صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16

موضوع: ▌ღ▬◄ دختر ایرانی - زن ایرانی ►▬ღ▐

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض










    زن ایرانی، یعنی نسرین افضل. او که در 1338 به دنیا آمده بود، از پیش از انقلاب، فعّالیتهای دینی و سیاسی خود را آغاز کرد.


    پس از انقلاب به جهاد سازندگی پیوست و برای کمک به مستمندان، به روستاهای مناطق محروم اعزام شد.


    با آغاز جنگ او به شهر خود بازگشت و به یاری آوارگان پرداخت و پس از مدّتی در دبیرستان عشایری مشغول گردید.


    او سپس به عنوان معلّم به مهاباد اعزام شد. در سال 1361، در کمال سادگی، با یکی از پاسداران ازدواج کرد.


    همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه 10 تیر 61، به آرزوی دیرین خود ‌رسید و در پی به رگبار بسته شدن ماشین حامل ایشان از سوی ضدّانقلاب، تیری به سرش اصابت کرد.

    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    دختر ایرانی، یعنی ناهید فاتحی کرجو. ناهید در 4 تیرماه 1344 متولّد شد. درسش خوب بود و به کتاب علاقه داشت.


    دو سه روز بعد از پایان امتحانات کتاب غیردرسی دستش می گرفت تا بخواند.


    خیلی تودار بود، اما اگر کسی را می دید که در فکر فرو رفته و ناراحت است، جلو می رفت تا ناراحتی او را برطرف کند.


    از وقتی کوچک بود، با چادر و روسری به مجالس مختلف می رفت و بر حجاب خود تاکید خاصی داشت. در واقع آن چه در او ممتاز بود، شور و نشاط نوجوانی اش نبود، بلکه وقار و متانت و حجاب او بود.


    در راهپیمایی های انقلاب شرکت می کرد و با دیدن عکس و پوستر شهدا غمگین و ناراحت می شد. خیلی زیبا دعا و قرآن را می‌خواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی می‌خواند. می گفت:

    « اگر در مورد چیزی ناراحت یا دلتنگ باشم و زیاد گریه کنم، چشم هایم سرخ می شود و سردرد می گیرم. ولی هروقت با خدا راز و نیاز می کنم و به درگاه او گریه می کنم، بعد از آن اصلاً احساس خستگی، سردرد و ناراحتی جسمی ندارم.»


    کومله ها به خاطر گرایش او به امام خمینی در دیماه 1360 او را دزدیدند و تحت شکنجه قرار دادند، و در روستاهای تحت سیطرۀ خود او را در حالی که سرش را تراشیده بودند، می چرخاندند. شرط آزادی او را توهین به امام خمینی قرار داده بودند، که او هرگز قبول نکرد، چنین کاری بکند.


    در نهایت بعد از ماهها شکنجه، کومله ها در آذرماه 1361، او را در حالی که تنها 14 سال سن داشت، زنده به گور نمودند. برادرش می گوید:


    «او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود.»
    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    دختر ایرانی، یعنی مریم فرهانیان. مریم در 24 دیماه 1342، در آبادان به دنیا آمد.

    خانواده اش به دلیل جنگ مجبور به ترک آبادان شدند، ولی مریم با اصرار زیاد به آبادان بازگشت و همراه با خواهرانش، در بیمارستان مشغول کمک شد، و پس اینکه بیمارستان نیروهای کافی یافت، به بنیاد شهید پیوست تا در آنجا خدمت رسانی کند.

    ذره ای بخل و حسادت در وجود او نبود. هر چیز خوبی که داشت، دلش می خواست با بقیه قسمت کند. همیشه قانع بود. فطرتاً هم خواسته هایش بلند و والا بودند. خودش را سرگرم خواسته های پیش پا افتاده نمی کرد. هر کاری را که به عهده اش می گذاشتی، خیالت راحت بود که کامل و دقیق انجام می دهد.


