بگو ستاره روند، که نور ماه آمده
او که به شمس و کهکشان بوده گواه آمده
آمده آن که آسمان، گشته همیشه گرد او
به دیدن مه رخش ببین، که ماه آمده
طراوت چهره ى او، دل ز بهار مى برد
گل بنموده طَرْفِ او، بهر نگاه آمده
از حجرالاسود آن دیده ى مشکینه و مست
کعبه به دیدار همین، چشم سیاه آمده
بهر خرید این نگار، آمده کاروان دل
مگر دوباره یوسف از، درون چاه آمده
به شام تار عاشقان، سحر دمیده از صفا
سپیده ى روشن عشق، به صبحگاه آمده
از رخ تابنده ى او، شمس و قمر بنده ى او
عشق بود زندهى او، به دل پناه آمده
عرش به خاک مقدمش، بوسه ناز مى زند
کعبه طواف مى کند، که قبله گاه آمده
بس که ز روى دلکشش، نور خداى جلوه کرد
بهر پرستش ملک، به اشتباه آمده
هدایت از جمال او، نمود جستجوى ره
بگو به جمع گمرهان، هادى راه آمده
الا امیر سامرا، کن نظرى به سوى ما
بنده و عبد سائلى، غرق گناه آمده