دیدار موسی از سه حادثه عجیب
حضرت موسی
موسی و یوشع و خضر با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر مسافربود در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کردخضر برخاست و گوشه ای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه وگل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود. موسی وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران می شد دید بسیار خشمگین شد وبه خضر گفت آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی راستی چه کار بدی انجام دادی
حضرت خضر گفت: آیا نگفتم نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی
موسی گفت: مرا به خاطر این فراموش کاری باز خواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.
از آنجاگذشتند و از کشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند در مسیر راه خضر کودکی را دید که همراه خردسالان بازی می کرد خضر به سوی او حمله کرد و او راگرفت وکشت. موسی با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر گفت: آیا انسان پاکی را بی آنکه قتل کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی. حتی موسی بر اثر شدت ناراحتی به خضر حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی ؟
موسی گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سوال کنم دیگر با من مصاحبت نکن چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود
از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریه ای به نام ناصره رسیدند آن ها از مردم آنجا آب وغذا خواستند مردم ناصره غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند در این هنگام خضر به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود . خضر مشغول تعمیر شد.
موسی که خسته و گرسنه بود و از همه مهمتر احساس می کرد شخصیت والای او و استادش به خاطر ع8مل نامناسب اهل آن آبادیسخت جریحه دار شده و در عین حال خضر به تعمیردیوار آن آبادی می پردازد بار دیگر تعهد خود را به طور کلی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضی سبکتر و ملایم تر از گذشته گفت : می خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری این جا بود که خضر به موسی گفت : اینک وقت جدایی من و تو است اما به زودی بر آنچه کگه نتوانستی بر آن صبر کنی برای تو بازگو می کنم
موسی سخنی نگفت و دریافت که نمی تواند همراه خضر باشد و در برابر کارهای عجیب او صبر وتحمل داشته باشد
توضیحات خضر در مورد سه حادثه عجیب
حضرت خضر راز سه حادثه شگفت انگیز فوق را برای موسی چنین توضیح داد:
اما آن کشتی برای گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند و من خواستم آن را معیوب کنم و به این وسیله آن کشتی را از غضب ستمگرا زمان برهانم . چرا که پشت سرشان پادشاه ستمگری بود که هر کشتی سالمی را به زور می گرفت . معیوب کردن من برای نگه داشتن کشتی برای صاحبانش بود
و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای آن فرزندی پاک سرشت بدهد
و اما آن دیوار از آن دو نوجوان یتیم بود گنجی در آن شهر بود گنجی متعلق به آن یتیمان در زیر دیوار وجود داشت و پدرشان مرد صالحی بود و پروردگار تو می خواست آن ها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند این رحمتی از پروردگار تو بود من آن کار ها را انجام دادم تا گنج زیرذ دیوار محفوظ باشد و آن گنج خارج نشود و به دست ییگانه نیفتد من این کار ها را خود سرانه انجام ندادم این بود راز هایی که نتوانستی در برابر آن صبر کنی موسی از توضیحات حضرت خضر قانع شد.
تو بیا خدا را به رحمت رحمانیه و رحیمه اش بخوان آن وقت اگر به تو رحم نکرد گله کن .
کدام دردمند است که رو به رحمت خدا بیاورد و دردش دوا نشود ؟!