    مریم، هم دنیایش را داشت هم آخرتش را. همیشه تمیز و آراسته بود. در آن اوضاعی که سر و کار با زخمی ها بود و آب هم یافت نمی شد، یک بار هم نشد که لباس کثیف یا چروک به تن داشته باشد. همیشه اسپورت و شیک بود و تناسب رنگ را رعایت می کرد. در عروسی خواهرش، ساده ترین لباسش را پوشیده بود.


    اصلاً اهل ظاهرسازی نبود. مریم همیشه در کارهای خیر پیشقدم بود. تقید بسیار زیادی به نماز اول وقت داشت و غالباً روزه می گرفت. موقع نماز حتماً عطر می زد و بسیار مقید بود. همین طور نسبت به حجابش.


    همیشه یک مثلث کوچک از صورتش پیدا بود. شب ها غالباً هیچ جا نمی ماند، چون اهل نماز شب بود و در عین حال نمی خواست کسی از این مسئله خبردار شود.

    ادای کلمات نمازش و تمرکزش روی نماز با دیگران فرق داشت. مریم مدت ها سر سجاده می نشست و فکر می کرد. همیشه احساس می کرد نسبت به انجام وظایفش کوتاهی کرده است، در حالی که نسبت به همه چیز تقید عجیبی داشت.


    خیلی احساس مسئولیت می کرد. خیلی تقید داشت که پدر و مادرش از او راضی باشند. از غیبت متنفّر بود و اگر کسی غیبت می کرد، یا فوراً آن محل را ترک می کرد یا به او تذکّر می داد که جلوی خودش بگوید.


    مریم هیچ وقت تابع شرایط نمی شد، بلکه شرایط را خودش برای خودش مهیا می کرد. بسیار اهل مدارا بود. ابداً مثل دیگران به صورت واکنشی عمل نمی کرد. از لحاظ اخلاقی بسیار خوشرو و آستانه صبرش بسیار بالا بود.


    امکان نداشت کسی دست یاری به طرفش دراز کند و از هر لحاظ، چه روحی و چه مادی از او کمکی بخواهد و او کمک نکند. اگر در حد توانش بود، حتماً دریغ نمی کرد. مریم، در 13 مردادماه 1363، وقتی برای بزرگداشت یکی از شهدا به گلزار شهدای آبادان رفته بود، قلبش مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در سن 20 سالگی شهید شد.

    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    January 2014
    شماره عضویت
    6453
    نوشته
    2
    تشکر
    13
    مورد تشکر
    10 در 2
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    دختر ایرانی، یعنی رقیه محمودی اصل. در سال 1359 به دنیا آمد. پدرش می گوید: «کم حرف، کم خرج، زحمتکش و قانع بود. نه اهل لباس خریدن زینت آلات بود و نه اهل مهمانی رفتن. ندیده بودم کسی مثل او به مادّیات بی اعتنا باشد» هرگز اجازه نمی داد عمرش به بیهودگی و بطالت بگذرد. رقیه به کلاسهای بسیج پیوست، ابتدا ناصح و سپس ضابط قوه قضائیه شد. وقتی مراقبت متهمی به او سپرده می شد، آنقدر با اخلاق خوب و محبت با او برخورد می کرد که گویی آنها به مهمانی آمده اند؛ می گفت: «اینها مهمان ما هستند. همانطور که با مهمان خانه خودمان ترشرویی نمی کنیم، به اینها هم نباید بدخلقی نشان بدهیم. شاید با دیدن رفتار ما به فکر اصلاح خودشان بیفتند.» بارها دیده می شد که به متهمین چای می داد، مراقب بود بی غذا نمانند و اتاقشان را رفت و روب می کرد. هیچوقت در برخورد با متهم، متوسّل به خشونت نمی شد و همیشه توصیه به عطوفت با آنها می کرد. در کنار خدمت و محبّتی که به متّهمان می کرد، به آنها کتابهای مفید برای مطالعه می داد و رسم و راه عبادت کردن را به آنها می آموخت. روز قبل از شهادتش، به مناسبت ولادت امام زمان(عج) شیرینی خرید و بین همان متهمانی که جانش را گرفتند، پخش کرد. قاتلش، در مورد او می گوید: «از روزی که محافظت ما به عهدۀ آن خدابیامرز افتاد، از در که وارد شد و من چشمم به چادر سیاه و رو گرفتنش افتاد، فکر نمی کردم آنقدر مهربان و بااخلاق باشد. به آب و غذایمان می رسید. اتاقمان را با دست خودش جارو می زد. هیچوقت بد و بیراه و کنایه بارمان نکرد. درباره خدا و بخشایش و توبه برایمان می گفت.» چندین بار موقع تذکّر دادن به بدحجابها، توسط آنها زخمی شد. صورتش را با ناخن می خراشیدند، ولی او هرگز عصبانی نمی شد. تلافی نمی کرد و باز هم با روی خوش، نصیحت می کرد. هیچ چیز را مهمتر از نماز اوّل وقت نمی دانست، تا می توانست در نماز جماعت شرکت می کرد. همیشه در نمازها و دعاهایش از خداوند طلب توفیق شهادت را می کرد. در نیمه شب 24 مهر 1376، که او مسئول مراقب متهمین بود، متهمین که دو نگهبان دیگر را بیهوش کرده بودند، تصمیم به فرار می گیرند، ولی هر چه منتظر می مانند که او بخوابد، این اتفاق نمی افتد و مدام او را در حال نماز می بینند، در نهایت به طرف او می روند و بر سرش می ریزند و در حین درگیری او را که فقط هفده سال سن داشت، خفه می کنند.


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    کاربر عادی
    تاریخ عضویت
    January 2014
    شماره عضویت
    6453
    نوشته
    2
    تشکر
    13
    مورد تشکر
    10 در 2
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    در کنار این نامهای پاک، لیست بلند بالایی از هفت هزار زن و دختر شهیده، و دختران و زنان زنده و گمنامی که مثل اسمهای فوق نمی شناسیمشان، وجود دارند. به راستی چرا رسانه ها، تلویزیون، سینما و مطبوعات ما، این چهره ما را نشان نمی دهند؟ من نمی گویم تمام مردم حزب الله هستند، ولی چرا مذهبیهایی که حتی در تهران، به عنوان غیرمذهبی ترین شهر کشور، می بینیم، از مذهبیهایی که در تلویزیون و سینما می بینیم، به مراتب بیشتر هستند؟ چرا در سینما و تلویزیون ما دخترهای چادری وجود ندارند و اگر فیلمی اقتضا کند که چادر بر سر دختری بکنند، این چادر را بر سر دختری می کنند که در اصل چادری نیست، بلکه بدحجاب است؟ به راستی چرا در اکثر فیلمها، زنان فقیر و بدبخت را چادری نشان می دهند یا سعی می کنند چادر و حجاب را وسیله ای برای تظاهر و دورویی نشان بدهند؟ به راستی، آیا تمام اینها غیرعمدی و سهوی است؟



    چرا باید به خودمان و تمام دنیا، از «دختر ایرانی» و «زن ایرانی» چهره ای بدحجاب را نشان بدهیم در حالی که حتی در تهران هم تعداد دخترها و زنهای چادری و حتی مانتوییهایی که حجابشان کامل است، بسیار زیاد است؟ آیا این ستم به مذهبیها نیست که هیچ سهمی از نام دختر یا زن ایرانی، به آنها نمی دهند؟



  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    سیده طاهره هاشمی در یکم خرداد سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای متدین، مذهبی و طرفدار انقلاب و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوار که هر دو از سادات منطقه‌ی هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت.
    از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جو فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.
    او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درسخوان بود. هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی‌کرد و مستحبات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد. در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه‌ روزنامه دیواری و نیز اداره‌ی برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ او بود. در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد.
    و سرانجام در غروب روز ششم بهمن‌ سال 1360 در حالی که ۱۴ بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمی‌گذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگیری خونین گروهک‌های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نایل آمد.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .





صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi