یا علی از لطف خود دستم بگیر
عفو کن تقصیرم ای کیوان سریر
گریه کرد آن پیرمرد از اضطراب
شد شب جمعه دعایش مستجاب
زد سر خود را به کند و شد ز هوش
آمد آوازی ز حق او را بگوش
صبح چون از خواب برداری تو سر
سکه ایی بینی تو اندر پای در
صرف کن اندر ره مشکل گشا
قصه مشکل گشا را کن ادا
چون به هوش آمد در آن دم پیرمرد
سر به سوی حق نمود و سجده کرد
سکه را دید و ز غم آزاد شد
اندر آن زندان غم دلشاد شد
گفت با آقای خود مشکل گشا
قاصدی بر من رسان ای مرتضی
....