صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18

موضوع: غنچه ای شکفته در خون *ویژه نامه شهادت ششماهه کربلا , حضرت علی اصغر(ع)*

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تو به نی هستی و من موی‌ کنانم پسرم
    سرت از نیزه نیُفتد نگرانم پسرم

    به سرِ نیزه‌ی تو خیره شده چشم ترم
    بی سبب نیست اگر اشک‌فشانم پسرم


    تا نگاهم به سرت، بر سرِ نی می‌اُفتد
    قدکمان تر شود این قدِّ کمانم پسرم

    ارتفاعی که سرت رفته به نی تا به زمین
    کرده در پشتِ سرت فاتحه‌خوانم پسرم


    خوب شد جسم تو در کرببلا ماند، علی
    وَر نه زنجیر تو را....... لال زبانم پسرم

    نیزه‌داری که سرت را به رویِ نیزه زده
    می‌زند خنده بر این اشک روانم پسرم


    یا به نی خیره شوم یا که صدایت بزنم
    کعبِ نی می‌دهد هر بار تکانم پسرم

    کاش یک مرد سرت را به رویِ نی می‌بست
    برده این داغ زِ من تاب و توانم پسرم


    باد اگر آید و رأسِ تو بیُفتد چه کنم
    اوجِ این فاجعه را لطمه‌زنانم پسرم

    عمّه تا دید که من آتشِ زیرِ خاکم
    سرِ زخمیِّ عمو داد نشانم پسرم





    شاعر : رضا باقریان



    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 31-10-2014 در ساعت 20:28
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض



    علی جان! یادت هست لالایی‏ های زیبای مادرت
    را که در چکاچک شمشیرهای برهنه گم شد؟

    هنوز هم خاطره گهواره شکسته ‏ات،
    جان‏های بیقرارمان را می‏سوزاند.


    هنوز قنداقه خونینت، چون پرچمی سرخ بر فراز
    کوه‏های زمین در اهتزاز است.

    لب‏های تشنه‏ ات، خون را در رگ‏هایمان می‏ خشکاند.
    فرات، شرمنده ‏تر از آن است که چشم در چشمت
    بدوزد و مظلومیت تو را بگرید.


    آمدی تا لحظات سر بریدن عشق را شاهد باشی، تا
    ثابت کنی که مردانگی به سن‏ وسال نیست، تا
    ثابت کنی که بی ‏عدالتی پایدار نمی‏ماند.

    ای حاجی خردسال! تو حج نیمه تمامت را در کربلا کامل کردی؛
    چون عشیره آئینه ‏تبارت که خدا در آئینه نگاهشان درخشیده بود.


    شیعیان جهان، حنجره پاره ‏پاره‏ ات را بوسه می‏زنند و
    دردهای بزرگشان را بر پنجره ‏های ضریح کوچکت دخیل می ‏بندند.






    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حدیث عشق و غمت در همه متون جاری ست
    همیشه نام تو در دفتر جنون جاری ست

    زمانه سوگ تو را سرد کی تواند کرد؟
    شرار ماتم تو در همه قرون جاری ست

    برون نمی رود از سینه یاد تو هرگز
    که حس داغ تو تازه ست و در درون جاری ست

    ابهت تو چنان سست کرده دشمن را
    که در سپاه ستم تا ابد سکون جاری ست

    اگر چه لعل لبت چون کویر، خشکیده ست
    ولی ز گوش و گلوی تو رود خون جاری ست

    دو چشمه گشته روان، از سه شعبه ی یک تیر
    ز چشم مادرت، آن سان که تا کنون جاری ست


    به یک نگاه چه گفتی، که شد پدر مستت؟
    ز چشم های خمارت مگر فسون جاری ست؟

    ز روی دست پدر تا خدا کشیدی پر
    و خون پاک تو تا عرش، واژگون جاری ست

    چو سهم سایه ی تو بر سر زمین کم بود
    ز دیدگان زمان خون دل فزون جاری ست

    ضریح سبز اجابت دو دست کوچک توست
    هر آنچه را که تو خواهی به "کاف و نون" جاری ست



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,820
    تشکر
    35,203
    مورد تشکر
    35,963 در 11,458
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

    آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

    بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

    حالا که توانایی از این بیشترت نیست

    فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند

    گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست

    گفتی که مکِش منت این حرمله ها را

    حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست

    حالا که مرا می بری از شیر بگیری

    یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟

    تو مثل علی اکبری و جذب خدایی

    آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست

    آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود

    که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست

    این بار نگه دار سرت را که نیفتد

    حالا که توانایی از این بیشترت نیست


    «علی اکبر لطیفیان»


    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 15-10-2015 در ساعت 00:49
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....



  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    نه! از جدایی حرف نزن!
    تو با این حرف‏ها، آتش به جانم می‏زنی. نرو! ...

    مرا در بی‏کسی‏ هایم تنها مگذار!
    مرا طاقت وداع نیست، که شانه ‏هایم زیر آوار
    این اندوهِ بزرگ، خواهد شکست.


    بمان! گرچه می‏دانم تشنه‏ای و عطش، بر تار و پودِ جسم
    نحیفت پیچیده است. چه کنم که تهیدستم و مرا
    جرعه‏ ی آبی نیست تا گوارای وجودت کنم.

    آرامش قلبم! نرو. که آن بیرون، جز تیر و خون
    چیز دیگری انتظارت را نمی‏کشد.


    تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی! خیلی کوچک.
    دوست ندارم لحظه‏ی پرواز سرخت را به تماشا نشینم.

    آرام بگیر، عزیزم! نمی‏دانم چرا دیگر تکان‏ هایم آرامت نمی‏کند؟!
    گریه نکن، غنچه‏ ی شش ماهه ‏ی من!


    مبادا صدای گریه‏ات را بشنوند و تو را از من جدا کنند!
    نمی‏دانم این همه شتاب برای چیست؟
    چه می‏بینی که این طور عاشقانه سر از پا نمی‏شناسی
    و به شوق وصال بی‏تاب شده ‏ای؟

    آیا از من خسته شده‏ ای؟
    من گهواره ‏ی خوبی برایت نبوده‏ ام؟


    با من بگو! پس از تو، دیگر حضور چه کسی آغوشم
    را معطّر خواهد ساخت.

    راستی! دیشب، کابوس بدی دیدم، خوابِ یک قنداقه‏ ی خونین
    را، خوابِ یک تیر را دیدم که از آن، خون می‏چکید؛
    خونِ گلوی نازک تو!


    خواب فرشته ‏هایی را دیدم که برای گرفتن
    یک قطره از خون حلقت، از هم سبقت می‏گرفتند؛

    خواب سرگردانیِ خودم را دیدم که به غارت می‏بردنم.
    حالا به من حق می‏دهی که دلواپس و مضطرب باشم؟
    حق می‏دهی علی جان؟!


    تو، تنها دلیل بودنِ منی! آخر بی‏تو من به چه کار آیم؟
    گهواره بی‏کودک، می‏شود؟! ...

    برگرد، آرام جانم! این قدر از «رفتن» حرف نزن!
    به خدا که من تحمّل این جدایی را ندارم!
    برگرد!


    کاش می‏دانستم، این همه بی‏تابی‏ات را چگونه پاسخ دهم!
    من نیز در رویایی شیرین، دیده‏ام
    خوابِ خونین شهادت را.

    گهواره‏ ی من! این قدر برایم لالایی «ماندن» مخوان!
    دیگر جنبیدن تو مایه‏ی آرامش قلبم نیست؛
    که مرا عشق بزرگی، بی‏تاب کرده است.

    مگر بابا را نمی‏بینی؟

    گل‏های محمدی صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله‏ وسلم ، یکی یکی پژمردند؛
    دیگر در بوستان اهل بیت، جز من، گلی نمانده!

    توفان در راه است، باید خود را به «کشتی نجات» برسانم!
    من آخرین بازمانده از قافله‏ ی عاشورا هستم!

    رفیق لحظه‏ های خوب من! بارها در گرمای آغوشی آرمیدم
    و بارها به نغمه‏ی دلنواز لالایی‏ات دل سپردم

    امّا ... این لحظه، نه آغوش تو، و نه آغوش مادر، هیچ کدام آرامم نمی‏کند.
    که من صدای لالایی خدا را می‏شنوم! که من آغوش باز خدا را می‏بینم!


    وقت تنگ است؛ باید بروم؛ این قدر بر «ماندم» اصرار مکن!
    در خیمه ماندن و از عطش مردن؟ ... نه! ... نه!

    تا درهای شهادت را نبسته‏اند باید بروم!
    من تشنه ‏ی پروازم. می‏خواهم از بابا دفاع کنم.
    معراج سرخ من، روی دست‏های بابا دیدنی است!

    گهواره‏ی من! به خدا که آرزوی بهشت، لحظه‏ای
    رهایم نمی‏کند. من آخرین سرباز حسینم!

    و مظلوم‏ترین شهید کربلا؛
    باید بروم، دنیا منتظر پرواز من است ... .



    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض





    وقتی که بغض، میان حنجره‏ات تیر می‏کشد و حرارت، بدنت را سوزانده است
    هر چقدر شمع‏های دلت را آب کنی، حجم سوزش آن را نتوانی کم کرد.

    وقتی لرزش دست‏هایت، به اندازه‏ ای زیاد باشد که حتی برای لحظه ‏ای، قلم
    در دستت نماند؛ چگونه می‏توانی این غصّه ‏ی دیرینه را که سالیان سال،
    در گلویِ زخم خورده‏ی تاریخ مانده است، قصّه کنی؟


    امّا نه! باید نوشت، باید تمام دست‏ها را قلم کرد و هزاران بار
    بیشتر نوشت.آن روز که کمر زمین خم شد و شانه‏ هایش، زیر تاخت
    و تاز اسب‏ها شکست، این غروب نبود که قطره قطره، سرخیش را
    بر دامن خورشید، خون می‏چکید؛

    آن روز، تیره ‏تر از آن بود که خورشید را به خاطر بیاوری.
    نگو که خورشید در آسمان می‏درخشید؛


    لب‏های ترک خورده‏ ی کویر را گواه نگیر، که آن
    روز، آسمان به زمین آمده بود.

    زمین، آسمان و آسمان، زمین شده بود، ستاره، پشت ستاره می‏درخشید؛
    اگر چه تاریکی بود و ابلیس، صدای روشن «هل من ناصر» را در
    خباثت چکاچک شمشیرها گم کرده بود؛


    امّا انگار، هنوز ستاره‏ ی کوچکی در گهواره‏ ی هستی نفس می‏کشید.
    ستاره‏ی شش ماهه‏ ای که بامِ روشناییِ شب‏های تارِ مادر بود
    و با تمام معصومیتش، به جرم تشنگی، در دامن خورشید، جان سپرد؛

    او، بیش از سهم کوچک خویش،
    لبیک گوی «هل من ناصر» پدر شد.


    طیبه تقی زاده







    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 20-10-2015 در ساعت 22:24
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  8. تشكرها 3


  9. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض





    از من نگیری خنده هایت را علی اصغر
    شیرینی دنیای من ... بابا ... علی اصغر


    از لشکرم دیگر نمانده یاوری، یاری
    بابا ببین تنها شدم، تنها، علی اصغر

    داغ بنی هاشم اگرچه سخت بود اما
    داغ علی انداختم از پا علی اصغر

    انگشتهای کوچکت از گونه ام انگار
    دارد که بر می دارد این غم را علی اصغر

    بگذار دردم در دلم پنهان شود هر چند
    پیری شده در چهره ام پیدا علی اصغر

    خورشید چشمم! لذت شیرین دنیایم!
    تاب غروبت را ندارم یا علی اصغر


    می خوانم از چشمان معصومت که می گویی
    میدان نرو تنها، نرو، یا با علی اصغر

    بی تابی و بی تابیت آتش به جانم زد
    باشد... بیا با من.. بیا بابا.. علی اصغر


    شاعر : وحیده گرجی



    ویرایش توسط نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* : 07-10-2016 در ساعت 10:04
    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  10. تشكر


  11. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض




    گلوی تو چه گلویی که نیزه دان شده است
    و نیزه زیر گلوی تو ارغوان شده است

    به سن وسال و قیافه و زور بازو نیست
    بزرگ مرد همین ایل و خاندان شده است

    عطش برای شما چه بهانه خوبی است
    و گرنه آب برای تو نیمه جان شده است

    تو دست خالی و دشمن سه شعبه آورده است
    چقدر حرمله پیش تو ناتوان شده است

    به پای خاست ، رجز خواند و قصد میدان کرد
    چه کودکی که به شش ماهگی جوان شده است

    و لابه لای نگاهش غم پدر پیداست
    تمام دغدغه اش چوب خیزران شده است

    و گشت خون تو تا هفت آسمان جاری
    زمین چقدر در اینجا چو آسمان شده است

    تمام دغدغه ام شرح تلخ این قصه است
    گلوی تو چه گلویی که نیزه دان شده است

    «نادر حسینی»


    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi