محمّد بن عجلان ثروتش را از دست داد و به شدّت فقير و بدهكار شد. بالاخره به فكر افتاد كه پيش حاكم مدينه كه از خويشاوندانش بود، برود و از نفوذ او استفاده كند.
در بين راه، به پسر عموى امام صادق(عیه السلام) رسيد، پس از سلام و احوال پرسى، پسر عموى امام از او پرسيد: كجا مى روى؟
محمد گفت: مقدار زيادى بدهى دارم، پيش امير مى روم تا كارم را اصلاح كند.
پسر عموى امام گفت: از پسر عمويم حضرت امام صادق(علیه السلام) چند حديث قدسى شنيده ام كه مى خواهم برايت نقل كنم .
خداوند مى فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند، كسى كه به غيرِ من اميدوار باشد اميدش را قطع مى كنم. و نيز مى فرمايد: واى بر اين بنده، او بدون اينكه ما را بخواند، و از ما بخواهد، نعمت هاى خود را به او عطا نموديم، آيا اگر ما را بخواند و درخواستى نمايد، خواسته اش را رد مى كنيم؟
آيا تو گفتى خدايا چشم مى خواهم كه خداوند به تو چشم داد؟ آيا وقتى خداوند به تو گوش و دهان و دست و پا داد، تو آنها را از خداوند خواسته بودى؟
محمد كه اين احاديث را براى اولين مرتبه مى شنيد، با اشتياق گفت: دوباره آنها را برايم بخوان .
پسر عموى امام صادق(ع) دوباره احاديث را خواند. و محمد با دقّت به آن گوش فرا داد. بالاخره فرمايش خداوند در او اثر كرد. و گفت: به خداوند اميدوار شدم و به او توکل میکنم و كارم را به او واگذار میکنم.
اين را گفت و راهش را كج كرد و به خانه بازگشت. طولى نكشيد كه گرفتاريهايش بر طرف گرديد و قرض هايش پرداخته شد.
منبع: استعاذه، ص 186