صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 32

موضوع: معجزات سيّد الشهداء (ع ) بعد از شهادت

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض معجزات سيّد الشهداء (ع ) بعد از شهادت




    ۞۞۞ معجزات سيّد الشهداء (ع ) بعد از شهادت ۞۞۞





    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 01-11-2015 در ساعت 10:29
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    آزاد كرده حسين (ع )


    مرحوم متقى صالح و واعظ اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه
    شهيد حاج شيخ احمد كافى (رضوان اللّه تعالى عليه ) نقل نمود:

    يكى از شيعيان در بصره سالى ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانى
    مى كرد اين بنده خدا ورشكست شد و وضع زندگى اش از
    هم پاشيده شد حتى خانه اش را هم فروخت .


    نزديك محرم بود با همسرش داخل منزل روى تكه حصيرى نشسته بودند
    يكى دو ماه ديگر بنا بود خانه را تخليه كنند، و تحويل صاحبخانه بدهند و بروند.


    همسرش مى گويد: يك وقت ديدم شوهرم منقلب شد و فرياد زد.
    گفتم : چه شده ؟ چرا داد مى زنى ؟


    گفت : اى زن ما همه جور مى توانستيم دور و بر كارمان را جمع كنيم ،
    آبرويمان يك مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرويمان برود.

    گفتم : چطور؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسين (ع ) روى بام خانه
    ما يك پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم مى آيند ما هم وضعمان
    ايجاب نمى كند و دروغ هم نمى توانيم بگوئيم آبرويمان جلوى مردم مى رود.


    يكدفعه منقلب گرديد، گفت :
    اى حسين مپسند آبرويمان ميان مردم برود، قدرى گريه كرد.

    همسرش گفت : ناراحت نباش يك چيز فروشى داريم . گفت : چى داريم ؟
    گفت : من هيجده سال زحمت كشيدم يك پسر بزرگ كردم پسر وقتى آمد
    گيسوانش را مى تراشى ، و فردا صبح دستش را مى گيرى مى برى سر
    بازار، چكار دارى بگوئى پسرم است ، بگو غلامم است .


    و به يك قيمتى او را بفروش و پولش را بياور و
    اين چراغ محفل حسينى را روشن كن .


    مرد گفت : مشكل مى دانم پسر راضى بشود و شرعاً نمى دانم
    درست باشد كه او را بفروشيم يا نه .

    زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضيه را پرسيدند، علماء گفتند:
    پسر اگر راضى باشد خودش را در اختيار كسى بگذارد اشكالى ندارد،
    و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه .

    يك وقت ديدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد، پسر مى گويد.
    وقتى وارد منزل شدم ديدم مادرم مرتب به قد و بالاى من نگاه مى كند
    و گريه مى كند، پدرم مرتب مرا مشاهده مى كند اشك مى ريزد
    گفتم : مادر چيزى شده ؟


    مادر گفت : پسر جان ما تصميم گرفته ايم تو را با امام حسين (ع ) معامله كنيم .
    پسر گفت : چطور؟ جريان را نقل كردند
    پسر گفت : به به حاضرم چه از اين بهتر.

    شب صبح شد گيسوان پسر را تراشيدند، پدر دست پسر را گرفت
    كه به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اينهم جوانش است )
    پس يكمقدار بسيار زيادى گريه كردند و از هم جدا شدند.

    پدر، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قيمتى كه گفت ، تا غروب
    آفتاب هيچكس نخريد، غروب آفتاب پدر خوشحال شد،
    گفت : امشب هم مى برمش خانه يكدفعه ديگر مادرش او
    را ببيند فردا او را مى آورم و مى فروشم .


    تا اين فكر را كردم ديدم يك سوار از در دروازه بصره وارد شد
    و سراسيمه نزد ما آمد بمن سلام كرد جوابش را دادم .

    فرمود: آقا اين را مى فروشى ؟ (نفرمود غلام يا پسرت را مى فروشى )
    گفتم : آرى . فرمود: چند مى فروشى ؟ گفتم : اين قيمت ، يك كيسه اى
    بمن داد ديدم دينارها درست است .

    فرمود: اگر بيشتر هم مى خواهى بتو بدهم ، من خيال كردم مسخره ام
    مى كند. گفتم : نه . فرمود: بيا يك مشت پول ديگر بمن داد.


    فرمود: پسر جان بيا برويم .
    تا فرمود پسر بيا برويم ، اين پسر خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار
    زيادى هم گريه كرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بيرون .

    پدر مى گويد: آمدم منزل ديدم مادر منتظر نتيجه بود گفت :
    چكار كردى ؟ گفتم : فروختم . يك وقت ديدم مادر بلند شد گفت :
    اى حسين به خودت قسم ديگر اسم بچه ام را به زبان نمى برم .


    پسر مى گويد: دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه
    بصره خارج شديم بغض راه گلويم را گرفته بود بنا كردم گريه كردن ،
    يك وقت آقا رويش را برگرداند، فرمود: پسر جان چرا گريه مى كنى ؟

    گفتم آقا اين اربابى كه داشتم خيلى مهربان بود، خيلى با هم الفت داشتيم ،
    حالا از او جدا شدم و ناراحتم .


    فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم .
    گفتم : آرى پدرم .
    فرمود: مى خواهى برگردى نزدشان ؟
    گفتم : نه .
    فرمود: چرا؟
    گفتم : اگر بروم مى گويند تو فرار كردى .

    فرمود: نه پسر جان ، برو پائين من را پائين كرد، فرمود: برو خانه .
    گفتم : نمى روم ، مى گويند تو فرار كردى .


    فرمود: نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار كردى بگو نه ،
    حسين مرا آزاد كرد.

    يك وقت ديدم كسى نيست .
    پسر آمد در خانه را كوبيد مادر آمد در را باز كرد.


    گفت : پسرجان چرا آمدى ؟ دويد شوهرش را صدا زد گفت :
    بتو نگفته بودم اين بچه طاقت نمى آورد، حالا آمده .

    پدر گفت : پسر جان چرا فرار كردى ؟
    گفتم : پدر بخدا من فرار نكردم .
    گفت : پس چطور شد آمدى ؟


    گفتم : بابا حسين مرا آزاد كرد



    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 07-11-2013 در ساعت 16:52
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  4. تشكرها 6


  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    March 2013
    شماره عضویت
    5435
    نوشته
    126
    تشکر
    1,695
    مورد تشکر
    1,087 در 129
    دریافت
    4
    آپلود
    0

    جديد

    من از این بند کی آزاد میشوم؟!!
    گرفتارم
    گرفتار
    گرفتار وجودم ،جسمم شدم
    هرچقدر بیشتر هوایش رادارم بیشترگرفتارم میکند
    خستم از دنیایی که برای جسمم نیست ،می دانم قرار است ساخته وتحویل صاحبم شوم
    یا صاحب الزمان نوبت شماست ،ماییم واین همه بنده برده دنیا .....آزادمان .....کن
    یا مولانا یا صاحب الزمان
    امضاء
    تمام افتخار من همین است
    که نقش پیشانی بند من یا فاطمه سلام الله علیها است



  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    درخت خون مى گريد



    جناب آقاى حجة الاسلام و المسلمين شيخ على موحد نقل فرمود:

    در ايام عاشورا بقصد ترويج و نشر احكام دين بسمت لارستان رفته بودم
    در اين چند روزيكه در فداغ رودشت اقامت داشتم روز تاسوعا چند نفر
    خبر آوردند كه شب گذشته از درخت سدرى كه در چهار فرسخى اينجا است
    نورى شبيه ماهتاب ظاهر شد جمعى از اهالى محل براى مشاهده آن درخت رفتند.



    فردا يعنى روز عاشورا خبر آوردند كه شب گذشته نورى ظاهر نشد
    لكن طرف صبح قطرات خون از آن درخت بر زمين مى ريخت و قطعه كاغذى
    كه چند قطره خون از آن درخت بر آن ريخته بود همراه آورده بودند.

    جماعتى از سنّيهاى آن محل پس از مشاهده آن خون مشغول لعن بر يزيد
    و قاتلين امام حسين (ع ) شده و با شيعيان در اقامه عزاى آن بزرگوار شركت نمودند


    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  7. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    عنايت امام حسين (ع )


    زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى فرمود:

    با چند نفر از دوستان با قافله بعتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت
    براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين
    سفر مشاهده مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و
    حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم .


    به رُفقا گفتم : بيائيد به مسجد براثا برويم .
    گفتند: مجال نيست ، خلاصه نيامدند، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم .

    وقتى بمسجد رسيدم در را بسته ديدم و معلوم شد در را از داخل بسته و
    رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چه كنم اينهمه راه به اميدى آمدم ،بديوار
    مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم .



    بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول
    نماز و دعا شدم بخيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است .

    در داخل مسجد هم كسى نبود پس از فراغت آمدم در را باز كنم ديدم
    قفل محكمى بر در زده اند و بوسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند.


    حيران شدم چه كنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن
    بالا رفت با خود گفتم : عمرى است دم از حسين (ع ) مى زنم و اميدوارم كه
    ببركت آن بزرگوار در بهشت برويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است
    و باز شدن اين در هم ببركت حضرت ابى عبداللّه (ع ) سهل است .



    پس با يقين تمام دست بقفل گذاشتم و گفتم : يا حسين (ع ) و آن را كشيدم فورا
    در باز گرديد در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا
    را بجا آوردم و بقافله هم رسيدم

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  8. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    معجزه مجلس عزادارى حسين (ع )


    متّقى صالح مرحوم محمّدرحيم اسماعيلمتّقى صالح مرحوم محمّدرحيم
    اسماعيل بيگ كه در توسّل به اهلبيت (عليهم السلام ) و علاقه قلبى به
    حضرت سيدالشهداء (ع ) كم نظير و از اين باب رحمت بركات صورى
    و معنوى نصيبش شده و در ماه رمضان 87 به رحمت ايزدى واصل شده نقل فرمود:

    من در سن شش سالگى مبتلا بدرد چشم شدم و تا سه سال گرفتار
    بودم و عاقبت از هر دو چشم كور گرديدم .


    در ماه محرم ايّام عاشوراء در منزل دائى بزرگوارم مرحوم حاج محمّد تقى اسماعيل بيگ
    روضه خوانى بود و من هم بآنجا رفته بودم چون هوا گرم بود شربت بمردم مى دادند.


    از دائى خواهش كردم كه من بمردم شربت دهم .
    گفت : تو چشم ندارى و نمى توانى .

    گفتم : يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا يارى كند قبول نموده
    و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم ...

    در اين اثناء مرحوم معين الشريعة اصطهباناتى منبر رفته و
    روضه حضرت زينب (عليهاالسلام ) را مى خواند و من سخت متاءثّر و گريان شدم
    تا اينكه از خود بى خود شدم در آن حال مجلّله اى كه دانستم حضرت زينب (عليهاالسلام )
    است دست مبارك بر دو چشم من كشيد و فرمود: خوب شدى و ديگر چشم درد نمى گيرى .


    پس چشم گشودم اهل مجلس را ديدم شاد و فرحناك خدمت دائى خود دويدم تمام
    اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند به امر دائى ام مرا
    در اطاقى برده و مردم را متفرق نمودند.


    و نقل مى كند كه در چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم
    از اينكه نزديكم ظرف پر از الكل است كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد
    و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را چند ماه در مريضخانه مشغول
    معالجه بودم از من مى پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده .


    گفتم : عطاى خانم حضرت زينب (عليهاالسلام ) بركت مجلس روضه آقام امام حسين (ع )
    است و وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  9. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مرثيه ثرائى زهرا (س ) بر فرزندش


    سيد جليل و بزرگوار سيد حسين رضوى نقل مى نمود:

    بعضى از موثقين بحرين حضرت زهرا (عليهاالسلام ) را در عالم رؤ يا ديدند
    كه حضرت در ميان جمعى از زنان گريه و زارى و نوحه بر امام حسين (ع )
    مى نمودند و اين بيت را مى خواندند:


    واحُسِينا واذَبي حا مِنْ قَفا
    واحُسِينا واغَسي لا بِالدِّماء

    واى بر حسينم واى بر كشته اى كه از پشت سر از بدنش جدا كردند
    واى بر حسينم كه غسلش با خون بود.


    گويد از خواب بيدار شدم در حالى كه مى گريستم
    و آن بيت شعر را بر زبان مى راندم

    عاشقان را آرزو باشد گل روى حسين (ع )
    گل گرفته عطر خود از تربت كوى حسين (ع )

    سر گذاريم از ره اخلاص هنگام نماز
    بَهر نزديكى به حق بر خاك گلبوى حسين (ع )



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  10. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شفاى مرد افليج

    شيخ ابو جعفر نيشابورى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود:

    سالى با جمعى از رفقا براى زيارت حضرت سيّد الشّهداء(ع )
    از شهر و ديارمان بيرون آمديم .


    چون بدو سه فرسخى كربلا كه رسيديم يكى از رفقائيكه با ما بود ناگاه بدنش ‍
    خشك و كم كم فلج شد و مثل يك قطعه گوشت گرديد از اين وضع ناراحت شده
    و به ما التماس مى كرد و قسم خدا مى داد كه او را وانگذاريم و با خود به كربلا ببريم .

    شخصى ايستادگى كرد و او را كمك پرستارى و محافظت نمود
    و او را بر روى حيوانى گذارد تا به كربلا رسيديم .


    چون داخل حرم شديم او را در يك پارچه اى گذاشتند و دو نفر از ما
    دو سر آن را گرفته و او را به سوى قبر حضرت آقا سيّد الشّهداء (ع ) بلند
    كرديم آن مرد افليج دعا مى كرد و گريه و تضرع و ناله مى نمود،
    خدا را به حق حسين (ع ) قسم مى داد كه او را شفاء دهد.

    چون آن پارچه را به زمين گذاشتند آن مرد نشست و بعد
    بر خواست و راه رفت چنانچه گوئى از بند رهائى و نجات يافت

    اى كه بر درگه حقّ عزّت و جاهى دارى
    بود آيا كه به عشاق نگاهى دارى

    خاك پا را نظرى از سر رحمت انداز
    تو سليمانى و مورى سر راهى دارى

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  11. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    گريه حضرت زهرا (س ) براى حسین(ع)

    متقى ولائى و اهل دانش و دين شمس المحدثين حسينى فرمود كه :
    براى ما نقل نمود معاصر جليل حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان
    شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است .

    من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى
    ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس
    عزادارى امام حسين (ع ) رفتيم


    كه پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس شديم ، صاحب مجلس
    (كه مشهدى رحيم نام داشت ) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم
    در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم .

    از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص )
    على و حسن و حسين (عليهم السلام ) حاضرند و سوگند ياد مى كنم
    كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم السلام )
    حاضرند شما غم نخوريد انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.


    پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس ) منبر رفت و مشغول به
    خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به به
    خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف
    راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت :

    افاطم لو خلت الحسين مجدلا
    و قد مات عطشانا بشط فرات


    يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد
    كه گويا زنى زمزمه مى كند چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد
    و سخنانى مى فرمود كه :

    از جمله سخنانش اين بود كه مى فرمود:
    (يا ولدى يا حسين ) يعنى اى فرزندم اى حسين (ع ) چون من متوجه
    سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !!


    آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد
    پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى
    منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟

    من ساكت شدم ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر
    فرود آمد و آن ناله قطع شد چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود
    به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى
    و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى .


    قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول
    بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين
    محشور شوم آنگاه فرمود: منهم با تو باشم .

    چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم
    ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و
    نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود پس تعجب نمودم !!!


    با خود گفتم : اينها مردمان نجف نيستند. و يقين نمودم كه اينها انوار
    اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند.

    و بعد از آن قضيه تمام هفته هائيكه آن مشهدى رحيم روضه داشت ،
    ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد.


    و من اين سرگذشت را مى گويم در حاليكه شاهد مى گيرم بر خود
    خدا را كه در گفتار خود صادقم

    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  12. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نعل سرد گرديد

    يكى از دوستان صميمى و ولائى و مداح و عاشق اهلبيت عصمت
    و طهارت عليهم صلوات اللّه كه راضى نيست اسم او را در اينجا ببرم نقل نمود:

    يك روز با مادرم تندى و غضب نمودم شب كه به خواب رفتم
    در عالم رؤ يا ديدم ، نعل آتشى را بطرف من مى آورند كه مرا بسوزانند.


    همينكه آن نعل نزديك من شد كه ببدنم برسد سه مرتبه صدا زدم
    يا حسين يا حسين يا حسين ((ع )) در آن وقت مشاهده
    نمودم آن نعل سرد و سلام شد.

    اى سوخته دل سراى دلدار اينجاست
    پيوسته كليد مشكل كار اينجاست

    گر در پى عشق حسين زهرائى (ع )
    خوش آمده اى كه خانه يار اينجاست



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  13. تشكرها 2


صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi