهاتم رو به پای همه ی چادری ها و اعتقاداتم می نویسند مراقب رفتارها و کارها و حرفهام بودم. حتی رتبه الف بودنم توی دوره ی کارشناسی و ارشد هم علاوه بر وظیفه ای که رهبرم به دوشم گذاشته بودند به این دلیل بود که به خیلی از اطرافیانم ثابت کنم که حجاب مانعی برای پیشرفت تحصیلی نیست بلکه تسهیل کننده ی این هدفه.

    چندوقت پیش به این فکر می کردم که انگیزه ی بهتر و بیشتری برای حجابم پیدا کنم و ارزشش رو برای خدای مهربونم بیشتر کنم .

    در آخر حجابم رو نذر سلامتی و ظهور مولای غریبم کردم.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi